eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفاوت
💔 با خاک تیمم کردم و دورکعت نماز حاجت خوندم.اینجا بود برای ..خدایی که من در بودم و از قضا کمی و بود. نمیتونم بگم برام مهم نبود که بازداشت شدم ولی برخلاف چند وقت پیش که هیچ اتفاقی ازجانب خدا برای آزارو آسیب به من نیست..من قسم خورده بودم هرگاه افکار منفی ونا امیدانه سراغم اومد دست به دامن دعا ونماز بشم. و .. رو به قبله از خدا کمک میخواستم..گفتم: خدایا بگو تا چقدر دیگه از باقی مونده؟ حسابی تنها وبی پناه شدم.دیگه حتی تو خونه ی خودمم آسایش ندارم..تنها پناهم تویی.. تو اگه به من رحم نکنی کی رحم کنه؟ خدایا نکنه تحبس الدعا شدم؟! نکنه ولم کردی؟ اگه این اتفاقها امتحان باشه تحملش میکنم ولی اگه خشم توست…با خشمت نمیتونم کنار بیام.. میمیرم اگه ازم خشمگین باشی اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا..😖😭 میون مناجات وهق هقم حجتی سرکی به داخل کشید وگفت: _بیا بریم فعلن آزادی. اشکهامو پاک کردم.من که به کامران گفته بودن نمیخوام ضامنم بشه!گفتم: _چجوری؟ حجتی در وباز کرد و درحالیکه سمتم میومد گفت: _چجوری نداره! برات وثیقه گذاشتن.. چرا کامران دست از سرم برنمیداشت؟! چرا همیشه سر بزنگاه میرسید؟! چرا کسی که همیشه دنبالم بود کامران بود؟ همیشه رسم دنیا همین بود!من ازکامران فرار میکردم و کامران دنبال من بود!! کاش همینجا میموندم ولی زیر بار منت کامران نمیرفتم. 🍃🌹🍃 با حجتی وارد اتاق سروان علی محمدی شدیم. ناگهان در کمال ناباوری حاج مهدوی رو دیدم که روی صندلی نزدیک او نشسته بود. با دیدن من ایستاد و نگران نگاهم کرد.او اینجا چه کار میکرد؟! از کجا میدونست من اینجام؟! کاش دنیا به آخر میرسید و او مقابلم در این مکان نبود. یعنی الان ذهنش درباره ی من چه افکاری رو مرور میکرد..سروان علی محمدی گفت: _بیا دخترم..بیا اینجا رو امضا کن آزادی!  اما باید فردا بری دادسرا با پاهایی لرزون جلو رفتم و سرم رو پایین انداختم.اشکهای درشتم یکی بعد از دیگری روی چادرم میریخت.😭📝خودکار رو برداشتم و زیر کاغذها رو امضا کردم. سروان علیمحمدی گفت: _خب میتونی بری وسایلتو بگیری بری خونت. نگاهی شرمسار به روی حاج مهدوی انداختم.او هم نگاهم کرد..نگاهی پراز اندوه… نه من سلام کرده بودم نه او..هیچ کداممون حرفی نزدیم با هم..من از روی شرم و شوک و او شاید از ناراحتی.. با چشمی گریون از اتاق اومدم بیرون.وسایلم رو تحویل گرفتم.بیرون در حاج مهدوی ایستاده بود.او منتظر من بود..چقدر من دختر پردردسر وحاشیه سازی برای او بودم. میخکوب شدم ونگاهش کردم. جلو اومد.به آرومی ومتانت پرسید: _خوبید؟؟😒 چشمهای خیسم رو برای مدت طولانی روی هم گذاشتم و سرم رو به حالت نفی تکون دادم. آهسته گفت:_بریم.. 🍃🌹🍃 سوار ماشینش شدیم. در سکوت رانندگی کرد.سکوتی که حاوی هزاران سوال و حرف برای هردومون بود.حکمت  چه بود که همیشه اتفاقهای مهمم با او در شب رقم میخورد؟ وهربار من حالم درب و داغون بود و او ناجی؟!بالاخره سکوت رو شکست..مثل امواج دریا روی شنزار ساحل بیدارم کرد. پرسید: _تشریف میبرید خونه؟! خونه.؟؟؟ کدوم خونه؟! همون خونه ای که همسایه هاش به ناحق ازم شکایت کردن؟!کاش ازم چیری نمیپرسید و همینطوری میرفت. .بدون حرف وسخنی.. و فقط اجازه میداد که در کنارش حس امنیت داشته باشم.حرف رفتن خیلی زود بود.خدا او رو برام رسونده بود. چطوری نمیدونم ولی برام مهم نبود. میخواستم فقط با او باشم! دوباره پرسید!آهسته گفتم: _دلم میخواد برم جایی که هیچکس نباشه. او چیزی نگفت..ولی میشد صدای افکارش رو شنید. سرم رو به شیشه تکیه دادم و آروم اروم اشک ریختم.😢 🍃🌹🍃 او با صوت زیباش شروع کرد به ✨زمزمه ی یک نوا از زبان خدا..✨ همه ی حرفهای اون شعرتفسیر حال من بود. میدونستم که او به عمد این مناجات رو میخونه تا آرومم کنه.. 🌟بنده ام.. دوست دارم شنوم صوت تمنای تورا طالب رازو نیازت به شب تار تو ام رنج وغم های تو بی علت و بی حکمت نیست تو گرفتار من و من همه در کار توام سایه ی رحمت من در همه جا برسرتوست مصلحت بین و گنه بخش و نگهدار تو ام جای دلتنگی وبی تابی و نومیدی نیست من که در هر دوجهان یارو وهوادار توام🌟 ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 وقتی چشمانم به ضریحتان افتاد اشک مےریختم باور نمےکردم این منِ گنهکار باشم و ضریح پر نور شما؟؟؟ دست دراز کردم برای درآغوش کشیدنتان... با توسل به نام حضرت مادر، راه یافتم و با هر قدم، ذره ذره سوختم اشک بےوقفه مےبارید درست گفته اند آری تو ... و من... هراسان از لحظه ای ندیدنت تند تند اشک چشمانم را پاک مےکردم خودمانیم.... تصویر ضریح محو شده در اشک هم زیباست چه زود سپری مےشوند لحظه های با تو بودن بطلب ارباب جان❤️ ...💔 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 رفقا، رو چقدر میشناسین؟
اگه تا حالا اسمشو نشنیدین یه سرچ کوچولو راجع بهشون بزنید
میدونید کی بود؟
میدونید به کی میگفتن؟
شاید خیلی‌ها نشناسنشون. عجیب نیست. نبایدم بشناسیم. چون میاره
💔 ‏اسطوره یعنی؛ ‎! ایشان ابتدا وضو می‌ساخت و بعد اسلحه را برمی‌داشت و با ذکر "ما رَمیتُ" تیر را به سمت دشمنان نشانه می‌رفت. او به معنای واقعی کلمه یک چریک مخلص امام زمان(عج) بود. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏فرازی از وصیتنامه شهید زرین: اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به خون شهدا و خانواده شهدا و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را. ‎ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شلیک‌های موفق شهید حسین خرازی تک نفره خمینی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عاشق بدهد مثل #تو صد بار سرش را... در راه دفاع از حرم عشق چه خوبست😍 #تشییع_شهید_محسن_حججی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 🌷شهید طاهری نیا🌷دربخشی از وصیتنامه خود خطاب به فرزندش آورده: با اینکه ببینمت اما نشد، چون من صدای بچه های شیعیان را می شنیدم و به صدای کمک خواستن آن ها جواب ندهم... .... .... اولین و آخرین دیدار پدرـ پسری💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 کجا برم که عطر تو،تو این هوا نباشه من دلتنگ زیارتم آقا... بخوان مرا بطلب دورت بگردم آقا جان ‍... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ♥️ گفتم: تا کربلا چقدر راه است؟ گفت: چند لحظه ... هر کجا باشی مهمان اویی! رو به قبله بایست و سه بار بگو: صلی الله علیک یا ابا عبدالله ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عاجزانه میخوانمت کاری بکن برای این دلتنگی های آخر شب... #حضرت_عشق #ای_همه_دار_و_ندارم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم با خاک تیمم کردم و دورکعت نماز حاجت خوندم.
