eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شلمچه سرزمینی فرش شده از خون فرزندان ایران کربلایی که در آن علےاکبر ها رفتند و‌پس از سالیان طولانی علی اصغرانه برگشتند و‌آن هایی که افتخارشان گمنامی شد و هنوز هم خاک شلمچه اغشته به خون ان هاست ۱۹ دی ماه سالروز شهادت شهیدان عملیات کربلای۵ است شادی روحشان صلوات #کربلای۵ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر در شهر نجف به دنیا آمده بود و عاشق پول و شهرت و #پیشرفت.
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۱ تا آمد توی محوطه با همان لهجه غلیظ لاتی گفت: " "!✋ همه سرها چرخید طرفش!!!!😳 هیکل درشتی داشت با قد بلند و ورزیده. ابروهای پـُر ، موهای فر و وزوزی و دو چشم کاملا سیاه . لباس شخصی تنش بود و های_قیصری.🙄 ریش هایش سیخ سیخ در آمده بود و نشان می دادتا همین یکی دو روز پیش ، روزی ۲بار آنها را می تراشیده!!!😬 فکر کردم مراجعه کننده است و گذری آمده همان طور که نگاهش مےکردیم گفت: «اینجا کیه؟»😏 گفتم : «بفرمایین چه کار دارید؟»☺️ نیم نگاهی به من کرد و با صدای غلیظ تری گفت: «مگه نگفتم رئیس مئیس اینجا کیه؟ لابد خودش و کار داریم دیگه»!😒 یکی از بچه ها منو نشان داد و گفت : «ایشونه»😐 پوز خندی زد و گفت: «این رئیسه؟!😏 برو بابا»😂😂 بلند شدم و گفتم: "پسر خوب! ادب داشته باش!😐 این چه طرز حرف زدنه"؟؟؟!!!😒 گفت: "ببین!!☝️ خوش ندارم با من این طوری صحبت کنی!!😤 اگه راس راسی رئیسی ... من معرفی شدم به گروهان شما😏... ! تا حالام جبهه نبودم! آموزش رفتمو همه تونو حریفم"💪... برگه معرفی از داشت!!!!😫😩 ... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 از: شهـــــدا بہ: جامانده ها هنوز هم شهادت مےدهند! اما بہ "اهــل درد" نه بے خیال ها☝️ فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست... باید زندگےمان حرفمان، نگاهمان ... لقمه هایمان و رفاقتمان هم بوی شهــــدا بگیرد ... آنطوری بشویمـ که شهیدحاج احمد کاظمی گفته بود: "طورے زندگی ڪنید که هر کس شما را دید، حس کند یڪ #شهیدزنده را دیده است..." #نسئل_الله_منازل_الشهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_هفت من ترسو نیستم
به قلم شهید مدافع حرم خواستگاری اواخر سال 2011 بود… من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم … انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود… شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود😄… شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت … . . چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن🙈 … دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود … شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم 🙈… زیر نظر گرفته بودمش … واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود … من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم، برای همین دست به دامن حاجی شدم 😉… اون هم، همسرش رو جلو فرستاد … و بهتر از همه زمانی بود که هردوشون به انتخاب من احسنت گفتن ✌️… . . حاجی با پدر حسنا صحبت کرد، قرار شد یه شب برم خونه شون … به عنوان مهمان، نه خواستگار 😎… پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم … و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن 🙃… . . تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم.💪 اون روز هیجان زیادی داشتم😬 … قلبم آرامش نداشت 💓… شوق و ترس با هم ترکیب شده بود … دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم … برای خودم یه پیراهن جدید خریدم … عطر زدم … یه سبد میوه گرفتم … و رفتم خونه شون … خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند🤗 … از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم … اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم … . بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم … – حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند … حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی … زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری …😊 سرم رو پایین انداختم … خجالت می کشیدم… شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم…☺️ تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید😔 نفس عمیقی کشیدم … "خدایا! تو خالق و مالک منی … پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن"… توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم … قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم … و و بخشی از اون بود 😔… با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم … ولی این نگرانی بی جهت نبود …🙁 هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد … .😢 – توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ … .😡😠 همه وجودم گُر گرفت … 😑 – مواد فروش و دزد؟ … اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ … آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه … حرفش رو خورد … رنگ صورتش قرمز شده بود … پاشو از خونه من گمشو بیرون … 😡 🔵پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ما هم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۳) خسـارت بـہ اموال عمـومے #ادامه_دارد... #اند
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۴) سـَر دادن شعارهای انحرافی به جای شعار #مرگ_بر_امریکا و #مرگ_بر_اسرائیل #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
💔 مصطفی شبهایِ جمعه قبل از شروعِ دعای‌ کمیل با حال خوش این دعا رو می‌خواند: يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّة ِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ... مصطفی بعد از خوندن این دعا با صدای بلند گفت: بچه ها می دونین خوندن این دعا چقدر ثواب داره؟ روایت داریم هر کس در شب جمعه ده مرتبه این دعا رو بخونه، درنامۀ عملش هزارهزار ثواب نوشته شده و هزار هزارگناه از پرونده‌اش محو میشه، و در بهشت هزار هزار درجه بهش میدن و خداوند سه مرتبه می فرماید: نیستم خدای او ، اگر او را نیامرزم... روحانی 📚 کتاب مصطفی ( کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ) ... امشب ثواب خوندنش رو هدیه کنیم به آقامصطفی... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مصطفی شبهایِ جمعه قبل از شروعِ دعای‌ کمیل #ده_مرتبه با حال خوش این دعا رو می‌خواند: يَا دَائِم
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدمصطفی_ردانی_پور 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ پرسیدم از طبیبے احـوالِ دوسـٺ ، گفتــا: بهـرِ فــرج ، دُعا و ترڪ ِ گناه فرما #ترڪ_یڪ_گناه_بہ_امید_ظهور #اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمےشناسد و تا او را نشناسد دوستدار او نمےشود و تا محبوب او نشود عاشق نمےشود و تا #عاشق نباشد #شهید نمےشود که مَن عشقَنی قَتلتُھُ.... #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۱ تا آمد توی محوطه با همان لهجه غلیظ لاتی گفت: " #ساملیکم"!✋
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۲ گفتم: «برو یه گشتی بزن و نیم ساعت دیگه بیا»...😐 زنگ زدم به کارگزینی و گفتم: «این کیه برای ما فرستادید؟😫 اومده اینجا گروهان و ریخته بهم و برای همه شاخ و شونه می کشه »😩😫.. گفتند: «اینجا هم با همه دعوا کرد که من حتما باید برم گردان رزمی توی خط »😡😠 معمولا اعزامی اولی ها را مےفرستادند توی اما او با دعوا ، برای ، نامه گرفته بود.😒 پیش خودم گفتم: «چه میشه کرد؟ حالا که آمده بگذار بماند اگر نقطه ضعفی ازش دیدم جوابش مےکنم.😉 وقتی برگشت پرسیدم: «چه کاری بلدی؟» گفت: «هرکاری که بگین مےکنم. بلدم ، مےکشم، تمیز مےکنم، مےپزم، همتونو میشورم ولی...☝️ کارم . یعنی هرجوریه یه اسلحه بهم بدین.»🔫 یه ژ-۳قنداق دار تحویلش دادیم و بند حمایل و فانوسقه و قمقمه و کوله پشتی . دوتا هم جیب خشاب که توی هر کدامش دوتا خشاب ژ-۳جا مےگرفت . دوباره جلوی در تسلیحات راه انداخت که : «من شش تا جیب خشاب میخام و ۱۲تا خشاب»😠 مےخواست دور تا دور کمرش را پر کند از خشاب . 🙄 بهش گفتن: «سنگین میشی نمیتونی با این همه خشاب از ارتفاع بالا بری»😐 گفت: «شما کاری به این کارها نداشته باشین😠 اگه گفتم میخام حتما مےتونم ببرم.»😏 اشاره کردم بهش بدهند . بعد کشیدمش کنار و دوستانه گفتم: «ببین اقای تهرانی عزیز !😊 مواظب باش نزنی یکی و بکشی😒! توی خط و موقع درگیری حتما به حرف من گوش کن»!☝️ سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت . بعد از مدتی دیدم واقعا زبر و زرنگ است ...گفتم: «بیا پیک من باش.»☺️ ... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
💔 اینجا برایِ اشک‌هایم شانھ بےشمار است ... #گلستان_شهدا #اصفهان #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۴) سـَر دادن شعارهای انحرافی به جای شعار #مرگ_بر_
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۵) نمازجمعه مختلط هاشمی!😏 #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
💔 بےدست و پا بودم ولی زینب برایم شغل شریف نوڪری را دست و پا کرد... ولادت حضرت زینب (س) مبارک 💕 @aah3noghte💕
💔 مـادر مـرا چـو زاد بـه پـیـشـانـےام نـوشـت قربانی‌اش کنید که این نذر زینب(س) است گرامے باد یاد و خاطره شهدای خانطومان... #خانطومان #جاویدالاثر #شهید #پیکرهای_مفقود... #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_هشت خواستگاری اواخر
