💔
#ڪلام_شهید
خدایا!
نمےدانم ڪِے، ڪجا و چگـونہ
مرا خواهی بــُرد
ولی...
از تو مےخواهم
زمان مرگــمـ
مـرا در راھِ
حفظ و نگہداری دینتـــ ببری....
#شهیدجاویدالاثرحسین_بواس
#خانطومان
#مفقودالاثر
#انتظار
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
شهادت میخواهی، اما نمی شود...
شهادت یک اتفاق نیست☝️...
شـــ🌷ــهادت حاصل یک دوره ی #انتظار است.
انتظاری که «خونِ دل خوردن» ها دارد و به «بی درد» ها و «عافیت طلب» ها نمی دهند.
✨ #منتظر_شدن پلی است برای رسیدن به شهادت...
اگر دغدغه ی «ترک گناه»،
دغدغه ی «بازگشت به فطرت خود»،
دغدغه ی «مردم» داشته باشی،
#تو را برای شهادت انتخاب می کنند...
❣قلبت را نگاه می کنند؛
دنیایی باشد یعنی زنگار دارد،😒
از قلبت می گذرند تا زنگار از دل زدوده شود...
#منتظر که باشی یعنی «سرباز» مسیر امام زمانت هستی و نه «سربار».
خوب که مبارزه کنی تو را «انتخاب» می کنند.
آنوقت شهادت حتی در میان همین شهر شلوغ تو را به آغوش می کشد...
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
💔
زینب سلیمانی(دختر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی):
این پلاک را اولینبار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید :
بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی..
سکوت کردم و گفتم :یعنی با هم شهید میشویم؟
گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر #بامن_شهیدمیشوی.
بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی.
هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم. چه انتظار بیثمری شد!!
آخر به شما نرسیدم و شما پر کشیدید.
شاید #بالهای_من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قویتر کنم تا اوج بگیرم
امسال تلخترین سالِ زندگیم شد و هر سال تلختر و تلختر خواهد شد.
نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید #انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد.
آن روز دور نیست
سال نو را بر تمامی مردم شریف و صبور این آب و خاک تبریک عرض میکنم.
از خداوند منان خواستارم که امسال را سال #پایان_سختی مردم سرزمینم قرار دهد.
✍زینب! خواهرم!
بےشک خداوند، تو را برای مسئولیتی بسی مهم، نگه داشته است
همان که عمه سادات برعهده داشت حالا روی دوش تک تک فرزندان شهداست و چه بسا شاید پیامرسانی تو تاثیرگذارتر باشد
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#زینب_سلیمانی
#دلشڪستھ_ادمین💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آزاده باش...
قیمتی خواهی شد...
آنقدر قیمتی که خداوند خریدارت شود
آن هم به بالاترین قیمت؛یعنی «ولایت»
سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید
حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک»
و یقین بدان تو را با «انتظار» خواهد خرید
و چه مقامیست این #انتظار...
تعجیل در فرج مولا پنج صلوات🌹
💚 #منتظر_هرگز_نمی_میرد ❤️
💔
اَللّهُمَّطالَالاِْنْتِظار ...
خدایا #انتظار مابھدرازاڪشید
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم🌸🍃
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💞🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حل
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
دلم تنگ و #اشک با چشمانم غریبه است.
تقویم، تولدشهیدی را نشانم میدهد که روزی #رفیق_شهیدم شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم
اما #عهدها شکسته شد و #دلم را زخمی کرد
میدانی رفیق؟
من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم. خودم کم آورده ام!
دست به زانو گرفته،
با نفَسهای بریده در جاده #انتظار ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از #گناه، له شده با حسرت می نگرم.
سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است.
#فرمانده_حلب! بیا و فرمانده قلبم باش.
این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش.
برایم خط و نشان بکش.
لکه های گناه و نفرت و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن. یاریام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این #نفس_سرکش شده ام.
تو را قسم به #بین_الطلوعین که در آن شهد #شهادت نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظارهگر هستم.
حاج عمار نتوانسم خودم را خرج #امام_حسین کنم. روز به روز دورتر می شوم از ارباب. فقط اگر گاهی کسی از #تل_زینبیه و #چشم_مضطر_خواهر و #گلوی_بریده_برادر بگوید،دلم می لرزد.
کاش تو بودی و اتاق #اشک مشهدالرضا با وسعتی بی پایان.
تو #زیارت_عاشورا بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم.
تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام.
شاید اشک های روضه روح خسته ام را شفا دهد.
رفیق شهید، #رفیق_نیمه_راه بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس #امید را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و زیارت آل یاسین هدیه کنم به تو
راستی #تولدت_مبارک_فرمانده
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شهید شو 🌷
💔 #آه... #شهادت برخی افراد هوای دریای دل #جامانده ها را پرتلاطم می کند و آتش حسرت است که در قلب
💔
#آه...
امام به ما آموخت
#انتظار
در #مبارزه است💪
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آه... خدا کنه بیفته باز نگام به حرم... #استوری #آھ_ارباب... #آھ_یارضا... #آھ_اے_شھادت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آہ...
از کجا معلوم که همین الان امام زمان عج در اینجا حضور نداشته باشه؟💔
نوکر، رُخ ارباب نبیند، سخت است...😔
خوش بحال شهدا که لایق دیدار شدند و بعد لایق وصال یار❤️
#انتظار
#جمعه
#مهدوی
#امام_زمان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