eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 دل نوشته ای با شهدا از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم... . . کوچه ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به کوچه رسیدم! ... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به کوچه! ... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به کوچه و ... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . کوچه و ... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی دل... کم آوردم... گذشتم... . . کوچه انگار بود! بله؛ ... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . کوچه؛ رسیدم به ... انگار هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام الله علیها داشت. وقتی نام حضرت را می شنید، حالی به او دست می داد که وصف شدنی نیست. بارزترین حالتش، بود. آن چنان اشک می ریخت که تمام اطرافیان را متأثر می کرد. گویی تمام مصیبت های آن حضرت را با تمام وجود درک کرده بود. در کار هم از ایشان جدا نبود. چه مسائل فرهنگی و آموزشی و چه عملیات هایی که شرکت می کرد، نقطه شروع و پایان کارهایش با توسل به ائمه به خصوص این بانوی بزرگوار بود. قبل از عملیات کربلای چهار به مداح گفت بعد از نماز، بخوان. همان شب به آرزوی دیرینه اش رسید. با اطمینان می گفت: “من محال می دانم که این بانوی دو عالم ما را شرمنده کند.” مدتی که با محمد در لبنان بودیم متوجه شدیم در بین شیعیان لبنان، جای سینه زنی و مرثیه خوانی کم است. آن ها در مراسم خود به سخنرانی اکتفا می کردند. محمد به زبان عربی مسلط بود و اشعار را به صورت عربی می خواند و مراسم سینه زنی به پا می کرد. ...
💔 💞 🔅 ای خدای عزیز و ای خالق بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر بر است؛ گوهر اشک بر است؛ گوهر اشک از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ در چنگ . شهید سپهبد قاسم_سلیمانی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از الان تا همیشه برایت سبد سبد حرف دارم و یک دنیا دلتنگی... مےدانی؟ ما اینجا همه حرفیم و به دنبال گوش ... نه به دنبال قلبی هستیم که ما را بشنود بفهمد و برایمان برادری کند حالا که برادرےات را به ما ثابت کردی و برایمان دادی بگذار تو را بنامیم و برای دردل هایمان روی حساب باز کنیم سلام رفیق! اجازه هست؟☝️ مےنشینم رو به روی قاب عکست زُل می زنم به آن کلمه به کلمه واژه به واژه حرف به حرف مےشود و مےبارد و من به پاسخ تو دارم سلام رفیق... حال دلم با تو خوب است خوبتر از خوب پس دلم را دریاب... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 پس چرا بعضی روزها هرگز نمی رسند؟ من با شما حرف هایی دارم که با کلمات نمی توانم بگویم که حرف های من لابه لای هاست که حرف های من حرف هائےست که با ها جاری می شوند محبوب من! پس چرا بعضی روزها هرگز نمی رسند؟ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 "گاهی حاج قاسم،آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد می‌آمدند، منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود، من و چندنفردیگرمی‌دانستیم که ایشان آمده‌اند.گاهی آشکار می‌آمد که به خاطر ارادت مردم نمی‌توانست درحرم زیارت کند.برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف می‎شد که بتواند راحتتر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود.به ما هم می‌گفت من میروم پایین زیارت کنم.وقتی می‌رفت مردم دورش جمع میشدند. یکبارکه ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان باغبارروبی بود.چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه راتنظیم کردیم که ایشان بتواند درغبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیاربامعنویتی است. 🍃🌸قبل از تولیتِ بنده و درطول سال‎های بعد از انقلاب اسلامی همیشه اینطوربودکه می‌توانستند داخل ضریح مطهر بروند. روزی که ایشان آمده بود بعد ازاینکه مراسم غبارروبی تمام شد،حال پیداکرد و می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما وآقایانی که ازعلماهستند و افراد دیگرهمگی خادمان امام رضاهستیم وبه زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه امام خدمت می‌کنیم،اما آقایی که اینجا ایستاده و برای امام رضا اشک می‌ریزدبه حرم اهل‌بیت خدمت کرده، نه فقط درمشهد بلکه در منطقه.ایشان به حرم حضرت زینب واعتاب مقدسه خدمت کرده. ایشان خادم واقعی حضرت رضاست. آنجا به ذهنم رسیدبرای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند باحجت و فلسفه نقض کنم. گفتم داخل_ضریح مطهربیاید،حال معنوی عجیبی داشت.از جاهایی که ایشان ازحضرت رضاطلب و کرد همانجا بود. ✍آیت الله رئیسی 💕 @aah3noghte💕