به قلم شهید مدافع حرم دروغ بود تا مسجد پیاده اومدم🚶 … پام سمت خونه نمی رفت😔 … بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود … درون سینه ام آتش روشن کرده بودن🔥 … توی راه چشمم به حاجی افتاد … اول با خوشحالی اومد سمتم😃 … اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد😐… تا گفت استنلی … خودم رو پرت کردم توی بغلش😔 … – بهم گفتی ملاک خدا تقواست … گفتی همه با هم برابرن… گفتی دستم توی دست خداست … گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه… گفتم اشکال نداره … خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست … گفتی همه چیز اختیاره … انتخابه … منم مردونه سر حرف و راه موندم 😭😭… . از بغلش اومدم بیرون … یه قدم رفتم عقب … - اما دروغ بود حاجی☝️ … بهم گفت حرومزاده ای … تمام حرف هاش درست بود … شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم … اما این حقم نبود😣 … من مادرم رو انتخاب نکرده بودم … این انتخاب خدا بود … خدا، مادرم رو انتخاب کرد … من، خدا رو … حاجی صورتش سرخ شده بود … از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود😡 … اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود … به بدترین شکل ممکن … تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود😫 … قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم … چند بار صدام کرد و دنبالم اومد … اما نایستادم … فقط می دویدم🏃 … یک هفته تمام حالم خراب بود … جواب تماس هیچ کس حتی حاجی رو ندادم … موضوع، دیگه آدم ها نبودن … من بودم و خدا … اون روز نماز ظهر، دوباره ساعتم زنگ زد⌚️ … ساعت مچیم رو تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر رو از دست ندم … نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول … هشدارش رو خاموش کردم و به کارم ادامه دادم😒 … نمی دونستم با خودم قهرم یا خدا … همین طور که سرم توی موتور ماشین بود، اشک مثل سیلاب از چشمم پایین می اومد 😭… بعد از ظهر شد … به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم☹️ … تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از باتون روژ برم … . از دور ایستاده بودم و منتظر … خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونه شون نزدیک شد … زنگ در رو زد … پدر حسنا اومد دم در … . شروع کردن به حرف زدن … از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست … بیشتر شبیه دعوا بود … نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه😦 … رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم … که صدای حرف هاشون رو شنیدم … حاجی سرش داد زد "از خدا شرم نمی کنی"؟😡 … . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدمحمدحسین_حدادیان 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💔 کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر  چون کلید کربلا در اختیار زینب است حیـدر اگـر به شهـر علـوم نبـی دَر است بانو ! تو هم به شهر وصال حسین... دَری #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 گاهـے ... فاصله ما و #شهدا یه سیم خاردارِ به اسم ِ #نَفْس ! از این ها که بگذریم ، رسیده ایم ...🕊🕊🕊 #رفیقتو‌دریابـــــ #شهیدجوادمحمدی #آھ... #پروفایل😍 💕 @aah3noghte💕
💔 درسی که صدام از حضرت زینب سلام الله گرفت... #شهیدسیدمحمدباقـرصدر #شهیده_بنت_الهدی_صدر #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۲ گفتم: «برو یه گشتی بزن و نیم ساعت دیگه بیا»...😐 زنگ زدم ب
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۳ یک روز یکی از بچه ها بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچه نترسیه ها... وقتی فرستادیش زیر آتش،😰💥🔥 مرتب تیر مےخورد اطرافش اما !😌 حتی عکس التمل نشان نمےداد!😨خیلی آرام و بی هیچ ترسی مےرفت و مےآمد.» بچه ها باهاش نمےجوشیدند. خودش هم از بچه ها دوری مےکرد.😕😔 همیشه یک گوشه تنها مےنشست.😔 یک روز بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا پکری؟» گفت: «نه پکر نیستم! 😔 اما این بچه ها فکر مےکنند با یه آدم لات عوضی طرفن!😔😕 با ما خوش مشربی نمےکنن!😔 تحویلمان نمےگیرن.»😔 مےخواستم فضارو عوض کنم، خندیدم و گفتم: «تهرانی!خداییش خلاف بودیا»؟!!!😉 با ته لهجه لاتی گفت: «ببین!☝️ من همه کار کرده ام . هرکاری که فکر کنی و توی ذهنت بیاری من کرده ام .😔 همه محله های خلاف تهران من رو مےشناسن😔 ولی الان اومدم اینجا و خودم روشن کنم. ببینم من همون راه رو بایِس برم یا نه؟ مےخوام ببینم خدا با من چیکار میکنه »؟!😔 گفتم: «تهرانی! شنیدم نماز هم نمےخونی »؟! گفت: «به جون مادرم دُرُس بلد نیستم ! مےترسم آبروریزی بشه جلوی بچه ها.»😅 به یکی از بچه های طلبه گفتم: «به تهرانی نماز یاد بده»!! گفت: «آخه این سن بابابزرگ منو داره !خجالت می کشم.»😥 گفتم: «فقط وقتی مےخوای نماز بخونی بلندتر و آروم تر بخون»🙂 بعد رفتم پیش تهرانی و گفتم: «حواست به این طلبه باشه هر جا رفت نماز بخونه کنارش وایسا و هرکاری کرد هرچی خوند تو هم همان را بکن»!!😉 دو سه روز بعد تهرانی اومد و خیلی شاکی بود 😡😠گفت: "این طلبه نمازاش طول مےکشه!!!😩😫 من اینجوری نمےتونم"!!!😠😕 گفتم: "خب یه خورده تحمل کن تا یاد بگیری! بعد خودت هر جوری خواستی بخون"!! کم کم بچه ها باهاش خودمونی شدند و چیزهای دیگه هم یادش دادند. 😊☺️ او هم با علاقه، یاد مےگرفت... یواش یواش مثل بقیه بچه ها شده بود. همه باهاش دوست شده بودند دیگر از آن گذشته طولانی، فقط یک برایش باقی مانده بود... 😊☺️ 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا