شهید شو 🌷
💔 🔊اللهم ربَّ شَهرِ رَمضان شب آخر وروضه ی وداع •|استادمیرزامحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
دویدن های آخر ما ،
و خریدن هایِ آخر تو ....
آخدا! این دفه در هم بخر...
امشب قاطی خوبات ما رو هم بخر...
مشتریِ خوبِ بدیهایِ من!
این همه سال ندید گرفتی
امشبم ندید بگیر و ببخش و آبرو بده😭😭
کاری نکردم در خورِ خدائی تو
اما تا بخواهی
بدی و جرم و جنایت دارم
حالا هم که اینجا هستم
نشستم و دارم یکی یکی به گناهام اعتراف میکنم
بهم آدرس تو رو دادن
و از مهربانی و بخشندگےت خیییلیییی برام گفتن
گفتن اگه اسم چند نفرو به زبون بیارم
حتما مےبخشی و مےگذری
#یاکریم_الصفح
یا الله
یا رحمان
یا رحیم
#یاحمیدُ بحق محمد
#یاعالیّ بحق علی
#یافاطر بحق فاطمه
#یامحسن بحق الحسن
#و_یاقدیم_الاحسان بحق الحسین
اغفرلی و ارحمنی و انت خیرالراحمین
رَبِّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَیَاءٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَغْبَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَهْبَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِیمَانٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِخْلاصٍ ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَقْوَى ...
وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَوَكُّلٍ ...
پس بر بنده نادانت ...
رحم كن
#همین ...
يَا خَبِيراً بِفَقْرِی وَ فَاقَتِی ؛
ای آگاه به #ناتوانی و #پریشانیام ...
يَا مَنْ إِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرُونَ ؛
ای که #آغوش گرمت پذیرای هر چه درمانده #دلشڪستھ است ...
بگذر
#الهی_العفو
#ماه_رمضان
#سحر
#توبه
#استغفار
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_پنجم شب فاطمه، کارت عروسیش رو آورد. همدیگر رو در آغوش گر
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
💔
#قسمت_صد_و_ششم
بالاخره شیطنتهای فاطمه صدای فیلمبردار 🎥و درآورد درحالیکه او رو از ما جدا میکرد گفت:
_بیا ببینمممم کلی کار داریم. ناسلامتی تو عروسی! چرا اینقدر شیطونی یک کم متین
باش..😄
فاطمه درحالیکه میرفت روبه ما گفت:
_چون بهش گفتم تو فیلم نمیرقصم خواست اینطوری تلافی کنه، از خودتون پذیرایی کنید بچه ها..شیرینی عروسی من خوردن داره!😃😋
ریحانه گفت:
_ان شالله خوشبخت بشه چقدر ماهه این فاطمه..☺️
اعظم گفت:
_خیلی سختی کشید..واقعا حقشه خوشبخت بشه..😊
من با تاثرنجوا کردم:_کاش الهام بود.
اونها جا خوردند.ولی زود حالتشون رو تغییر دادند.اعظم پرسید:
_فاطمه درمورد نماز و دعا تو خونت راستش رو گفت.؟😟
لبخند محجوبانه ای زدم.گفتم:☺️
_من از وجود فاطمه حاجت روا شدم ولی گمونم فاطمه از دعا وپاکی خودش مشکلش حل شد..
اعظم متفکرانه گفت:
_پس واقعا جدی میگفته!!حالا که اینطور شد شنبه هممون میام خونتون!😜😉
گفتم: _قدمتون روچشمم.☺️
ریحانه گفت:
_راستی درمورد اونشب واقعا من متاسفم! دیگه از اون شب به این ور اون زن تو مسجد نیومد ولی حاج آقابعدنماز خیلی راجع به اون شب حرف زدن!
کاش یکی به اینها میگفت وقتی درمورد اون شب حرف میزنند من شرمنده میشم حتی اگه در جبهه ی موافق من باشن.! حرف رو عوض کردم.
_بیخیال…دست بزنید برای مولودی خون..بنده ی خدا اینهمه داره واسه ما چه چه میزنه!😄
عروسی فاطمه هم تموم شد.