💔 وقتی دست از خوندن کشیدبا هق هق😭 گفتم: _کاش میشد منم میرفتم پیش آقام..اونجا دیگه کسی آزارم نمیده.اونجا تنها جاییه که همه خود واقعیمو میبینن وبهم اعتماد میکنن میترسم.. میترسم حاج آقا کم بیارم بشم اونی که نباید بشم.. او فقط گوش میداد! گذاشت هر چی توی دلمه بیرون بریزم.گفتم: _از وقتی یادم میاد تو زندگیم سختی وتنهایی کشیدم..خدا همه جور امتحان سختی ازم گرفته.از کودکی تا به الان..من غم یتیمی دیدم..زهر نامادری چشیدم. .داغ پدر دیدم..جفا از فامیل ودوست و آشنا دیدم ولی بخدا هیچ کدوم از این سختیها وبلاها به اندازه روزهای پس از توبه عظیم نبوده.چرا؟؟ یعنی خدا توبه ی منو نپذیرفته؟! حاج مهدوی گوشه ای از خیابان توقف کرد وگفت: _نه یقین کنید توبه تون رو پذیرفته با صدای نسبنا بلندی ناله زدم: _پس چرا اینقدر رنج میکشم؟! 🍃🌹🍃 او آهی کشید وگفت: _خدا داره مثل آهن آبدیده تون میکنه.این سختیها وبلاها همه براتون خیره.هرچی ایمان بیشتر بشه ابتلاء و سختی بیشتر میشه. ببینید چقدر انبیا و امامان ما سختی کشیدند؟! معلم هرچی بیشتر از شاگردش امتحان بگیره شاگردها درس بلدتر و کار بلد تر میشن. حالا حکایت ما بنده ها هم همینه.شما سر کلاس درس خدا نشستید. اونم با میل و اراده ی خودتون.پس باید با هر درسی که بهتون میده امتحانی درخور اون درس هم ازتون بگیره. سیده خانوم..شما کار بزرگی کردی.اراده ی آهنینی داشتی..خدا داره باهات کیف میکنه.الان داره به این اشکهات میخنده.چون این رنج و داری واسه رسیدن به او متحمل میشی..نزارید نا امیدی تیر خلاص بزنه به هرچی که بهش رسیدین..از هیچی نترس.. میدونید مشکل شما کجاست؟؟! اینکه دنبال اینی که منو و فلانی و بصاری توبه تونو باور کنیم. توبه رو باید برد پیش اصل کاری!همون که اگه بگی ببخش میبخشه ودیگه به روت نمیاره.. حتی کاری میکنه که از یاد خودتم بره..حالا اگه میبینید دارید سختی میکشید نا امید نشید. فکر نکنید خدا داره عذابتون میده! آخه به این خدای رحمان و رحیمی که اینقدر هوای بنده هاشو داره میاد که از آزار کسی لذت ببره؟ این ابتلائات واسه خودمونه. خودش به موسی(ع) فرموده: من به صلاح امور بنده ام از خودش آگاه ترم، پس به بلاهای من صبر کن و به نعمت هام شکر کن و به قضاهای من راضی باش.وقتی که بنده ی مؤمنم این کارها را انجام داد و بر رضای من عمل نمود و امر مرا اطاعت کرد، او محبوب ترین بنده ی مؤمنم خواهد بود.!! دیگه چه بشارتی بالاتراز این؟؟ با درماندگی گفتم: _اگه عذاب باشه چی؟ اگه سزای گناهان سابقم باشه چی؟ _نیست اگه هم باشه خیالتون باید راحت بشه..خدا داره پاکتون میکنه..ان مع العسر یسری..روزهای خوب هم از راه میرسه سیده خانوم.. 🍃🌹🍃 هق هقم بلند شد.😩😭.بدون هیچ شرمی بلند بلند گریه کردم.گفتم: _حق با شماست..من زود بریدم..با اینکه قول داده بودم کم نیارم! او با آرامش گفت: _فردا صبح اول وقت میرم با همسایه هاتون حرف میزنم وان شالله رضایتشونو میگیریم. نباید پاتون به دادگاه برسه.. با اشک و آه گفتم: _دیگه آب از سرمن گذشته حاج آقا!!من همه چیزمو باختم همه چیزمو.. او با مهربونی گفت: _خیره ان شالله..اینها همه امتحانه.. 🍃🌹🍃 پرسید: _چرا به مامورا گفتین کسی رو ندارین؟! چرا با من یا خانوم بخشی تماس نگرفتین بیایم پیشتون؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم: _برای اینکه همیشه زحمتم گردن شماست.. نمیخواستم منو در این شرایط ببینید.آخه تا کی باید سرم پیش شما پایین باشه؟ با ناراحتی گفت:😒 _سرتون پیش خدا بلند باشه.. پرسیدم: _شما از کجا فهمیدید من بازداشتم؟ نفس عمیقی کشید وگفت: _والا اون جوون بهم پیامک زد که شما در کلانتری فلان منطقه هستید و بنده براتون کاری کنم.منم تماس گرفتم با کلانتری اون ناحیه و دیدم بله درست گفته.. اشکمو پاک کردم وبا تعجب پرسیدم: _چرا به شما خبر داده آخه؟! او شانه بالا انداخت و از آینه نگاهی کرد وگفت: _خب قطعا نگرانتون بوده. بنظرم ایشون واقعا به شما علاقه منده..چرا بیشتر بهش فکر نمیکنید؟ کاش بحث رو عوض میکرد! صورتم رو به سمتی دیگر برگردوندم و گفتم: _دلایلم و قبلا گفتم..مفصله.. 🍃🌹🍃 گفت: _میخوام بدونم..البته اگر امکانش باشه.. پرسیدم:_چرا؟؟؟ او دستش رو روی زانوانش گذاشت و گفت: _برام مهمه.… براش مهم بود؟؟؟ مگه این موضوع چه اهمیتی داشت؟! ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جنگ دانشگاهی است که مدرک آن #پاک_بودن #خلوص_نیت #صبر و #تحمل است... #شهید_محسن_نورانی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ❤️ رفیق شهید داری؟؟؟ ❤️ 💠 اگه نداری حتما یه سر به گلستان شهدای شهرتون بزن.... بگرد ببین با دیدن لبخند کدوم شهید دلتون میره؟؟؟.... 💠 ببین با دیدن لبخند کدوم شهید ته دلت خالی میشه؟؟؟.... ببین با دیدن لبخند کدوم شهید ذوق میکنی؟؟؟.... این دقیقا همون رفیقه که تو دنبالش میگردی.... #حسرت #جامونده #آه‍... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 مرا جز نگاه تو تمنایی نیست آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت عاشقی با اگر و شاید و اما نشود ... 💕 @aah3noghte💕
🔴 به جای رفراندوم 🔹آقای روحانی مدتی است به مناسبت های مختلف خواهان برگزاری رفراندوم می شود. گذشته از این که منظور ایشان از رفراندوم چیست و آیا چنین درخواستی قانونی است یا نه؟، پیشنهاد می شود به جای برگزاری رفراندوم، "انتخابات زودهنگام" برگزار شود و خود ایشان هم در این انتخابات شرکت کند تا مشخص شود که اصلا این دولت از "مشروعیت سیاسی و مقبولیت مردمی" برخوردار است یا نه؟ ⭕️ نظرسنجی های مختلف و صندلی های خالی دانشگاه در یک سالن کوچک به هنگام نطق ایشان در مراسم افتتاحیه دانشگاه ها، نشانه از دست رفتن مقبولیت ایشان است. نظر سنجی های معتبر نیز نشان می دهد که محبوبیت وی به زیر 10 درصد کاهش یافته است. 🔹در بسیاری از کشورهای دموکراتیک زمانی که ناکارآمدی یک دولت برای مردم عیان می شود و چنین وضعیتی پیش می آید انتخابات زودهنگام بهترین راه حل است. از این رو پیشنهاد می شود به جای رفراندوم، در سال جاری به همراه انتخابات مجلس شورای اسلامی، انتخابات ریاست جمهوری نیز برگزار شود. 🔸چنان چه شورای نگهبان، انتخابات زودهنگام را مخالف قانون اساسی می داند لااقل از مردم پرسیده شود «آیا با ادامه ریاست جمهوری روحانی موافقید یا نه؟» در صورت پاسخ منفی مردم، زمینه ای قانونی برای دستگاه قضایی یا مجلس شورای اسلامی پیش می آید که وی را از این سمت عزل کرده و زمینه انتخاب یک دولت حزب اللهی و کارآمد را فراهم نمایند تا مشکلات کشور خاتمه یا کاهش یابد. 🔹 حجت الاسلام قاسم روانبخش
💔 🌹 ما شهیدنشدیم ڪہ مرغ و میوہ ارزان شود ماشهیدنشدیم تابے بصیرتے مهمان دلهایمان شود ماشهیدشدیم تاقحطے غیرت نشود ماشهیدشدیم ڪہ بے حیایے وبیحجابے ارزان نشود. ... 💕 @aah3noghte💕