💔 📚《 من زنده ام》 🔰 تقریظ (یادداشت تایید) آیت‌الله بر کتاب من زنده ام: ✍کتاب من زنده ام را با احساس دوگانه‌ اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده‌ خواندم و برآن صبر، همت، پاکی و صفای (آن خانم) و بر این هنرمندیِ در مجسّم کردن زیبائی و زشتی‌ها و رنج و شادی‌ها آفرین گفتم. این کتاب از نوشته‌ هائی است که [به زبان‌های دیگر] لازم است. به چهار بانوی قهرمان کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم. خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 552 صفحه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 توی یکی از سفرهایمان به بود که بیشتر درباره حرف زدیم. یعنی بعد از رفتن هایش بود. گفت: "چه عالم خوبی است شهادت".... گفتم :تنهایی؟ گفت نه باهم. نگاهش کردم که یعنی داری بیخود میگویی. بعد گفت: "حالا که نه، نمی‌خواهم به این زودی شهید شوم. دوست دارم بیشتر جهاد کنم. هرچه بیشتر کنیم بهتر است. تازه می‌خواهیم برویم سراغ اصل کاری: ها." بعد که دید من چیزی نمی‌گویم، باز هم ادامه داد که: "خانم، شما هم توی این جهاد ها شريکی. اگر شما تحمل نمیکردی، من نمی‌توانستم بروم جهاد." دیگر توی خانه هم فکر و ذکرش شده بود . مرتب یک صوت از آقا می‌گذاشت که می‌گفتند راهکار شهادت، است. من را صدا زد و پرسید یعنی این که آقا می‌گویند برای ما هم صدق می کند؟ بعدش یک شعر بود که آقا زمزمه میکنند: ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🥀 هی این شعر را گوش می کرد، زمزمه می‌کرد و می‌گفت: "عجب شعر قشنگی است"... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 امروز شهرم عطرآگین از حضور شهدا بود نوجوان هایی که گوی سبقت رسیدن به معبود را از پیرمردهای عابد ربوده بودند.... نوجوان هایی که تازه مکلّف شده بودند ولی خود را گناهکارترین می دیدند.... و ... چونان آبی روان، شستشویشان می داد و زلال می شدند در گریه های نیمه شب.... کاش به آنها برسیم🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 . •«بِنَفسِی انتَ مِن نَازِحٍ مَا نَزَحَ عَنَّا»• . یه جایی توی ندبه هست که می‎گیم: تـو همان دوری هستی که از ما دور نیستــ همین جمله از شدت استیصال و تناقض و ابهام، آدمو درمی‎آره :) . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وقتۍ میگیره‌ بخشۍ از وجودش میشه میریزه تو چشم‌ها! حالا وقتۍ جلوۍ این اشڪ رو بگیرۍ، فشارش بہ ڪی میاد؟ به دل! نذار تنگ‌تـر از این بشه ... کـن! ولۍتو" " بین خُودت و خُـ♥️ـدا ✨خداآرامش‌بخش‌دل‌هاست... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دلم تنگ و با چشمانم غریبه است. تقویم، تولدشهیدی را نشانم میدهد که روزی شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما شکسته شد و را زخمی کرد میدانی رفیق؟ من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم. خودم کم آورده ام! دست به زانو گرفته، با نفَسهای بریده در جاده ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از ، له شده با حسرت می نگرم. سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است. ! بیا و فرمانده قلبم باش. این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش. برایم خط و نشان بکش. لکه های گناه و نفرت و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن. یاری‌ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این شده ام. تو را قسم به که در آن شهد نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره‌گر هستم. حاج عمار نتوانسم خودم را خرج کنم. روز به روز دورتر می شوم از ارباب. فقط اگر گاهی کسی از و و بگوید،دلم می لرزد. کاش تو بودی و اتاق مشهدالرضا با وسعتی بی پایان. تو بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم. تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام. شاید اشک های روضه روح خسته ام را شفا دهد. رفیق شهید، بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و زیارت آل یاسین هدیه کنم به تو راستی
💔 چه میکند اگر در هجران چکیده شود!!! و چه راه ها باز می کند اگر در تاریکی نیمه شب ها باشد و تنہا شب زنده داران به مقام محمود خواهند رسید... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 و همه چیز از همان شروع شد اشک بر که شد واسطه رسیدنت به خود اباعبدلله ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ... و پرسید از راهکار رفیق شهیدش گفته بود ... شاید همان اشکی را گفته بود که برای از دل بجوشد و مگر نه اینست که علیه السلام است... او هنوز هم راه شهادت را باز می کند با اشک... ... ... ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 و قسم به معجزه که چه گِره‌ها باز می‌کند و چه راه‌ها می‌گشاید در ... قسم به اشک هایی که بر مظلومیت ریخته شد و را گشود ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 را غنیمت بدان همان که از عمق سرچشمه می‌گیرد و را زلال می‌کند و آنگاه با ... از چشم خارج می‌شود ، حرمت دارد را بدان❣ عکس ، از ادمین محترم کانال ... 💞 @aah3noghte💞
💔 جان! از شما نوشتن کجا و منِ روسیاه کجا؟ درست است به حسَب ظاهر، شما بی نشان است، ولی مادر جان! هایی هست که هنگام شنیدن نام نامی شما به می افتد و هایی هستند که با شنیدن مصائبی که بر شما گذشته، از تر می شود خلقت! از شما می خواهیم در این دوران ها در این تباهی ها، نورتان را برما بتابانید و ما را چون آن یهودیانی که با چادر سیاهتان هدایت شدند، به راه فرزندتان هدایت و قدم کنید که راه آن آخرین، تنها راه ماست. . . فقط به رسم ، چند سطری برایتان قلم زدم به آنکه ما را جزء و شما به شمار آورند... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای زندگی دونفره‌مان برنامه داشتیم. بیشتر مناسبت ها را می‌گرفتیم؛ ، ، ... زیارت رفتنمان هم خوب بود. مشهد که می‌رفتیم، توی رو به حرم می‌نشستیم. بار اول که خواند، دلم را بُرد.🥀 هایش نم نم می‌ریخت و زیارت می‌خواند. صدایش گرم و قشنگ بود، گفتم دوست داشتم مداح بودی و روضه می‌خواندی. بعد از آن هر وقت حالش را داشت می‌کرد، حتی گاهی حرف معمولی اش را هم به شکل نوحه، مداحی میکرد...😊 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فـرمـود: فـاطمه جـان پس از تو، انـدوه مـن، جـاودانی اسـت و شبم به بیداری خـواهد گذشت تا آن‌گاه که خداوند مرا به تو برساند ... و بعد از آن هر گاه نام فاطمه می آمد اشک از گوشه چشمش هایش جاری می شد ‌ آخرين گزينه‌ی مرد هاست ... و خـاک بـر سـرِ روزگـاری که را به گزينه‌ی آخرِ خود رساند ... 💞 @shahiidsho💞
💔 خدا خوش دارم مدتى در گوشه خلوتى فقط با تو بگذرانم. فقط بریزم فقط كنم و فشارها و عقده‌های درونى‌ام را خالى كنم. اى غم! ای دوست قدیمى من! سلام بر تو بیا كه دلم به خاطرت می تپد. دست‌نوشته های 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 به خود جوشیدم و از ته قلب خروشیدم و در این کوچه خاك‌آلود پایین و بالا مى‌رفتم و از خود مى‌پرسیدم چرا؟ چرا باید اینچنین باشد؟ چرا این همه درد؟ این همه بدبختى؟ این همه جنایت؟ مى‌ریختم و به سرعت قدم می‌زدم... چرا باید پدر و مادری به این روزگار تیره و تار بیفتند... درد بود ، شیون بود و بدبختى بود... درد بود شیون بود بدبختی بود و .. جوان برومندشان هدف قناصه قرارگرفته و جان داده بود... دست‌نوشته های 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 وصیتنامه خدایا! شاهد باش به ظاهر در زیستم و تو را بهترین دوست‌ها و عشق‌ها و اعمال‌ها یافتم. پس مرا به سوی خودت فراخوان و بدان که از تمامی مظاهر جاری بردیم تا به تو بپیوندم... خدایا! من خواهان هستم ولی نه به این معنا که از زندگی فرار کنم. خدایا! عمریست پیشانی را بر درگاهت بر روی خاک گذارده‌ام پس در حقم لطفی بفرما؛ خدایا! این دست‌ها عمری در خانه تو را زده است. خدایا! این چشم‌ها بهانه تو را می‌گیرد و بی اختیار می‌ریزد، خدایا! این خون که در رگ‌های من می‌چرخد همه‌اش به توست. خدایا! این زبان همچون لایه‌های ترک خورده زلالی باران تو را له له می‌زند پس خدایا با من آن کن که مرحمت و لطف وجود توست ای مهربانترین مهربان.  💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 صلّى الله على الباكين على الحسين🖤 اللهم الحقنا بالصالحین 💞 @shahiidsho💞