شهید شو 🌷
💔 #قهرمان کشتی فرنگی بود وزن #فوق_سنگین💪 حتی به اردوی #تیم_ملی هم دعوت شد اما... هر روز بعد از باش
✨ ریپلای به اولین قسمت #لات_های_شھید‼️✨
مگه لات ها هم شهید میشن⁉️
مگه داریم⁉️
مگه میشه⁉️
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری قسمت نهم ظهر که دانشگاه کلاسم تموم شد زنگ ز
💔
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا
#شھیدمحمدرضادهقان
قسمت دهم
از بیت حضرت آقا و مراسم شب_تاسوعا برمی گشتیم،
مادر مثل هرشب محرم، مشغول درس دادن بود:
"ما خودمون محمدرضا رو اینطور تربیت کردیم، خودمون خواستیم محمد سربازی کنه، اگه برنگشت، باید مثل بانوی صبر، پشت سرش بایستیم و سربالا بگیریم..."
با خودم مےگفتم محمد کلی قول داده به من، کلی براش تدارک دیدم، حتما میاد
همون موقع بود که تلفنم زنگ خورد و چشمام برق افتاد، دلم از شعف پیچید، محمد بود.
محمدرضا بود اما نه محمدرضای همیشگی، صداش گرفته بود و خسته،
دل مادر به تپش افتاد!
- محمد جان چی شده؟ حالت خوبه؟
- خوبم، همه چیز خوبه مثل همیشه
- چرا صدات گرفته؟
- مریضم، سرماخوردم
- دارو داری؟ لباس گرم چی؟ چیز گرمی داری بخوری بهتر بشی؟
- پیدا می کنم، نگران نباش.
قلبم به درد آمده بود، عزیزم دور از ما، حال خوبی نداشت و از من کاری برنمےاومد
غافل از اینکه فرمانده ش و استادش شهید شدند و دلش نمیاد ما رو نگران کنه.
مادر و خواهری که فقط شنیده بودند: "مےخوریم، مےخوابیم، فوتبال بازی مےکنیم"؛ حالا خبر شهادت بشنوند؟
دل نازک برادرم طاقت نگرانی مادر را نداشت.
#حاج_عبدالله_باقری، جلوی چشمش تیر خورده بود، استادش #امین_کریمی هم.
هر دردی را بفهمم، نمےدانم درد دیدن شهادت همرزم چیست
هرچه بود، محمدرضای شاد و پرنشاط ما رو به غم انداخته بود
شب عاشورا خبردار شدیم علت حال محمد چه بود!
از امشب دیگر همه چیز جدی بود، از امشب ذکر لبم شد: امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود.
نگاهم پر بود از تصویر محمد.
یعنی واقعا ممکنه برنگرده؟
راوی:خواهر بزرگوار شهید
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شھیدمهدی_زین_الدین هرگاه شب جمعه شھدا را یاد کنید آنها شما را پیش اباعبدالله یاد مےکنند....
💔
حـالا
هر پنجشنبه که میشود
مـن
و
گریـه
و
خاطره هـا
جمع می شویم
دورِ نبودنت
#جاویدالاثرمحمدرضابیات
#باز_پنجشنبه_و_یادشھدا
#باصلواـت...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 91 حرفهای مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید. راست میگفت! آرامش داشته باشم که
#او_را... 92
صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشم هام رو باز کردم.هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم!
اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت،نظرم رو جلب کرد!
« برای رسیدن به لذت عمیق،باید از لذت های سطحیت بگذری! »
یادم اومد شب قبل ،تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن،رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!!
خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون،کاغذ رو نگاه کردم.
"حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟
یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!!"
کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت بیرون اومدم.
ساعت هفت صبح،برای من که دیگه اون دختر پرتلاش و درس خون قبل نبودم،زیادی زود بود!!
رفتم تو تراس، از خنکای دم صبح بدنم لرز کوچیکی گرفت.دست هام رو باز کردم و هوای دلچسب صبحگاهی رو به ریه هام هدایت کردم.