خنده های مستانه ی فاطمه وبذله گوییهای شیرینش در میان مهمونهاش به پایان رسید و اشکهای پنهانی و سوزناکش از زیر شنل بلند و پوشیده اش در میان درب خونه ی پدریش اشک همه رو سرازیر کرد.
من میدونستم که این اشکها به خاطر زجر این سالهاست و بخاطر فقدان خواهری عزیز ودوست داشتنیه که روزی بخاطر اشتباه او به کام مرگ رفت و شاید در میان اشکهایش برای من دعا میکرد!
🍃🌹🍃
وقت رفتن شد.
فاطمه رو بوسیدم وبراش از ته دل آرزوی خوشبختی کردم.اوهم همین آرزو رو برام کرد وگفت امشب برام دعای ویژه میکنه!
او به حدی به فکر من بود که حتی در این موقعیت هم به فکر این بود که چگونه منو راهی خانه ام کنه!
گفتم: _معلومه با آژانس برمیگردم..
فاطمه گفت: _پس صبر کن به بابام بگم زنگ بزنه آژانس.
خندیدم.
_فاطمه من مدتهاست تنها زندگی کردم .بلدم چطوری گلیمم رو از آب بیرون بکشم.اینقدر نگران من نباش!
از فاطمه جدا شدم و با باقی دوستانم خداحافظی کردم. میخواستم به آن سمت خیابون برم که یک نفر از ماشین پیاده شد و گفت:_ببخشید…
سرم رو برگردوندم.رضا بود.
به طرفش رفتم و #چادرم_رو_تابین_ابروهام_پایین_کشیدم
#تا_مبادا_از_ته_مانده ی_آرایشم_چیزی_باقی_مونده_باشه.
سرش رو پایین انداخت.
_سلام علیکم. جسارتا من میرسونمتون.
و قبل از اینکه من چیزی بگم در عقب رو باز کرد وسوار ماشین شد. به شیشه ش زدم. شیشه رو پایین کشید.
_اصلا حاضر نیستم بهتون زحمت بدم.من خودم میرم.
ادامه ی جملم رو تو دلم گفتم:همین کم مونده که تو رو هم به پرونده ی سیاه من اضافه کنند.!
او مثل برادرش با حالتی معذبانه گفت:
_چه فرقی میکنه.!؟ فکر کنیدمنم آژانس! سوار شید.اینطوری خیال همه راحت تره.
مگه غیر از فاطمه کس دیگری هم نگران من بود؟گفتم:
_نمیخوام خدای نکرده نسبت به برادری شما بی ادبی کرده باشم ولی واقعا صلاح نیست..ممنونم که حواستون به بنده هست.
دلم نمیخواست از جانب من خطری آبروی خانواده ی حاج مهدوی تهدید کنه!
بعد از کمی مکث گفت:
_چی بگم.هرطور خودتون صلاح میدونید.شما مثل خواهر بنده میمونید. اگر این کارو نمیکردم از خودم شرمنده میشدم.
از او تشکر و قدردانی کردم و به تنهایی به خانه برگشتم.
🍃🌹🍃
من در میان خوبی ومحبت راستین این چند نفر احساس خوشبختی میکردم
و واقعا آغوش خدا رو حس میکردم. خدا برام محل امنی بود ولی به قول فاطمه گاهی #برای_رسیدن به #مقصداصلی باید از #گلوگاهها و #دره_های_عمیق_و_وحشتناکی رد میشدم که اگر #آغوش او رو #باور نمیکردم ممکن بود #هیچوقت به #مقصد نرسم.
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#آغـوشِ تو ای دوست
دَرِ #باغ_بهشت است...
یڪ #شب به درآی از خود و
بر من #بِگُشایـش...
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
علیرضائی که پدر ندید...
دیروز صبح، «علیرضا»، بعداز 3 ماه و چند روز از شهادت پدر به دنیا آمد.😔
پدرش #شهید_شهروز_مظفری_نیا فرمانده حفاظت حاج قاسم بود که همراه وی در 13 دی ماه سال 98 به شهادت رسید.🕊
از شهید مظفری نیا دو فرزند دختر دیگر نیز به یادگار مانده است. او وصیت کرده بود اگر فرزندش پسر است نامش را #علیرضا بگذارند...
✍حالا علیرضا به دنیا آمده و تا همیشه حسرت #آغوش پدر را خواهد داشت
این کودکان در این انقلاب کم نبوده اند
مهم من و تو هستیم که با راه و رسم زندگی کردنمان، #شرمنده شان نشویم...
#شهید_شهروز_مظفری_نیا
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#علیرضا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ... متولد سال ۷۱ بود و متولد مشهد. پدرش متولد مشهد بود اما اصالتا افغانی ولی مادرش اص
💔
شدت محبتش به #امیرالمومنین او را از ناسزاگفتن به مولا برحذر میداشت...
و همین جُرم او را بس بود که تکفیری ها در حال #یا_علی ، #یا_علی گفتن، سر از تنش جدا کنند...
حالا مادری مانده است #دلشڪستھ که دوست داشت برای بار آخر، صورت پسر را ببوسد و او را روانه خانه آخرت کند
اما به بوسه بر پای پسری که سر در بدن نداشت، راضی شد...
و حالا تنها آرزویش دیدار #امام_خامنه_ای ست آن هم برای کشیده شدن دست پدرگونه #امام بر سر فرزندِ رضا که بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و #آغوش پدر ندیده...
#شهید_رضا_اسماعیلی
#دلشڪستھ_ادمین💔
#ذبیح_فاطمیون
#ابو...(٣نقطه)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_معزغلامی
یه شب حسین به خوابم اومد.
#مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
⚡️فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
⚡️دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه.
حسین گفت من
#پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
⚡️همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار
حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه
نبود.داشت #گریه می کرد.
⚡️از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من
#خواهرش هستم. من رو در
#آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم،
#تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
⚡️خیلی منقلب شدم.در مورد #شهید
#تحقیق کردم. بعدها شهید رو در
#خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
⚡️باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز
#نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم.
📚 کتاب سرو قمحانه، ص 132
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#رفت ...!
و #آزروهایش را
پشت درهای #دنیا
#خاک_کرد ...
و برای #عشق
#آسمان را در #آغوش کشید ...✨
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#پنجشنبه_آخر_سال
دلت می ماند که دلگیر شود از نبودن آنهایی که دوستشان داری. یا خوشحال شود از بی تابی بهاری که می خواهد بار دیگر همه رستنی های سبز رنگش را به تو هدیه کند!
مبهوت و سرگردان می مانی از این کنتراست بزرگ معنوی خالق بی همتا، همان کنتراستی که در حکمت خداوندی ریشه دارد،
همانی که بارها و بارها از کودکی برایمان قصه گفتند: #یکی_بود_یکی_نبود
آرامستان ها پر است از: #حمد و #سوره_هایی که بر زبان می رانیم ،
پر است از حسرت هایی که برای نبودن عزیزی کشیده می شود و به حرمت حکمت خداوند با گفتن: #هر_چه_حکمت_اوست
فرو می نشیند..
حالا که بوی عید سبزتر از سبزه هایی که مادر از یکماه پیش سبزشان کرده، به مشام می رسد،
انگار دلمان خیلی بیشتر می گیرد از نبودن هایی که به بودنشان عادت داشتیم!😔
دلمان می گیرد برای آنها که خاک را در #آغوش دارند و انگار به هر رستی و سبزه ای نزدیکترند!
#آخرین_پنجشبه_سال دلت برای مادرت تنگ میشود، برای پدرت؟ برای فرزندت؟!
حق داری #دل_تنگ باشی!
حق داری دل تنگی ات را با اشکی از چهره فرو بنشانی!
و خودت را به قدرت وصف نشدنی رویا بسپاری و به یاد همه خاطراتت با اویی که امسال عید در کنارت #نیست؛
#لبخــنــد_بـــزنـــی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس