فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سلام صبح تون بخیر
عیدمون مبارک
💔
بھقـولسـردار:
مآباشمـاعاقبـتبخیـریمحبیبنآ
چشمبـددور.
چشـمبدکـور☘️
#فداےسیدعلےجانم❤️
#استوری #پروفایل😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اولِ ماه رجب دنیای ما زیباتر است
چون ڪہ ماهِ دیگری پا می گذارد بر زمین
#امام_محمد_باقر علیه السلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_سی_و_سوم * فَخَطْبٌ جَليلٌ، إِسْتَوْسَعَ وَهْيُهُ وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_سی_و_چهارم
* حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ
اين مرگ حكم قطعی و قضای الهی برای همه كس است.
* وَ ما مُحَمَّدٌ اِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِی اللّهُ الشّاكِرينَ
يعنی خداوند میفرمايد: محمّد نيست مگر رسول خدا كه قبل از او هم پيامبرانی آمدند حال اگر اين پيغمبر رحلت كند يا كشته شود شما عقبگرد میكنيد؟
به هر حال همۀ پيامبران قبلی هم وفات كردند و اين مرگ هم يك حكم الهی و قضای حتمی است.
كُلُّ مَنْ عَلَيها فانٍ وَ يَبْقی وَجْهُ رَبِّك
همه میميرند و فقط خداوند است كه باقی میماند.
پس همۀ شما می دانستيد كه پيغمبر هم می ميرد چون هر روز آيه های قرآن در برابر شما بود. پس در فكر هم بوديد كه كسی بايد پس از وی زمام امور را به دست گيرد.
به نظر من حضرت از اين آيه استفاده میكند كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) گروهی به قهقرا برمیگردند و به رسوم جاهليت عرب قبل از اسلام رجوع میكنند، زيرا آيه هم به صورت سؤال میگويد إنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ حضرت میفرمايد آيا شما مرتجع میشويد و به جاهليت برمیگرديد؟
اين مسئله عقبگرد در قرآن، نهج البلاغه و در روايات خاصّه و حتی روايات عامّه هم آمده است در كنز العمّال و صحيح بخاریهم آمده است كه از پيغمبر نقل شده كه فرمودند: وقتی من وفات كنم عدهای از شما به همان عادت جاهليت خودشان عقبگرد میكنند. در خطبۀ 150 نهجالبلاغه آمده است:
حَتّی إذا قَبَضَ اللّهُ رَسُولَهُ(ص) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَی الْأَعْقابِيعنی وقتی پيغمبر اكرم(ص) قبض روح شد عده ای به قهقرا برگشتند. وَ غالَتْهُمُ السُّبُلُ و آن راهها آنها را به هلاكت انداخت. وَ اتَّكَلُوا عَلَی الْوَلائِجِ و آنها بر آراء نادرست اعتماد كردند. در روايات ديگر هم دارد كه إرتدّ النّاسَ بَعْدَ النَّبِی إِلاّ ثَلاث و در بعضی جاها اربع. يعنی بعد از رحلت رسول اكرم(ص) مردم مرتد شدند غير از سه نفر و در بعضی نسخه ها چهار نفر. در كنز العمّال هم روايتی است كه به چند صورت از عامّه نقل شده است و خلاصۀ آن چنين است كه روز قيامت پيغمبر اكرم(ص) میبيند كه عدهای از اصحابشان را به سمت شمال يعنی به طرف جهنم میبرند، دست به دعا برداشته میفرمايند: يا رَبِّ اُصَيْحابی خدايا اين اصحاب من را نجات بده اينها را دارند به جهنم میبرند، در روايت ديگری نقل میكند كه: فَأَقُول يا رَبِّ اُمَّتی يعنی عرض میكند ای خدا امّت مرا چرا به جهنم میبرند؟ خطاب میشود به پيغمبر كه: فَتُقال: إنَّكَ لاتَدْری ما أحْدَثُوا بَعْدَكَ يعنی تو نمیدانی كه اينها بعد از تو چه كردند و چه حادثه ای آفريدند؟ مُرْتَدّين عَلی اَعْقابِهِمْ! اينها به دوران جاهليتشان برگشتند. در يك روايت ديگر هم دارد كه پيغمبر در پاسخ میگويد: كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً مٰادُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنی كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبُ عَلَيهِمْ خدايا من گواه اينان بودم تا وقتی كه بين اينها بودم ولی وقتی كه مرا از دنيا بردی ديگر تو بودی كه بر رفتار آنها ناظر و مراقب بودی. یعنی اينها تا زمانی كه من در ميانشان بودم من گواه بر آنها بودم و بعد از آن ديگر خودت میدانی كه چه كردند. در روايتی در صحيح بخاری آمده است پيغمبر میفرمايد: إِنّی عَلَی الْحَوْضِ اَنْتَظِرُ مَنْ يَرِدُ عَلَی مِنْكُمْ در قيامت من منتظرم كه چه كسی بر من وارد میشود. فَوَ اللّهِ لَيَقْتَطِعَنَّ دُونی رِجالٌ فَلأَقُولَنَّ أی رَبِّ مِنّی وَ مِنْ اُمَّتی، فَيَقُول امّا به خدا سوگند میبينم كه از آمدن عده ای مانع میشوند، آنجا من به خدا عرض میكنم اينها از من و امّت من هستند پس به من میگويد: ادامه دارد.. #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 #امام_خامنه_ای:
