eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 تو همان عطرگل یاس و... نسیم سحری که اگر هر روز نباشی نفسی در من نیست..! #شھیدجوادمحمدی #رفیق_بایدجوادباشه (باسخاوت) #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء #لحظه_هایم_بہ_یادت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 قسمت شانزدهم: ❤️ علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم😊 ... دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟😡😏 ... تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ... - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه🔥 ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...😏 این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه😒 ... پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ...😏😡 در رو محکم بهم کوبید و رفت ... پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یه گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... ادامه دارد.... 〰〰〰 قسمت هفدهم: ❤️ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم😮 ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم😓 ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ... بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟😭 ... لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفوّ من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده😉 ... سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلیا حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی😇 ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... بود و و ... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 یک روز جمعه، بعد از ظهر بیرون رفته بودم وقتی برگشتم دیدم که چهره خیلی برافروخته، و چشمهایشان هم قرمز شده بود. گفتم: گریه می کردید؟ قیافه تان خیلی تغییر کرده و سرخ شده اید. کتاب گناهان کبیرة آیت الله دستغیب دستشان بود گفتند: این کتاب را خواندم. اینطور که در کتاب بیان شده اگر خدا خواسته باشد با ما آیندگانش از طریق رفتار کند، جهنم سوزان تنها جایگاه من است.😭😭 باید همیشه از خدا بخواهیم که با لطف و با ما رفتار کند والا کلاه ما پس معرکه است. منبع: كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ⁉️ دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم دنیا نڪنید این پیچ و خم دنیا انــــسان رو به باتـــلاق می برد و گـــرفتار می ڪند ازش نـــــجات هـــم نمیــشه پیدا ڪرد. 💞 @shahiidsho💞
💔 ـ ترور این روزا زیاد شده😨 . . ـ کاش حداقل یکیمون اسلحه برمی داشت. 😰 ـ لازم نیست. 😒 به شوخی گفتم: حاجی، حالا که اجازه نمی دین اسلحه برداریم، لااقل یه جایی نگه دارین پیاده شم. یه قرار فوری دارم، باید بهش برسم.😅 برگشت زل زد توی چشم هام. ـ من که نمی ترسم طوریم بشه. . . شما اگه می ترسین، اسلحه بردارین. اگر هم دوست دارین، پیاده بشین. . . من از خدا خواسته م به دست #شقی_ترین آدمای روی زمین شهید بشم، اسرائیلی ها. می دونم که قبول می کنه.😊❤️ 📚یادگاران، کتاب #احمدمتوسلیان #جهت_رهائے_حاجی_از_بند_صلوات #حاج_احمدمتوسلیان #جاویدالاثر #مفقودالاثر #اسیر #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 بھ پر از حادثه عادت کرده ایم... از ۱۵خرداد۱۳۴۲ ۳خرداد۱۳۶۱ ۱۴خرداد۱۳۶۸ تا ۳۰ خرداد۱۳۹۸ لبریز از حوادثی که ماندگارند... ۹۸ ✌️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مـ💔ـولای من ... به یتیمان حسیــن بن علی بخوان را که سخت دلتنگیم❗️ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 122 -مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟ بلند شد و شروع کرد به داد زدن! -برای اینکه داری واسه من جانماز آب میکشی! احمق تو همونی که تا دیروز تو بغل سعید ولو بودی!