eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 خبرَت هست که هرشب دلِ من می‌میرد؟! غمِ عشـقِ تو، مـرا سخــت بغل می‌گیرد .. نازدانه #شهیدمحمدفانوسی #دلتنگے 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدجوادعنایتی_بیدگـلی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #اربابم_اباعبدالله تاخـیمہ‌ے #تقرّب تو پرڪـشیده ایم تو #نور محض و ما ز تبار سپیده ایم آقا اگر مَصارِعُ عُشّاق #ڪــربلاسٺ در #عاشقے بہ منزل آخر رسیده ایم #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 بنويسيد كه پروانه شدم پـــر بدهم نوبت من شده تا پاے دلم سر بدهم اينكه غم نيست تنم غرق جراحت باشد حرم حضرت زينب به سلامـتــــ باشد... #شهیدجوادمحمدی #مدافع_حرم #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 گریه های سرداران و برای رفیق قدیمی خود، سردار شهید حاج الحمدلله هنوز امید هست انگاری بازه درِ شهادت ... 💕 @aah3noghte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 برای توئی که نمےشناختمت... آن روز هم بارانی بود همه زیر بارانی که ریز و تند مےبارید، منتظر آمدن پیڪر شهدا بودند جایی درست کنار رفیق قدیمی برایت آماده کرده بودند در کنار .. نمےشناختمت اما نبودنت، تلخی عجیبی داشت آن روز هم غمی عجیب بر دل سنگـینی مےکرد و انگار هر سال باید این تلخی، تکرار شود... راستی حاج احمد! در نجـواهایت با حضرت زهرا (س) چه گفتی که تو را اینقدر زود به رفقای شهیدت رساند... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #محسن۴ محسن گفت: " تو این سه روز که تنها بودم خیلی فکر کردم به گذشت
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 در شهر نجف به دنیا آمده بود و عاشق پول و شهرت و ... یک باره سر از ارتش در آورد و شد: 😎 اما این سرهنگ بعثی، بسیار به پدر و مادر اش احترام مےگذاشت... هنگام جنگ ایران و عراق، مثل بقیه نظامیان عراقی، مجبور شد به خطوط نبرد اعزام شود... در اولین مرخصےاش که به خانه آمد، پدر و مادرش اعتراض کردند که "چرا با ایرانےها مےجنگی"؟؟؟😠😡 مادرش گفت: "اگه به جنگ با آنها ادامه نمےکنم"...😡😡 جناب سرهنگ هم سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمےگفت😔 اما فکر مےکرد که از جبهه فرار کند حتی اگر اعدام شود...😱 چند روز بعد که به خطوط نبرد اعزام شد، خودش را به خط مقدم رساند😏 یک روز صبح، یک پارچه سفید برداشت🏳 و با سرعت به سمت نیروهای ایرانی دوید🏃🏃 و شد... خوبی هم به مسئولان سپاه داد و بعد از مدتی با که از نیروهای عراقی تشکیل شده بود، به نبرد با حزب بعث عراق پرداخت...☺️ بعد از پایان جنگ ایران و عراق، صدام به حمله کرد و بعد از مدتی هم امریکا، مناطقی از عراق را تصرف کرد... فرصت خوبی بود تا سرهنگ به کشورش برگردد و بر ضد صدام مبارزه خود را آغاز کند...🙂 او که با رفقایش در روستایی مخفی شده بودند، هر از گاهی ای بر پیکر حزب بعث که در کربلا و نجف مستقر بودند، وارد مےکردند💪 در یکی از این عملیات ها، سرهنگ و سه نفر دیگر از دوستانش به در اطراف نجف حمله کردند 💥و پس از به هلاکت رساندن چند بعثی، سرهنگ هم به رسید😇 دوستانش پیکر او را در به خاک سپردند... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
💔 مصداقِ عاشقانه های دلم فرق میکند ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مـنمـ آن عاشـــ💕ــقِ عشقتـــ ڪہ جـز ایـن ڪار ندارمـ 😍 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(٢) ایـجاد تلاطم و گرفتن آرامش از مردم #ادامه_دا
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۳) خسـارت بـہ اموال عمـومے #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
💔 اگرصوتی راڪہ دقایقی #قبل_از_سقوط ضبط کرده اند شنیده باشید،بسیارعجیب است... شهیداسدی: ساعت9:35است،حدود 1:30ساعته رو آسمونیم موتور نداریم و با سلام وصلوات ان شالله داریم میشینیم ارومیه ان شاالله که به خیر بگذره.. حاج احمد: صلوات بفرستید شهید اسدی: یاعلےبن ابیطالب ع.. این صداهای بدون ذره ای ترس این قوت قلب از ڪجا سرچشمہ مےگیـرد جـز ایمان راسخ؟! #یادشان_گرامی #شهداےعرفہ 💕 @aah3noghte
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_شش اولین نماز چند
به قلم شهید مدافع حرم من ترسو نیستم برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم🤑… اما یه لحظه به خودم اومدم … "حواست کجاست استنلی؟ … این یه انتخابه… یه انتخاب غلط … نزار وسوسه ات کنه … تو مرد سختی ها هستی … نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی…."😠💪 حالا جای ما عوض شده بود … من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار 🙄… و بعد از ساعت ها … – باورم نمیشه … تو اینقدر عوض شدی … دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی … تو یه ترسو شدی استنلی … یه ترسو …😏 – به من نگو ترسو … اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد … من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم …🍔 اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم … و هنوز زنده ام …😏 تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار … من، برای زنده موندن جنگیدم …💪 – فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت … و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی؟… اون مغازه طلا فروشی بالای شهره … قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره😶… فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ …😏 محاله یکی تون زنده برگردید … می دونی چرا؟… چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن☝️ … چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه☝️ … پس به هر قیمتی باشه، سیستم ازشون دفاع می کنه … فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه…😏 تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ … .😶 احمق نشو کین🙁 … دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ☝️… فکر کردی بی خیالت میشن… حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله … پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه … .😏 اما فایده نداشت … اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد … اون هم انتخاب کرده بود …☹️ وقتی از کافه اومدم بیرون … تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی کنه … حنیف واسطه من بود … من واسطه کین … مهم انتخاب ما بود …👌 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 من و عکس و دل دلتنگ و بی تاب من و اشک شب و فرزند بی خواب تو و خواب من و یک دل زیارت تو و شور و شب و شهد شهادت علی آقا دردانه #شهیدمحسن_حججی #دلتنگے #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحاج_احمدکاظمی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 💔 #اربابم_اباعبدالله تا قلـ❤️ــب من از غم تو ردّے دارد دریاچہ ے اشڪـ ، جزر و مدّے دارد جان مےدهم آخر از #فراق حَرَمٺ صبر ِ منِ #دلشڪستھ حدّے دارد #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 اى شهید... من هـــــر روز در انتـــــظارِ نگاهت می نشینم آری! بلاخره صـــــبح ِ من هم با نگاهتـــ بخیـــــر مےشود .... #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شلمچه سرزمینی فرش شده از خون فرزندان ایران کربلایی که در آن علےاکبر ها رفتند و‌پس از سالیان طولانی علی اصغرانه برگشتند و‌آن هایی که افتخارشان گمنامی شد و هنوز هم خاک شلمچه اغشته به خون ان هاست ۱۹ دی ماه سالروز شهادت شهیدان عملیات کربلای۵ است شادی روحشان صلوات #کربلای۵ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر در شهر نجف به دنیا آمده بود و عاشق پول و شهرت و #پیشرفت.
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۱ تا آمد توی محوطه با همان لهجه غلیظ لاتی گفت: " "!✋ همه سرها چرخید طرفش!!!!😳 هیکل درشتی داشت با قد بلند و ورزیده. ابروهای پـُر ، موهای فر و وزوزی و دو چشم کاملا سیاه . لباس شخصی تنش بود و های_قیصری.🙄 ریش هایش سیخ سیخ در آمده بود و نشان می دادتا همین یکی دو روز پیش ، روزی ۲بار آنها را می تراشیده!!!😬 فکر کردم مراجعه کننده است و گذری آمده همان طور که نگاهش مےکردیم گفت: «اینجا کیه؟»😏 گفتم : «بفرمایین چه کار دارید؟»☺️ نیم نگاهی به من کرد و با صدای غلیظ تری گفت: «مگه نگفتم رئیس مئیس اینجا کیه؟ لابد خودش و کار داریم دیگه»!😒 یکی از بچه ها منو نشان داد و گفت : «ایشونه»😐 پوز خندی زد و گفت: «این رئیسه؟!😏 برو بابا»😂😂 بلند شدم و گفتم: "پسر خوب! ادب داشته باش!😐 این چه طرز حرف زدنه"؟؟؟!!!😒 گفت: "ببین!!☝️ خوش ندارم با من این طوری صحبت کنی!!😤 اگه راس راسی رئیسی ... من معرفی شدم به گروهان شما😏... ! تا حالام جبهه نبودم! آموزش رفتمو همه تونو حریفم"💪... برگه معرفی از داشت!!!!😫😩 ... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 از: شهـــــدا بہ: جامانده ها هنوز هم شهادت مےدهند! اما بہ "اهــل درد" نه بے خیال ها☝️ فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست... باید زندگےمان حرفمان، نگاهمان ... لقمه هایمان و رفاقتمان هم بوی شهــــدا بگیرد ... آنطوری بشویمـ که شهیدحاج احمد کاظمی گفته بود: "طورے زندگی ڪنید که هر کس شما را دید، حس کند یڪ #شهیدزنده را دیده است..." #نسئل_الله_منازل_الشهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_هفت من ترسو نیستم
به قلم شهید مدافع حرم خواستگاری اواخر سال 2011 بود… من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم … انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود… شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود😄… شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت … . . چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن🙈 … دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود … شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم 🙈… زیر نظر گرفته بودمش … واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود … من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم، برای همین دست به دامن حاجی شدم 😉… اون هم، همسرش رو جلو فرستاد … و بهتر از همه زمانی بود که هردوشون به انتخاب من احسنت گفتن ✌️… . . حاجی با پدر حسنا صحبت کرد، قرار شد یه شب برم خونه شون … به عنوان مهمان، نه خواستگار 😎… پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم … و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن 🙃… . . تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم.💪 اون روز هیجان زیادی داشتم😬 … قلبم آرامش نداشت 💓… شوق و ترس با هم ترکیب شده بود … دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم … برای خودم یه پیراهن جدید خریدم … عطر زدم … یه سبد میوه گرفتم … و رفتم خونه شون … خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند🤗 … از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم … اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم … . بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم … – حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند … حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی … زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری …😊 سرم رو پایین انداختم … خجالت می کشیدم… شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم…☺️ تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید😔 نفس عمیقی کشیدم … "خدایا! تو خالق و مالک منی … پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن"… توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم … قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم … و و بخشی از اون بود 😔… با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم … ولی این نگرانی بی جهت نبود …🙁 هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد … .😢 – توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ … .😡😠 همه وجودم گُر گرفت … 😑 – مواد فروش و دزد؟ … اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ … آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه … حرفش رو خورد … رنگ صورتش قرمز شده بود … پاشو از خونه من گمشو بیرون … 😡 🔵پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ما هم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم. ... 💕 @aah3noghte💕