توصیه میکنم خودم را و شما را که از برکات ماه رجب استفاده کنیم
با تقویت پیوند و ارتباط قلبی با خدای متعال
#کلیپ
#ماه_رجب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🍂هر جا کم آوردی
حوصله نداشتی
پول نداشتی
کار نداشتی
باطریت تموم شد
تسبیح رو بردار صد بار بگو:
استغفرالله ربی و اتوب الیه🍀
آروم میشی ...♥️
#آیتاللهبهجت (ره)
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
.
«سمعِ حاضر» یعنی اجابتِ آنی. قشنگ نیست؟ دل آدم را که شناورِ نیاز شده، یک جایی قرص نمیکند؟
رجب! تو به همین نسیمهای خنکِ سرِحال مشهوری! حتی اگر کسی نمیگفت، بو میکشیدم و میفهمیدم تویی که بالاخره از راه رسیدهای.
موسمِ اجابتهای درلحظه! چقدر منتظرت بودم.
.
#امیرحسین_معتمد
#اعمال_مشترکه_ماه_رجب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 دختری که دلش بابا بخواهد اما با تابوت پدر روبرو شود تکیه گاهش می شود برادری که یک شبه بزرگ شده و
💔
یک سالی از شهادت آقا جواد می گذشت....
تلفن خانه به صدا در می آید خانمی که از تماس با موبایل شهید جواب نگرفته است سراغ آقا جواد را می گیرد:
* با آقای جواد_الله_کرم کار دارم!
-ایشان نیستند؟
*می شود شماره ای بدهید با ایشان تماس بگیرم؟
-امرتان چی هست؟
*از سازمان انتقال پلاسمای خون تماس می گیرم، آقای الله_کرم قبلا چن بار به این مرکز مراجعه کرده اند و پلاسمای خون خود را برای بیماران نیازمند اهدا نمونده اند، اما اکنون مدت هاست که دیگر مراجعه ای به این سازمان نداشتند، می خواستیم ببینیم آیا تمایلی برای مراجعه مجدد دارند؟
-ببخشید! ایشان تمام خونش را یک جا برای امر دیگری اهدا نمودند.
*متوجه نمی شوم!
-آقای الله_کرم به شهادت رسیده اند!
(چند ثانیه سکوت می کند و بعد با تعجب و لحنی حزین می گوید:)
شهید شده اند؟ خدای من! کجا و چگونه؟
-برای دفاع از حرم، برای امنیت مردم!
#شهید_جواد_الله_کرم 💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بسم الله الرحمن الرحیم
💔
هو الشهید
#دختر_شینا
#قسمت۱
🔸فصل اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند.
به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما.
تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم.
گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم.
همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هو الشهید #دختر_شینا #قسمت۱ 🔸فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده
💔
هو الشهید
#دختر_شینا
#قسمت٢
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد.
پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت:
«اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد.
می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که موهای بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.»
من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد.
دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!»
می گفتم: «به حاج آقایم.»
می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! »
می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.»
بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید.
مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.»
دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