💔
ضربه اساسی سربازان گمنام به گروه تروریستی مستقر در آمریکا
وزیر اطلاعات :
"جمشید شارمهد" سرکرده گروه تروریستی "تندر" یا "انجمن پادشاهی ایران" مستقر در آمریکا که از آنجا عملیات مسلحانه و خرابکارانه در ایران را هدایت می کرد در پی عملیاتی پیچیده ، دستگیر شده و اکنون در دستان سربازان گمنام قرار دارد. شارمهد در سال ٨٧ عملیات انفجار در حسینیه سیدالشهدای شیراز را طراحی و هدایت کرد.
بمب گذاری در حرم امام راحل در سال ٨٨ و انفجار مقابل خانه امام جمعه نهاوند از دیگر خرابکاری های این گروه است.
#خبر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ضربه اساسی سربازان گمنام به گروه تروریستی مستقر در آمریکا وزیر اطلاعات : "جمشید شارمهد" سرکرده
💔
تندر هم شد اسم؟😏
گروه تروریستی تشکیل میدید حداقل یه اسم خفن و خوف ناک انتخاب کنید بترسیم
مثل حسن روحانی
یا اسحاق جهانگیری
یا حتی آملی لاریجانی ... تندر چیه آخه! 😐😏
#تلخند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
همیشه #قرآنی_کوچک را در جیبش داشت و روزی ۵ یا ۶ بار قرآن تلاوت میکرد
شهریور همان سالی که عقد کردیم، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن را حفظ کنم. من سعی خودم را کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قرآن را حفظ میکرد. #برای_قرآن_حفظ_کردن_برنامه_ریزی_میکرد.
اگر یک روز وقتش به بطالت میگذشت، خیلی ناراحت می شد و عمیقاً غصه میخورد که چرا آن روز را درست استفاده نکرده است.
تمام ماه رجب و شعبان را #روزه میگرفت.
وقتی #صدای_اذان را میشنید فورا به نماز میایستاد و میگفت برای رفع مشکلات کافی است، دو رکعت نماز بخوانی.
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شهید_مدافع_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بعضیام هستن بجا اینکہ بگن
من دلم میخواد، من دوست دارم !
میگن : خدا دلش میخواد ...
خدا دلش نمیخواد ...
خدا دوست داره اینجوری ...
اینجوری خدا دوست نداره ها ..!
- اینا دقیقا همون کساییَن که خدا میشہ خریدارشون، میشن #شهید
مثل #شهید_جواد_محمدی
#رفیق_شهیدم
#شهیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا💞
بار خدایا ❤️
🌿از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از مردم مخفی است، اما از تو پنهان نیست😔
✨پس از تو خواستم که بگذری و تو گذشتی.🙏
آنگاه بار دیگر آنرا انجام دادم و آنرا هم بر من پوشاندی😭
پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!🤲🌼
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
«تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ
تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِے»
بينهمهۍدلنگرانۍوآشوبهاۍزندگۍ
دلمخوشاستـــ ڪهازحالمباخبرے
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
مٽݪ یڪ مردھ ڪه یڪ مرتبھ جآن میگیرد
دلم از بردن نآمٺ، ھیجان میگیرد
قلبم از کار کھ افتاد بھ من شوک ندهید
اسم ارباب بیآید، ضربانم میگیرد...
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_بیستم اسمش آرشیدا بود. دختر دایی زینب بود. ز
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_بیست_و_یکم
کرمانی بود #حاج_قاسم،
اما جهانی کار می کرد.
گاهی هم به #کرمان سری می زد.
یک بار که برای امری آمده بود، وارد کوچه ای شدند.یکی از دوستان به حاجی گفت:
_ این جا،خانهٔ یک #شهید است! فرصت دارید سری بزنید؟
نگاه حاجی کشیده شد تا رد دست دوستمان!
پا برهنه راه گرفت سمت خانه #شهید!
💚بعضی ها مثل سپرند!
مثل حریم حفاظتی!
محافظند!
محافظ حریم من و شما،
میهن و شما،
خاک و آبروی من وشما!
سپرند برای بلاهایی که بر من وشما می بارد!
این ها اولیا خدایند بر روی زمین خاکی!
عزیز کرده های پروردگار!
نگاه خدا دنبال عزیزانش است و برکت و رحمت الهی در جوار #شهدا است!
شهدا🌷
محافظ حریم وطن و فرزندان میهنند.
باید هم به احترامشان کفش از پای درآورد. دیدار از خانواده های #شهدا،قدردانی کوچکی است از کار بزرگ آن ها!
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
۱۳۰۹؛میرزای شیرازی در نهضت تنباکو به انگلیس سیلی میزند!
۱۳۲۷؛شیخ فضلالله بدست اعضای لژ فراماسونری بیداری ایرانیان محاکمه و اعدام میشود!
یعنی کمتر از ۲۰سال بعد،انگلیس با اعدام شیخ از ایران انتقام گرفت!
♦️امروز هم علت کینه دشمن از روحانیت استقلال ایران است ولی؛توان انتقام ندارد.
👤 علیرضا گرائی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🥀وقتی خواستی یه معشوق واسه قلبت انتخاب کنی حواستو خوب جمع کن چون....👇
اگه معشوق شما بهشتی باشه حتما شما رو هم بهشتی میکنه....و اگه خدایی ناکرده جهنمی باشه شما رو هم جهنمی میکنه👍🌼
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
ای که در بدرقه ات اشک خدا جریان داشت
کاش بازم غزل ماندن مان امکان داشت
دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت
آخرین لحظه نگاهت چه قدر تاوان داشت
لحظه ی بدرقه آن بغض که آمد به میان
حرفها داشت ولی از همگان پنهان داشت
چه مگر جای نهادی بدل یوسف خویش ؟
که هنوزم بدل و جان هوس کنعان داشت
گر چه دل دور شد از صحنه چشمت اما
باز هم چشم دلم در عقبت جریان داشت
#وداع
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_85 آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ کرده و خفاشهایش را فرار
#فنجانےچاےباخدا
#قسمت_86
صدای الله اکبر که از گلدسته ی مسجد، نرم به پنجره ی اتاقم انگشت کوبید، دانیال با گامهایی تند وارد شد و گوشی به دست کنارِ سجاده ام نشست.
رنگِ پریده اش، درد و تهوع را ناجوانمردانه سیل کرد در تارو پودِ وجودم.
بی وزن شدم و خیره، گوش سپردم به خبری از شهادت و یا... اسارات.
و دانیال نفسش رابا صدا بیرون داد. (پیدا شد. دیوونه ی بی عقل پیدا شد.)
پس شهادت، نجاتش داد.
تبسم، صورتِ برادرم را درگیر کرد (سالمه.. و جز چندتا زخم سطحی، گرسنگی و تشنگی، هیچ مشکلی نداره.)
گیج و حیران، زبان به کام چسبیده جملاتش را چند بار از دروازه ی شنواییم گذراندم. درست شنیده بودم؟؟ حسام زنده بود؟
خدا بیشتر از انتظار در حقم خدایی کرده بود.
دانیال گفت که در تماس تلفنی با یکی از دوستان، برایش توضیح داده اند که حسام دو روز قبل برایِ انجام ماموریت وارد منطقه ایی میشود که با پیشروی داعش تحت محاصره ی آنها قرار میگیرد و او وقتی از شرایطش آگاه میشود، خود را به امید نجات در خرابه ها مخفی میکند که خوشبختانه، نیروهایِ خودی دوباره منطقه را پس میگیرند و حسام نجات پیدا میکند و فعلا به دلیل ضعف، بستریست.
من اشک دواندم در کاسه ی چشمانم از فرطِ ذوق.
پس میتوانستم رویِ دوباره دیدنش حساب باز کنم.
سر به سجده در اوج شرم زده گی، خدا را شکر کردم.
این مرد تمامِ ناهنجاریِ زندگیم را تبدیل به هنجار کرد و من تجربه کردم همه ی اولین هایِ دنیایِ اسلامی ام را با او.
قرانی که صدایش بود.
حجابی که به احترامش بود.
نمازی که نذر شهادت بود.
او مرد تمامِ ناتمامی هایم بود.
و عاشقی جز این هم هست؟
چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش، چیزی متوجه نشد و حسام، بی سرو صدا، جان سالم به در برد.
مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق مینوشیدم و سجده سجده حظ میبرم از مهری که نه "به" آن، بلکه "روی" اش تمرینِ بندگی میکردم.
مُهری که امیرمهدی، دست و دلبازانه هدیه داد و من غنیمت گرفتمش از دالانِ تنهایی هایم.
روزها دوید و فاطمه خانم لحظه شماری کرد دیدار پسرش را.
روزها لِی لِی کرد و دانیال خبر آورد بازگشتِ حسامِ شوالیه شده در مردمکِ خاطراتم را.
و چقدر هوای زمستان، گرم میشود وقتی که آن مرد در شهر قدم بزند.
دیگر میدانستم که حسام به خانه برگشته و گواهش تماسهایِ تلفنی دانیال و تاخیر چند روزه ی فاطمه خانم برایِ سر زدن به پروین و مادر بود.
حالا بهار، سراغی هم از من گرفته بود و چشمک میزد ابروهای کم رنگ و تارهای به سانت نرسیده ی سرم، در آینه هایِ اتراق کرده در گوشه ی اتاقم.
کاش حسام برایِ دیدنِ برادرم به خانه مان میآمد و دیده تازه میکردم.
هر روز منتظر بودم و خبری از قدمهایش نمیرسید و من خجالت میکشیدم از این همه انتظار.
نمیدانم چقدر گذشت که باز فاطمه خانم به سبک خندان گذشته، پا به حریم مان گذاشت و من برق آمدنِ جگرگوشه را در چشمانش دیدم و چقدر حق داشت این همه خوشحالی را.
اما باز هم خبری از پسرش در مرز چهاردیواریمان نبود.
چقدر این مرد بی عاطفه گی داشت.
یعنی دلتنگ پروین نمیشد؟
شاید باز هم باید دانیال دور میشد تا احساس مردانه گی و غیرتش قلمبه شود محضِ سر زدن، خرید و انجام بعضی کارها.
کلافه گی از بودن و ندیدنش چنگ میشد بر پیکره ی روحم.
روحی که خطی بر آن، تیغ میکشید بر دیواره ی معده ی سرطان زده ام.
حال خوشی نداشتم. جسم و روحم یک جا درد میکرد.
واقعا چه میخواستم؟
بودنی همیشگی در کنارِ تک جوانمردِ ساعات بی کسیم؟
در آینه به صورتِ گچی ام زل زدم. باید مردانه با خودم حرف میزدم و سنگهایم را وا میکندم. دل بستنی دخترانه به مردی از جنس جنگ، عقلانی بود. اما..
امایی بزرگ این وسط تاب میخورد.
و آن اینکه، اما برایِ من نه..
منی که گذشته ام محو میشد در حبابی از لجن و حالم خلاصه میشد به نفسهایی که با حسرت میکشیدمش برایِ یک لحظه زندگیِ بیشتر که مبادا اصراف شود.
این بود شرایط واقعیِ من که انگار باورش را فراموش کرده بودم.
و حسامی که جوان بود.. سالم بود.. مذهبی و متدین بود.. و منِ ثانیه شماری برایِ مرگ را ندیده بودم..
اصلا حزب اللهی جماعت را چه به دوست داشتن..‼️
خیلی هنر به خرج دهند، عاشقی دختری از منویِ انتخابیِ مادرشان میشوند آنهم بعد از عقد رسمی.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
ابتدای رمان👇👇
https://eitaa.com/aah3noghte/16624