هرروز میومدی خونه ما که مشروب بخوری!معتاد سیگار شده بودی!اونوقت واسه من امل بازی درمیاری؟؟؟ دوباره نشستم. -آدما تغییر میکنن! -آدم آره،ولی تو نه!جوگیر احمق! با ناباوری نگاهش کردم. -مرجان درست صحبت کن! -نمیکنم.همینه که هست!میای پارتی یا نه؟ بلند شدم و رفتم کنارش. -مرجان... ترنم خفه شو.فقط جواب منو بده. فقط یه کلمه!دست از این کارات برمیداری یا نه؟ داشتم از دستش دیوونه میشدم!سرم درد گرفته بود. هر لحظه داشت عصبانی تر میشد! -با تو بودم!آره یا نه؟؟ -بشین... بلندتر داد زد -آره یا نه؟ چشم هام رو بستم و نفس عمیق کشیدم، -نه! تا چند لحظه خونه تو سکوت کامل فرو رفت. و بعد صدای آرومش اومد -به جهنم. چشم هام رو که باز کردم لباس هاش و کیفش رو برداشته بود و به سمت در اتاق میرفت. سریع رفتم دنبالش. -مرجان... هلم داد و با نفرت تو چشم هام زل زد. -دیگه اسم منو نیار!مرجان مرد! تو چارچوب در ایستادم و رفتن و فحش دادنش رو نگاه کردم و بی اختیار اشک از چشم هام فرو ریخت. باورم نمیشد که مرجان به همین سادگی از من گذشته باشه ولی این کار رو کرده بود!رو تخت ولو شدم و مثل ابربهار باریدم. تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد. موقع خوبی بود!همین الان نیاز داشتم کسی حواسم از تمام دیشب تا حالام پرت کنه! هرچند که بخاطر گریه،صدام گرفته بود اما جواب دادم. -سلام -سلام عزیزم.خوبی؟ -ممنون زهراجون.توخوبی؟ -خداروشکر. از خواب بیدارت کردم؟چرا صدات اینجوریه؟! -نه. یکم گرفته. -ترنم گریه کردی؟ دوباره گلوم رو بغض گرفت. -یکم. -ولی بنظرم یکم بیشتر از یکم بوده! -با مرجان دعوام شد. -چی؟چرا؟ -چون دیگه مثل اون نیستم! -یعنی چی؟ -یعنی مرجان از این ترنم جدید خوشش نمیاد!واسه همین هم گذاشت و رفت... برای همیشه! -ای بابا...چه بد! -آره. بیخیال!امروز بریم بیرون؟ -واسه همین زنگ زده بودم. با زهرا قرار گذاشتم و رفتم سراغ لباس هام. شالم رو کیپ تر بستم،چادرم رو روی سرم انداختم و از خونه زدم بیرون. قرار بود هم دیگه رو تو پارک و آلاچیقی که قبلا یه بار رفته بودیم، ببینیم. ماشین رو پارک کردم و راه افتادم سمت آلاچیق "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh ‼️
قسمت اول رمان زیبـــای ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 روزایی که پیشم نبود و میرفت مأموریت، واقعاً دوریش واسم سخت بود😔 وقتمو با درس و دانشگاه پر میکردم📚 با دوستام میرفتم بیرون... قرآن میخوندم... خبر شهادتشو که شنیدم😭 خیییلی ناراحت شدم تو قسمتی از وصیت نامه ش نوشته بود: "زیبای من❤️خدانگهدار..." اوج احساسات و محبتش بود😌 بیقرار بودم... حالم خیلے بد بود😔 هر شب با خدا حرف میزدم التماس میکردم که خوابشو ببینم... که ازش بپرسم... چرا رفت و تنهام گذاشت؟؟💔 یک شب با حضرت زینب (سلام الله عليها) حرف ميزدم بعد گفتم "خدایا... راضی ام به رضای تو… اون واسه حضرت زینب (سلام الله عليها) رفت" بعدش قرآن خوندم و خوابیدم اومد به خوابم❤️ تو خواب بهش گفتم: تو قووول دادی که برگردی چرا تنهااام گذاشتی...؟😭 چرا رفتی؟😭 گفت: من اسمم جزو لیست شهدا بود💚 من مذهبی زندگی کردم! گفتم: پس من چی…؟چطوری این مصیبتو تحمل کنم؟💔 تو که جات خوبه...☺️بگو من چیکار کنم..؟😭 گفت: برو یه خودکار بیار! اسممو رو کاغذ نوشت✍🏻 تو پرانتز…❤️"همسر مهربونم"❤️ گفت: "ما تو این دنیا آبرو داریم! شفاعتتو میکنم😌❤ با صدای اذون صبح بود که از خواب پریدم دیگه آرامش گرفتم💚 دیگه الان از مردن نمیترسم... میدونم شوهرم اون دنیا شفاعتمو میکنه🌹 عقدمون💍 ۲۹ اسفند سال ۹۱ بود... روز ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها) شروع و پایان زندگیمونم با خانوم حضرت زینب (سلام الله علیها ) گره خورده بود...