شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊🌸 🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸🕊 🌸🕊 #لات_های_بهشتی #مجید_سوزوکی اسمش مجید بود... کله اش پر از باد بود و اهل ح
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#خالکوبی
پنهان کارےاش همه را مشکوک کرده بود.😒
جزء غواص های خط شکن بود اما هربار که مےخواست لباس هایش را عوض کند ، می رفت جایی دور از بقیه ....🚶
زیاد با بقیه نمےجوشید و دوست داشت خودش باشد و خودش....
کم کم داشتیم بهش مشکوک می شدیم. 😏
همه تاکتیک های اخفا و استتار را رعایت کرده بودیم و دوست نداشتیم عملیات #لو برود.!!!!😕
اما این روزها کسی وارد جمع ما شده بود که #مهارت بالایی در غواصی داشت ولی خیلی منزوی و مشکوک بود...😨
می ترسیدیم فرستنده ای زیر لباسش پنهان کرده باشد .!!!😱😱
یک شب موقع دعای توسل صدای ناله اش آنقدر بلند شد که مراسم قطع شد !😕😐
از خود بی خود شده بود و بلند بلند با خدا حرف میزد.
میگفت:
«خدایا من مثل اینا نیستم !اینها معصومند ...
تو منو بهتر میشناسی... من چه خاکی بر سرم کنم؟»😰😨😱
دورش را گرفتیم و آرامش کردیم .
همانطور که گریه می کرد گفت :
«شما منو نمیشناسین !من خیلی گناهکارم !من خیلی از شما خجالت میکشم!از پاکی و معنویت شما شرمندم»!😭😭
گفتیم:
«تو هرکه بودی دیگر تمام شد الان سرباز اسلام هستی! تو بنده خدا هستی و خدا توبه ات را میپذیرد .»😇
گفت:
«الان نزدیک عملیاته همه شما آرزوی میکنید شهید شوید ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم .»😫😩
از این حرفش خیلی تعجب کردیم!!!😳
گفتیم:
« برای چه؟ #در_شهادت_به_روی_همه_باز_است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»☺️
تعجبمان را که دید ،گوشه پیراهنش را بالا زد! تصویر یک #زن روی تن او #خالکوبی شده بود !!!☹️
گفت:
«من تا همین چند ماه پیش دنبال همچین چیزها بودم !😔 از خدا فاصله داشتم 😔 اما الان از کارهایم #شرمنده ام!😭 من شهادت را دوست دارم اما #نگرانم که اگر شهید شوم مردم با دیدن پیکر من شاید همه شهدا را زیر سوال ببرند و بگویند این ها که از ما بدتر بوده اند .»😰😱
بغضش ترکید و زد زیر گریه !...
دلم برایش سوخت...
سرش را بالا گرفت .
در چشمان تک تک ما نگاهی کرد آهی کشید و گفت :
«بچه ها شما دل پاکی دارید !#التماستان مےکنم از خدا بخواهید از #جنازه من چیزی باقی نماند ... #من_از_شهدا_خجالت_میکشم . !!!»😔😭
شب عملیات گلوله ی مستقیم خمپاره به او اصابت کرد و بدنش مهمان #اروند شد ....
#پایان_داستان_خالکوبی
#نسال_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
💔
#ادمین_ننوشتـــــ
دل نوشته ای با شهدا
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
#اولین کوچه به نام #شهید_همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
#دومین کوچه #شهیدعبدالحسین_برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به #سومین کوچه رسیدم!
#شهید_محمدحسین_علم_الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به #چهارمین کوچه!
#شهیدعبدالحمید_دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به #پنجمین کوچه و #شهیدمصطفی_چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
#ششمین کوچه و #شهید_عباس_بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
#هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
#شهید_ابراهیم_هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
#هشتمین کوچه؛
رسیدم به #شهید_محمودوند...
انگار #شهید_پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی...
#شهادت_روزےمون
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
علیرضائی که پدر ندید...
دیروز صبح، «علیرضا»، بعداز 3 ماه و چند روز از شهادت پدر به دنیا آمد.😔
پدرش #شهید_شهروز_مظفری_نیا فرمانده حفاظت حاج قاسم بود که همراه وی در 13 دی ماه سال 98 به شهادت رسید.🕊
از شهید مظفری نیا دو فرزند دختر دیگر نیز به یادگار مانده است. او وصیت کرده بود اگر فرزندش پسر است نامش را #علیرضا بگذارند...
✍حالا علیرضا به دنیا آمده و تا همیشه حسرت #آغوش پدر را خواهد داشت
این کودکان در این انقلاب کم نبوده اند
مهم من و تو هستیم که با راه و رسم زندگی کردنمان، #شرمنده شان نشویم...
#شهید_شهروز_مظفری_نیا
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#علیرضا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
بهش گفته بود ...
من یک بار تو کربلا #شرمنده برادرم شدم که نتونستم برای رباب و بچه ش آب بیارم تو دیگه گله منو به مادرم نکن.... لقب #باب_الحوائج رو مادرم (حضرت_زهرا سلام الله علیها) بهم داده (نگو دروغه)....🥀
#من_اباالفضل_عباسم
#اباالفضل
#ابوفاضل
#زندگی_پس_از_زندگی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه