فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا
سلام به وقت عاشقی
به تو سلام میدم آقا
که درمون تموم دردامی
#امام_رضا
#شهادت
#مشهد
#ضامن_آهو
#زیارت
#پنجره_فولاد
#شاه_خراسان
#دلتنگی
#آه...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
اصرار نکن!!
بغضِ دلم واشدنی نیست
گمگشته ی این شعر، که پیدا شدنی نیست
رویای قشنگےست که هر روز ... من از تو بنویسم
تا که شاید تو در شعر من آیی و نگاهی کنی اما....
شدنی نیست
صبوری خانواده های شهدا #صلواتــ
#شھیدجوادمحمدی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھ_زینب
#اربعین
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#اربابخوبم حسین جان❤️
هزار لیلی ار به من
اذن وصال خود دهند
رها نمی کنم #تو را
عجب نشسته ای به دل
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_سوم _ پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟ گفت
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم
چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفاوت بود.
آقام اگه منو این طور جاها میدید نگاه به صورتم نمیکرد😞 ولی او تازه دخترش رو دلداری هم میداد!!!🙁
افسر مربوطه نگاهی به من انداخت و گفت:
_چیشد خانوم؟!
وقتی دید ساکتم بلند صدا زد
_سرکار حجتی. این خانومو ببر.
کی فکرشو میکرد من داشتم بازداشت میشدم اون هم بی گناه. فقط بخاطر یک تهمت وبخاطر یک دلسوزی احمقانه!
اون هم مقابل کسانی که منتظر بودن زمین خوردنم رو ببینن.
🔥مسعود🔥 لبخند کمرنگ و موزیانه ای زیر لب داشت و کامران هیچ چیزی نمیشد از نگاهش فهمید!
سرکار حجتی یک خانوم سبزه و جدی بود. زیر بغلم رو گرفت و گفت:
_بریم...
🍃🌹🍃
داشتم از در بیرون میرفتم که کامران از حجتی پرسید:_کجا میبرینش؟!
حجتی گفت:_بازداشتگاه!
کامران چشمهاش از حدقه زد بیرون. با دستش مانع رفتنمون شد ورو به افسر گفت:
_ ایشونو چرا بازداشت میکنید؟
افسر درحالیکه با کاغذهای دورو برش ور میرفت گفت:
_برای اینکه ازش شکایت شده. خودشم که میگه کس وکاری نداره.
کامران گفت:
_آخه چه شکایتی؟ مگه چیکار کرده؟ چون کس و کار نداره باید هرکاری خواستید باهاش بکنید؟
افسر نگاهی موشکافانه بهش کرد وگفت:
_شما چیکاره شی؟
کامران مکثی کرد وگفت:_آشناشم
حیدری با پوزخندی خطاب به افسر گفت:
_هه عرض نکردم. الان سرو کله ی همه آشناهاش پیدا میشه😏
خدا به این رحمتی رحم کنه. چقدر دلم رو شکست امشب.
کامران بی اعتنا به طعنه ی او گفت:
_اگه من سند بیارم چی؟!
افسر دستش رو زیر چونه گذاشت و نگاهی به ما دو نفر کرد و گفت:
_ تا زمانی که پرونده ش به دست دادسرا برسه آزاده! از اونجا به بعدش به قاضی مربوطه!
🍃🌹🍃
اما این چیزی نبود که من میخواستم.
من هیچ وقت حاضر نبودم زیر دین کامران برم وقتی که با دشمنان من دوست بود و هیچ وقت ضمانت اونوقبول نمیکردم تابه تهمتهای همسایه دامن بزنم.
بلند گفتم:
_من احتیاجی به ضمانت کسی ندارم. خواهش میکنم جناب سروان از ایشون چیزی قبول نکنین.
خودم از در بیرون رفتم. کامران دنبالم راه افتاد.
_این مسخره بازیها چیه در میاری؟ بازداشتگاهه مگه شوخیه؟
با حرص نگاهش کردم. گفت:
_ببینمت…اون دیوونه این بلا رو سرت آورده؟
گفتم:
_تو واسه کدوم دیوونه اینجایی؟!
گفت:_معلومه واسه خاطر تو
پرسیدم:_کی خبرت کرد؟
سکوت کرد. لبخند تلخی زدم و گفتم:
_شما همتون دستتون تو یک کاسه ست نه؟؟ دارم بهت شک میکنم! کجا برم که شما نباشید کجا؟!😒
او با درماندگی نگاهم کرد.گفت:
_قضیه اونجور که تو فکر میکنی نیست. من برای کارم دلیل دارم.
اشکم پایین ریخت. خطاب به حجتی گفتم:
_بریم...
چند قدم دور شده بودیم که به عقب برگشتم ونگاهش کردم و حرف آخر رو زدم:
_همه ی دردسرهام بخاطر شماست. هر دلیلی داری داشته باش ولی فقط برو. بخاطر شما بهم تهمت زدند... برام حرف درست کردن. از زندگیم برو..
وبلند گریه کردم…😭😩
🍃🌹🍃
وارد بازداشتگاه شدم. حجتی گفت:
_شانست امشب کسی تو بازداشت نیست.
نفهمیدم این شانس رو به خوب تعبیر کرده بود یا بد! دلم تسبیح میخواست. گفتم
_میشه بهم یه نخ بدی؟
او با شک بهم نگاه کرد. از توی جیبم 💚دانه های تسبیح💚 رو در آوردم. گفتم:
_میخوام تسبیحمو درست کنم.
او نگاهی سوال برانگیز به من وتسبیح کرد و گفت:
_مگه اینا رو تحویل ندادی؟؟؟
گفتم:😥
_کلی بهشون التماس کردم تا بهم دادند..
نگاهش متعجبانه شد و گفت:
_خب بزار یه سالمشو بهت بدم.
گفتم:
_نه..من تسبیح خودمو میخوام!
_بزار ببینم میتونم واست کاری کنم!
چند دقیقه ی بعد با یک متر نخ مشکی برگشت.
گفت:
_این ته کیفم بود واسه روز مبادا. ببین به کارت میاد؟
با خوشحالی نخ رو گرفتم ودانه های ناقص رو داخلش انداختم تا کل دانه ها در مشتم باشه. وقتی درستش کردم تسبیح رو روی سینه ام گذاشتم و با خدا حرف زدم..
🌸تسبیحات حضرت زهرا 🌸سفارش الهام بود..
باید با این تسبیح سفارشش رو عمل میکردم!
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
💕 @aah3noghte💕
💔
هر آمدنی رفتنی دارد جز شهادت
شهید که شدی میمانی،
یعنی خدا نگهت میدارد
برای همیشه...
#شھیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سزای چشمی که به نگاه حرام عادت کرده باشه...
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
عجيب خسته ام از «روزهای غـرق گناه»
«سه شنبه ها» دل من، حال جمكران دارد
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
میان من و
این بغضِ بی قرار
جای تو خالی
#شھیدجوادمحمدی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھ_زینب
#اربعین
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 جمله جالبی که مهدی ترابی امروز روی پیراهنش نوشته بود و بعد از گلزنی نمایش داد! 👌 تنها راه نجات
💔
#حاج_حسین_یکتا:
چقدر جملهی روی پیراهن این جوان برام آشناست.
همسن و سالهای من یادشونه. روزی چند بار این جمله #امام رو روی سنگرها میخوندیم "پشتیبان #ولایت_فقیه باشید تا به مملڪت شما آسیبی نرسد."
حالا آقا #مهدی_ترابی بعد از ٤٠ سال ، یڪ تنه و در میانه میدان نبرد ، این جمله رو بهروز رسانی ڪرد ؛
پیراهن سرخت ڪم از لباس خاڪی خط شڪنهای جبهه نداره .
خدا قوت خط شڪن ...
#حسین_یکتا
صفحه رسمی #حاج_حسین_یکتا
instagram.com/houseinyekta
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دور از حسین زندگی ما چه فایده
اصلا نفس بدون تو مولا چه فایده
هرگز شعار نیست دلم داد میزند
دنیای بی حسین خدایا چه فایده
گیرم زمین بهشت شود نقطه نقطه اش
بی کربلا بهشت خدا را چه فایده
تا کربلای او ملکوت دل من است
گردش به قصد لذت دنیا چه فایده
وقتی قرار نیست که خرج عزا شود
دیگر تمام ثروت دنیا چه فایده
از داغ عشق چهره ما مهر خورده است
مهر ریا روی جبین ها چه فایده
چشمی که خشک مانده وبال پریدن است
بی اشک روضه چشم تماشا چه فایده
✍حسن کردی
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
برایتان اینگونه آرزو میکنم...
#اللهم_الرزقنی_شفاعت_الحسین_یوم_الورود
#شهدا
#عشق
#آه...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفاوت
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم
با خاک تیمم کردم
و دورکعت نماز حاجت خوندم.اینجا #بهترین_جا بود برای #خلوت_باخدا..خدایی که من در #آغوشش بودم و از قضا #مسیرهدایتم کمی #پیچ_درپیچ و #خطرناک بود.
نمیتونم بگم برام مهم نبود که بازداشت شدم ولی برخلاف چند وقت پیش #ایمان_داشتم که هیچ اتفاقی ازجانب خدا برای آزارو آسیب به من نیست..من قسم خورده بودم هرگاه افکار منفی ونا امیدانه سراغم اومد دست به دامن دعا ونماز بشم. و #بجای_گله_دعا_کنم.. رو به قبله از خدا کمک میخواستم..گفتم:
خدایا بگو تا چقدر دیگه از #امتحانم باقی مونده؟ حسابی تنها وبی پناه شدم.دیگه حتی تو خونه ی خودمم آسایش ندارم..تنها پناهم تویی.. تو اگه به من رحم نکنی کی رحم کنه؟ خدایا نکنه تحبس الدعا شدم؟! نکنه ولم کردی؟ اگه این اتفاقها امتحان باشه تحملش میکنم ولی اگه خشم توست…با خشمت نمیتونم کنار بیام.. میمیرم اگه ازم خشمگین باشی اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا..😖😭
میون مناجات وهق هقم حجتی سرکی به داخل کشید وگفت:
_بیا بریم فعلن آزادی.
اشکهامو پاک کردم.من که به کامران گفته بودن نمیخوام ضامنم بشه!گفتم:
_چجوری؟
حجتی در وباز کرد و درحالیکه سمتم میومد گفت:
_چجوری نداره! برات وثیقه گذاشتن..
چرا کامران دست از سرم برنمیداشت؟! چرا همیشه سر بزنگاه میرسید؟! چرا کسی که همیشه دنبالم بود کامران بود؟ همیشه رسم دنیا همین بود!من ازکامران فرار میکردم و کامران دنبال من بود!! کاش همینجا میموندم ولی زیر بار منت کامران نمیرفتم.
🍃🌹🍃
با حجتی وارد اتاق سروان علی محمدی شدیم. ناگهان در کمال ناباوری حاج مهدوی رو دیدم که روی صندلی نزدیک او نشسته بود.
با دیدن من ایستاد و نگران نگاهم کرد.او اینجا چه کار میکرد؟! از کجا میدونست من اینجام؟!
کاش دنیا به آخر میرسید و او مقابلم در این مکان نبود. یعنی الان ذهنش درباره ی من چه افکاری رو مرور میکرد..سروان علی محمدی گفت:
_بیا دخترم..بیا اینجا رو امضا کن آزادی! اما باید فردا بری دادسرا
با پاهایی لرزون جلو رفتم و سرم رو پایین انداختم.اشکهای درشتم یکی بعد از دیگری روی چادرم میریخت.😭📝خودکار رو برداشتم و زیر کاغذها رو امضا کردم.