💚 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #ایھاالارباب ز تمام بودنےها تو فقط از آنِ من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد... #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #السلام_علیڪ_دلتنگم💔 #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 من كمی بيشتر از #عشق #تو را مےخواهم عشق راه و روشِ بچه دبستانےهاست😏 #شھیدجوادمحمدی #عشق_به_شھدا_بےنهایته #رفاقت_تا_شھادت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 📸قطعات پهپاد شکارشده آمریکایی توسط سپاه به نمایش درآمد 🔹نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دقایقی قبل در یک نشست خبری با حضور خبرنگاران، قطعاتی از پهپاد ساقط شده آمریکایی در روز گذشته را به نمایش گذاشت ✍اینجور که این پهپاد ، خرد شده حتم دارم جیگــر ترامپ، چاک چاک شده😉 ولی خودمونیم، ترامپ حق داره چشم دیدن بچه های سپاه رو نداشته باشه😅😂 ... 💕 @aah3noghte💕 @Efshagari2020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 قسمت هجدهم: ❤️ من برگشتم دبیرستان 😍... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ...😅 هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود😅 ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد😋 ... واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود❤️ ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد 😕... زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم😏 ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکَـم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش😏 ... یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد😌🤔 ... شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم😠 ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد☹️😳 ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟😏 ... حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین .. قسمت نوزدهم: ❤️ حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟😳 ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😠 ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم: یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم💔 ... نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی😢 ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت... خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه... زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود☹️... - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم😏 ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😜 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 طوفان حجت الاسلام مومنی در برابر مطالب نادرست روحانی به روحانی میگوید: متکبر، مغرور، وقیح، تهوع آور و.... قبلا اگه یه نفر ، حرفی میزد بعد منکر میشد و میگفت "دیوارحاشا بلنده😏" الانم که عصر ارتباطات و دنیای تصویره، دیوار حاشا هنوز برای بلنده😏 😏 💕 @aah3noghte💕
💔 بخونید و بفرسین برای اونایی که دارن کار سپاه رو کوچیک و ناچیز جلوه میدن😏 پیام های یک موشک🚀 و یک پهپاد 💥 سپاه پاسداران اعلام کرد که پهپاد جاسوسی "گلوبال هاوک یا MQ-4C " یکی از پیشرفته ترین هواپیماهای جاسوسی جهان است با یک موشک زمین به هوا ساقط کرده است.✌️ اعلام رسمی ساقط کردن یک فروند هواپیمای عملیاتی _ جاسوسی آمریکا توسط سپاه میتواند پیام های متعددی داشته باشد: 1⃣ پاسخ تهدید با اقتدار: جمهوراسلامی ایران در دفاع از منافع خود کوتاه نمی آید و هرگونه تهدید را با اقتدار پاسخ می دهد. " دوران بزن و دررو تمام شده است"😏 2⃣ رعایت خطوط قرمز در حفظ حریم ملی : جزء خاک لاینفک ایران است و اطلاق آبراه بین المللی از طرف آمریکا برای مقاصد جاسوسی، از طرف ایران واکنش های دردناکی را برای متجاوزان به دنبال خواهد داشت.😌 3⃣ شکست جنگ روانی و موازنه وحشت : جنگ روانی پرفشار آمریکا با هدف در روزهای گذشته اگر چه با پشتوانه حرکت نظامی و جنگنده ها همراه بود😏 اما عملیات اخیر نشان داد در اعتماد به نفس جمهوری اسلامی اندکی تزلزل دیده نشده و در دفاع از میهن اسلامی محکم تر از گذشته با عزمی راسخ و استوار ایستاده است‌. 💪 عزمی که جهت وحشت را به سمت نیروهای نظامی آمریکا معکوس خواهد کرد👊 4⃣ موازنه قدرت: سقوط پیشرفته ترین پهپاد عملیاتی جهان این پیام را برای آمریکائی ها به دنبال خواهد داشت که تجهیزات نظامی پیشرفته آمریکا در قبال قدرت نظامی و جنگ الکترونیک ایران بسیار آسان و دست یافتنی است.😏 5⃣ مانور رسانه ای و شهامت عملیاتی: آخرین پیام این عملیات موفق و اعلام رسمی آن از طریق رسانه های سپاه در شرایطی که آمریکا در ساعات آغازین این شکست را انکار می کرد این واقعیت را نشان می دهد که جمهوری اسلامی ایران مسئولیت اقدامات نظامی خود را با افتخار می پذیرد و از اعلام آن هیچ ترسی به خود راه نمی دهد.😌✌️ 6⃣ اقتدار ایران: یکی از مهمترین پیام های سقوط این پهپاد نوعی پیام به در سراسر جهان است که بدانند جمهوری اسلامی ایران در اوج اقتدار قرار دارد و تهدیدهای ترامپ، تروریستی خواندن سپاه، تحریم های خصمانه و در عین حال درخواست های ملتمسانه مذاکره ، اندک تغییری در روحیه انقلابی ملت غیور ایران نداشته و نخواهد داشت.😇 7⃣ اولین مانور قدرت سپاه بعد از تروریستی خواندن سپاه توسط ترامپ: عملیات اخیر نشان داد قدرت راداری و موشکی سپاه به گونه ای است که چنین هدفهایی که دارای وضعیتی غیر ثابت و رادارگریز قرار دارند را پیدا کرده و با کمترین درجه خطا و شلیک تنها یک موشک ساقط می کند.💪 ایران اهل شروع جنگ نبوده و نخواهد بود ولی اگر هر دشمنی بخواهد دست از پا خط کند باید منتظر باران موشک ها و خروج موشک های سپاه از آشیانه ها و تونل های زیرزمینی باشد!✌️💥🔥 ✌️ 💕 @aah3noghte💕
اروندهای امروز.mp3
3.74M
💔 🎙 راهیان نوری متفاوت با نگاهی گفتمانی به مسائل روز کشور ❓در دفاع مقدس چگونه از اروند عبور کردیم؟ از اروندهای امروز چگونه باید عبور کنیم؟ #اندڪےبصیرت #گوش_کنیم👌 💕 @aah3noghte💕
💔 🔴اجتماع عظیم #‌دختران‌_‌خیابان‌_‌انقلاب ✋در حمایت از #‌حجاب 👊اعتراض به #‌هتک‌_‌حرمت ها ❤️منتظر لبیک پورشور مردان ، زنان و جوانان از سراسر کشور هستیم 🌹حضـور هـر ایرانے بـه نیابت از یک شهیــد برای #اسلام و #حجاب تا حالا کاری کردی⁉️ ‼️شرمنده حضرت زهرا نشی‼️ #نشرحداکثری #آھ... رو این عکس، لوگو نچسبوندم منتشرش کنین تو کانالاتون😉
💔 هـر چہ #تُ دورے... من صـبورم💔 #مادران_انتظار #مادران_چشمبراه #شھیدمفقودالاثر #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ⁉️ زمانی که فرمانده بود، یک عده پشت سر او حرف می زدند. یک روز به او گفتم بعضی‌ها پیش دیگران بدِ شما را می گویند. خیلی تو هم رفت. از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم شدم. رو به او کرده و گفتم: محمد جان زیاد به این قضیه فکر نکن. گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم. من که چیزی نیستم؛ از این ناراحتم که چرا آدم‌های به این خوبی، یک آدم بی ارزشی مثل من رو می‌کنند؛ از این ناراحتم که چرا باعث برادرام شدم!!! سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: این کجاست و من کجا!!! ... 💞 @shahiidsho💞