درخت های توی حیاط،اگر یکم دیگه تلاش میکردن،قدشون به اتاقم میرسید.آلوهای زرد و قرمزی که از شاخه هاشون آویزون شده بودن،بهم چشمک میزدن.
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم سال هاست که این منظره رو ندیدم!!
با ذوق خودم رو به حیاط رسوندم و مشغول دویدن بین درخت ها و چیدن میوه ها شدم.
-انگار از گندهایی که زدی خیلی هم ناراحت نیستی!!
از ترس میوه ها رو انداختم و به طرف صدا چرخیدم.
-سلام بابا،صبح بخیر!
سرتا پام رو نگاهی کرد و سرش رو تکون داد.
-فکرنمیکردم حالا حالاها روت بشه از اتاقت بیرون بیای!ولی انگار نه تنها خجالت نکشیدی،بلکه اصلا ناراحت هم نشدی!!
تاحالا کسی رو ندیده بودم که به خوبی بابا بتونه زخم زبون بزنه!سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم!
-هیچوقت فکرنمیکردم دختر من یه روزی اینهمه درسش ضعیف بشه!
خودکشی کنه،
یه همچین زخمی رو صورتش باشه،
از بیمارستان فرار کنه و دوشب غیبش بزنه
و من علت هیچکدوم از این کاراش رو نفهمم!!
گلوم از شدت بغضی که فشارش میداد،درد گرفته بود.با رفتن بابا یه قطره اشک از لابه لای مژه هام به زمین ریخت...!
سرم رو بلند کردم و لبام رو به هم فشار دادم.
لبه ی استخر نشستم و پاهام رو انداختم توش تا شاید یکم از حرارت درونم کم بشه!
تمام حال خوبم به همین سرعت،خراب شده بود...
پشیمون از سحرخیزیم،به تماشای مسابقه ی دوی اشکهام نشسته بودم!
و زیرلب با خودم زمزمه میکردم:
"من بالاخره همه چیزو درست میکنم!
بالاخره میفهمم چجوری میتونم یه زندگی خوب برای خودم بسازم!
اینجوری نمیمونه بابا!
اینجوری نمیمونه...!"
مامان هم چنددقیقه بعد از خونه خارج شد.
به طرف درخت ها نگاه کردم.
باد ملایمی شاخه هاشون رو تکون میداد و برگ ها رو به رقص درمیاورد.
نگاهم از کنار درخت ها به اتاقم افتاد.
آموخته هام به کمکم اومدن
"الان دوتا راه داری!
یا زانوی غم بغل بگیری و گریه کنی و دپرس بمونی!
یا قبول کنی که اخلاق بابای تو اینه و بلندشی میوه ها رو از زمین جمع کنی و بری تو،
بقیه دفترچه رو بخونی،میوه های خوشمزه رو بخوری،یه دوش بگیری و شب بری اون جلسه!!"
با لبخند،اشکام رو پاک کردم و بدون مکث دویدم طرف میوه ها...!
یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچجوره منظورش رو نمیفهمیدم.
« هرکس تو این دنیا،از خدا بیشتر لذت ببره و از دنیا سود بیشتری ببره،
خدا بیشتر بهش پاداش میده! »
هرچیزی که تو این دفتر نوشته شده بود،در نهایت به خدا ختم میشد.
اما خدایی که اینجا نوشته بود،با خدایی که راجع بهش شنیده بودم خیلی فرق داشت!
تا جایی که فکر کردم داره راجع به یه خدای جدید صحبت میکنه!!
حالا هم واقعا متوجه این جمله نمیشدم.
خدایی که همه چیز رو حروم کرده و هر جا که حرف از خوشی میشه،آتیش جهنمش رو به رخ آدم میکشه،اصلا با این جمله،جور در نمیومد!!
بعد از یک ساعت تلاش،با ناامیدی رفتم صفحه ی بعد دفترچه.
« خدا بدش میاد تو کم لذت ببری!
واسه همین لذت های سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگر بری طرفشون،
میندازمت تو آتیش!
خب خدا تو رو برای لذت های خیلی بزرگ آفریده.
اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بی ارزش کردی،یعنی لیاقت نداری لذت های بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی!
پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!! »
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneArsmesh
#انتشارحتماباذکرلینک ‼️
4_5836958978734555983.mp3
2.32M
💔
نوکری دلشکستم حالم بده💔
#هنوز_قرار_نیست_بخری_منو؟😭😭
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_بیستــ_و_هفتم چله رو به یاد #شھیدسیدرضا_طاهر💞 #شھیدحاج_علی_قوچانی💞 #شھید
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_بیستــ_و_هشتم چله رو به یاد
#شھیدحسین_هریری💞
#شھیدعلی_الهادی_حسین💞
#شھیدعباس_کنعانی💞
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا با هشتک #چله_ی_شھدایی میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها! #جانمونین☝️
یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی
نگی دیگه نمیخونم‼️
دوباره شروع کن💪
این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓
تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️
#ان_شاءالله
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️
💔
❣و خداوند از راز درون سینه ها آگاه است❣
#قران
#آل_عمران
#آیه۱۵۴
#آیه_های_ازجنس_نور
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روایتی از یک خیانت‼️ حقیقت برجام😏 چشمان خیلی ها باز خواهد شد ... #آھ_ز_بےبصیرتی #نشرحداکثری 💕
💔
پاسخ به سوالی که این روزها خیلی پرسیده مےشود⁉️
#چرا_برجام_را_آتش_نزدیم⁉️
پس از فرمایشات رهبر انقلاب درباره رعایت نشدن شروط ایشان در برجام، کسانی دور افتادهاند که چرا ایشان که گفته بودند اگر آمریکا برجام را پاره کند، ما آن را آتش خواهیم زد، این کار را نکردند؟😏
پاسخ این مسئله کاملا روشن است.☝️
به قول حضرت آقا، اگر چشم و گوش باز کنیم خواهیم دید که
با وجود خروج آمریکا، رئیس جمهور ما همچنان برجام را سخت در آغوش کشیده، 😏
همه هستیاش را به برجام گره زده و اداره کشور را بدون برجام ناممکن توصیف میکند.
در چنین شرایطی، اگر برجام آتش زده میشد، باید نظام فکر #سوختن_رئیس_جمهور را هم میکرد و این، به هیچ وجه به صلاح کشور نبوده و نیست.
به عبارت دیگر، وقتی خروج ایران از برجام با تداوم دولت آقای روحانی جمع شدنی نیست، چارهای جز تحمل این هر دو وجود ندارد.
#اندڪےبصیرت
#آھ_ز_بےبصیرتی_خواص
💕 @aah3noghte💕
💔
فرانسیس فوکویاما تئورسین مطرح آمریکایی از نقشه ی آمریکایی برای کاستن #اختیارات_رهبری خبر داده است!
‼️#فوکویاما در مصاحبه ای که در #وال_استریت_ژورنال منتشر شده است گفته است:
این ضروریست که اصل ۱۱۰ #قانون_اساسی_ایران (اصلی که اختیارات رهبری را توضیح می دهد) منسوخ شود
⛔️بهانه فتنهگران هم تغییر #قانون اساسی و #اختیارات #رهبری است☝️
میخواهند فرماندهی #نیروهای_مسلح را از #رهبر بگیرند تا ماجرای #سوریه تکرار نشود و نیروهای #نظامی از مرزهای #اسرائیل دور شوند!😏
❌چندی پیش #بنی_صدر زمانه! #حسن _روحانی پیشنهاد #رفراندوم در #قانون_اساسی کشور را داده بود!
#آھ_ز_بےبصیرتی_خواص
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
این جوان لاغر اندام
که عادت نداشت توی صورت کسی مستقیم نگـاه کند...
آنقدر محجوب و مهربان بود
که رزمنده ها
مشتاق دیدارش بودند...
اگـر روزی او را نمےدیدند
در به در دنبالش بودند تا پیدایش کنند
و جوری بغلش مےکردند که انگار...
پدرشان است
همین جوان بیست و چند ساله
بمب روحیه بود برایشان...
#برداشتی آزاد از کتاب یادگاران
#شھیدسیدمحمد_جهان_آرا
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#آھ_اے_شھادت...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمدرضادهقان قسمت دهم از بیت حضرت آقا و مراسم شب_تاسوعا برمی گشت
💔
حدود یک سال قبل از رفتنش، سوالی از من پرسید که این سوالش با تمام اعتقادات من بازی کرد.
رضایت پدرشون رو خیلی راحت جلب کرد.
چون ایشون خودشون رزمنده دفاع مقدس بودن ولی رضایت من رو یه ذره سخت بود جلب بکنه.
ولی نمیدونم چجوری شد که این سوالو ازم پرسید و من واقعا نمیدونستم درمقابل این سوالش چی بهش بگم
دو هفته ذهن منو درگیر کرد.
محمدرضا دانشجوی سال سوم دانشگاه شهید مطهری بود.
از همون بدو ورودش به دانشگاه، رفت به این آموزشگاه ها و تمام دوره های نظامی رو گذراند
هرچیزیُ که تصور کنید
حتی جنگ های شهری، جنگ های تن به تن، همه چیز رو دوره هاشو دیده بود.
یه روز اومد از من سوال کرد
مادر اگر یک روز حضرت زینب سلام الله علیها ازت سوال بپرسه که
"تو جوانی داشتی که همه جور آموزشی هم دیده، از اون طرف حرم من ناامنه و از همه مهم تر حریم شیعه،
بچه های شیعه رو دارن به ناحق میکشن!
تو چه جوابی داری به حضرت زینب بگی؟
وقتی ازت سوال کنه بچه اینطوری داشتی و برای دفاع از من و حریم شیعه نفرستادی بیاد!"
این سوال محمدرضا به ظاهر خیلی ساده بود ولی با روح و روان من بازی کرد دو هفته تمام فکر کردم
چیزهایی رو که از بچگی منو پدرش تو خونه بهش یاد داده بودیم.
«یااباعبدالله بنفسی انت»
«بابی انت و امی»
یک عمر خودم این چیزها رو تو دل محمدرضا روشن کرده بودم و گفته بودم و الان محمدرضا داشت از من سوال میکرد!
حالا موقع اینکه نفست رو فدا کنی!
باید بگذری از فرزندت!
خیلی برام سخت بود یعنی اگر جواب #نه به محمدرضا می دادم
مطمئنم تا پایان عمر شرمنده حضرت زینب میشدم ولی خداروشکر میکنم که تو این امتحان الهی سربلند بیرون اومدم
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
و تو باور نڪن
ڪہ شمشیـر زهرآگـین ابن ملجم
قاتل مولایمان باشد
نه...
داغ فاطمه
برای جان دادنش
ڪافی بود...
#شب_قدر_اول
#التماس_دعای_شھادت
شهید شو 🌷
#او_را... 92 صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشم هام رو باز کردم.هشدار رو قطع کردم و دوباره روی
#او_را.... 93
حرفهاش دلم رو یهجوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!!
منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟
نماز و روزه و اینجور چیزا حتما!!؟
غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ در از جا پریدم!
با تعجب پله ها رو پایین رفتم و آیفون رو نگاه کردم.مرجان بود!
با کلی هله هوله،اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه.
-دیشب واقعا حالت بد بودا!داشتی چرت و پرت میگفتی!!
-چرا؟!
زد زیر خنده.
-همون حرفایی که میزدی دیگه!آرامش و رنج و...
-چرت و پرت نبود مرجان.ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم.
خودمم نمیدونم دقیق چی به چیه،اما هرچی که هست حرفای خوبیه!
آرومم میکنه!
-چه خوب!از کجا اومدن این حرفا؟از کی شنیدی؟
-خب اونش مهم نیست!مهم اینه احساس میکنم همون چیزیه که دنبالش بودم!
-اوهوم...بهرحال باید با یچیز سرگرم بشی دیگه!
راستی آخر این هفته فرهاد یه مهمونی داره،عااااااالی!حیفه از دست بره،بیا باهم بریم.
-فرهاد؟!!فرهاد کیه؟
-ترنم!؟؟دارم ازت ناامید میشما!اون روز داشتم برای دیوار تعریف میکردم پس؟!
-آهان!ببخشید اینقدر زیادن آدم یادش میره خب!
-خب حالا!میای؟؟
-نه بابا!کجا بیام؟
-خوش میگذره دیوونه!یه نگاه به قیافت بنداز!
بیا بریم یکم سرحال بشی.خوش میگذره ها!
-قیافم چشه مگه؟اتفاقا تازگیا خیلی بهترم!
-کلا مشکوک میزنی تو تازگی!
آسه میری،آسه میای.ما رو هم که غریبه میدونی!
بلند شدم و رفتم طرفش.
-عهههه!این چه حرفیه دیوونه؟!مگه من عزیزتر از توهم دارم!؟
کم کم داشت دیرم میشد.دستای مرجان رو کشیدم و رفتیم اتاق.
چشم هاش از تعجب گرد شده بود!
-اینا چیه چسبوندی در و دیوار!!؟؟
-چیزای خوب!بیخیال!
منم میخوام برم جایی.صبرکن حاضر شم،تورو هم برسونم.
-کجا میخوای بری!؟
-جای خاصی نمیرم.حالا شاید یه روز همه چی رو برات تعریف کردم!
با دیدن لباسایی که پوشیدم میخواست شاخ دربیاره!
-اییییینا چیهههه؟دیوونه مگه لباس نداری تو!؟
-چرا.ولی برای جایی که میخوام برم،همینا خوبه!
-وای ترنم داری منو دیوونه میکنی!میشه کلا بگی قضیه چیه!؟
رفتم سمت میز آرایشم اما با دیدن برگه ی«لذت سطحی» روی آینه،نفس عمیقی کشیدم و با لبخند مرجان رو نگاه کردم!
-دارم یه زندگی جدید میسازم.همین!پاشو بریم.
بازم دست مرجان رو که با چشم و دهن گرد من رو نگاه میکرد،کشیدم و رفتیم بیرون!
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#چله_ی_شهدایی
💠 #اعمـال_شب_قـدر
♦️اعمـال شب قـدر بر دو نوع است:
🔸یکی اعمال مشترک هر سه شب قدر که عبارتند از:
✅ غسل
✅ دو رکعت نماز
✅قرار دادن قرآن بر سر
✅ ده مرتبه ۱۴ معصوم را صدا زدن
✅ زیارت امام حسین علیه السلام
✅ احیا داشتن این سه شب
✅صد رکعت نماز
🔹و دیگری اعمالی که خاص هر شب هستند:
♦️اعمال خاص شب ۱۹ رمضان (اولین شب قدر) :
✅ صد مرتبه "اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه".
✅ صد مرتبه " اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ".
✅ خواندن دعای يَا ذَا الَّذِي كَان قبل کل شیَ ...
✅ خواندن دعای " اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی.َ..."
#التماس_دعا
خیلیا مریضن؛ الان تو بیمارستانن
آرزو دارن تو مراسم احیا شرکت کنن
اونارو بیشتر دعا کنین
💔
گاهی وقت ها
#دعاڪردن برای افرادی که نمی شناسیم،
#گره از کار ما باز می کنه🌷
در شبهایی که به دعا معروف است
دعا گوی #حافظان_امنیت باشیم ...
#سپاه
#نیروی_انتظامی
#ارتش
#بسیج
#سربازان_گمنام_امام_زمان عج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_بیستــ_و_هشتم چله رو به یاد #شھیدحسین_هریری💞 #شھیدعلی_الهادی_حسین💞 #شھید
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_بیستــ_و_نهم چله رو به یاد
#شھیدسجادزبرجدی💞
#شھیدعبدالصالح_زارع💞
#شھیدعلی_خلیلی💞
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا با هشتک #چله_ی_شھدایی میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها! #جانمونین☝️
یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی
نگی دیگه نمیخونم‼️
دوباره شروع کن💪
این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓
تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️
#ان_شاءالله
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️