سروان علیمحمدی گفت:
_خب میتونی بری وسایلتو بگیری بری خونت.
نگاهی شرمسار به روی حاج مهدوی انداختم.او هم نگاهم کرد..نگاهی پراز اندوه…
نه من سلام کرده بودم نه او..هیچ کداممون حرفی نزدیم با هم..من از روی شرم و شوک و او شاید از ناراحتی..
با چشمی گریون از اتاق اومدم بیرون.وسایلم رو تحویل گرفتم.بیرون در حاج مهدوی ایستاده بود.او منتظر من بود..چقدر من دختر پردردسر وحاشیه سازی برای او بودم. میخکوب شدم ونگاهش کردم.
جلو اومد.به آرومی ومتانت پرسید:
_خوبید؟؟😒
چشمهای خیسم رو برای مدت طولانی روی هم گذاشتم و سرم رو به حالت نفی تکون دادم.
آهسته گفت:_بریم..
🍃🌹🍃
سوار ماشینش شدیم.
در سکوت رانندگی کرد.سکوتی که حاوی هزاران سوال و حرف برای هردومون بود.حکمت چه بود که همیشه اتفاقهای مهمم با او در شب رقم میخورد؟ وهربار من حالم درب و داغون بود و او ناجی؟!بالاخره سکوت رو شکست..مثل امواج دریا روی شنزار ساحل بیدارم کرد. پرسید: _تشریف میبرید خونه؟!
خونه.؟؟؟ کدوم خونه؟! همون خونه ای که همسایه هاش به ناحق ازم شکایت کردن؟!کاش ازم چیری نمیپرسید و همینطوری میرفت. .بدون حرف وسخنی.. و فقط اجازه میداد که در کنارش حس امنیت داشته باشم.حرف رفتن خیلی زود بود.خدا او رو برام رسونده بود. چطوری نمیدونم ولی برام مهم نبود. میخواستم فقط با او باشم! دوباره پرسید!آهسته گفتم:
_دلم میخواد برم جایی که هیچکس نباشه.
او چیزی نگفت..ولی میشد صدای افکارش رو شنید.
سرم رو به شیشه تکیه دادم و آروم اروم اشک ریختم.😢
🍃🌹🍃
او با صوت زیباش شروع کرد به ✨زمزمه ی یک نوا از زبان خدا..✨
همه ی حرفهای اون شعرتفسیر حال من بود. میدونستم که او به عمد این مناجات رو میخونه تا آرومم کنه..
🌟بنده ام..
دوست دارم شنوم صوت تمنای تورا
طالب رازو نیازت به شب تار تو ام
رنج وغم های تو بی علت و بی حکمت نیست
تو گرفتار من و من همه در کار توام
سایه ی رحمت من در همه جا برسرتوست
مصلحت بین و گنه بخش و نگهدار تو ام
جای دلتنگی وبی تابی و نومیدی نیست
من که در هر دوجهان یارو وهوادار توام🌟
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
وقتی چشمانم به ضریحتان افتاد
اشک مےریختم
باور نمےکردم این منِ گنهکار باشم و ضریح پر نور شما؟؟؟
دست دراز کردم برای درآغوش کشیدنتان...
با توسل به نام حضرت مادر، راه یافتم و با هر قدم، ذره ذره سوختم
اشک بےوقفه مےبارید
درست گفته اند آری
تو #قتیل_العبراتی...
و من...
هراسان از لحظه ای ندیدنت
تند تند اشک چشمانم را پاک مےکردم
خودمانیم.... تصویر ضریح محو شده در اشک هم زیباست
#آھاربابخوبم
چه زود سپری مےشوند لحظه های با تو بودن
بطلب ارباب جان❤️
#دلشڪستھ_ادمین...💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک