شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_نود_و_هفتم صدای همهمه و پچ پچ زنها بلند شد. فاطمه خون خونش رو
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_نود_و_هشتم
باز داشت نقش بازی میکرد..
مثل همان روزها که در گوشه ی اتاق به خاطر اینکه حرفش را گوش نداده بودم پنهانی نیشگونم میگرفت و وقتی به آقام میگفتم خودش رو به مظلومیت میزد ومن و متهم میکرد به دروغ گویی.. یک قدم جلوتر رفتم.چادرش رو چنگ زدم:
_تقاصش رو پس میدی مهری..از من گذشت.. خوش باش که به آرزوت رسیدی.. اول ازخونه ی آقام بیرونم کردی الانم از این محل و از چشم آدمها…😡😭
اشکهای داغم مقنعه ام رو خیس کرده بودند.
آهی از جگر سوخته م کشیدم و درحالیکه با مشت به سینه ام میکوبیدم ناله زدم:
_تا بحال نفرینت نکرده بودم.ولی از حالا واگذارت کردم به جدم….منو پیش مردم خوار کردی خدا خوارت کنه…
این من بودم!!دختری مجنون که از دنیا بریده بود!! هلش دادم داخل ودر رو بستم تا بیشتر از این مجبور نباشم چهره ی شیطانی ش رو ببینم.
🍃🌹🍃
به لطف این جنون باقی همسایه ها هم فهمیدند که من در گذشته چه کسی بودم.!! البته اگر قبل از این به گوششان نرسیده باشه.! وقتی خانواده نداشته باشی همیشه همین خواهد بود.اگر سایه ی بزرگتر بالای سرت نباشه در محل خودت هم غریبی! ! این کوچه همان کوچه ای بود که در آن، آزاد و رها بازی میکردم! پس چرا این قدر امشب در اینجا احساس خفگی میکنم؟ سر کج کردم تا از راه آمده برگردم.اینبار برعکس دقایق قبل با جانی خسته و زانوانی سست.
چند قدم آنطرف تر ازمن، فاطمه وحاج مهدوی ایستاده و نظاره گر ماجرا بودند.فاطمه چادرش را تا زیر چشمش بالا کشیده بود و اشک میریخت. حاج مهدوی هم تسبیح به دست مرانگاه میکرد. بی انگیزه تر از این حرفها بودم که به نزد اونها برم.بدون توجه به اونها از مقابلشان رد شدم. فاطمه از پشت سر صدام زد:😢
_رقیه سادات..عزیز دلم..
اشکم بی صدا پایین ریخت ولی جواب ندادم.😢 صدای مردانه و با ابهت همراهش مجبور به توقفم کرد.
_صبر کنید سادات خانوم..
زیر لب به زانوهام فحش دادم که چرا ایستادند در مقابل مردی که مرا از خودش راند. نزدیکم آمد. _تشریف بیارید من میرسونمتون.
میان اشک وخشم تلخ ترین پوزخندم رو زدم.😭😏
_ بزارید این تهمتها یک طرفه باشه..یه وقت براتون حرف در میارن!نمیترسید از راه بدرتون کنم؟؟ یا براتون تور پهن کرده باشم؟
سری تکان داد:😞😣
_استغفرالله...
الان فرصت خوبی بود تا عقده ی دل خالی کنم.با اشک واه گفتم:
_منو از بسیج بیرون کردید که نیروهاتون رو خراب نکنم یا براتون دردسر ساز نشم؟؟ میدونید دلم چقدر شکست؟ چون شبیه حرفهاتون نبودید..گفتید مسجد خونه ی خداست هیچکی حق نداره پای کسی رو از اونجا ببره ولی خواستید پامو ببرید.. اون شب بهتون گفتم حد خودمو میدونم..گفتم هیچ وقت کاری نمیکنم وجهتون خراب شه..بهم اعتماد نکردید. گفتید امانت دار حرفم هستید. قول دادید راز دلم رو به کسی نگید..ولی الان همه میدونند..فقط همه از یک چیز خبر ندارند.اونم اینه که عسل مرده بود.رقیه سادات برگشته بود…بد کردید حاج اقا..بد کردید!
اوسرش پایین بود .با صدایی محزون گفت:
_درکتون میکنم.بخاطر همین حرف و حدیثها گفتم بهتره اینجا نباشید.احتمال این پیش آمدها را میدادم..از بابت من خیالتون راحت.از من کلامی به کسی منتقل نشده..آروم باشید خواهر من.با من و خانوم بخشی بیاین تا جای مناسب تری صحبت کنیم.اینجا صورت خوشی نداره.
_دیگه الان چه فایده ای داره؟ میخواین چه صحبتی کنید؟! همه چی تموم شد.. شرفم..آبروم.. همه چیم رفت..
سرم رو برگردندم به عقب.رو کردم به فاطمه و با آه و فغان گفتم:
_مگه تو نگفتی اگه توبه کنم خدا گذشتمو پاک میکنه پس چرا بجاش آبروم وبرد؟ ! بهم جواب بده چرا؟؟؟
فاطمه جوابی نداشت.از ما دور تر ایستاده بود و آهسته گریه میکرد. گوشی📲 حاج مهدوی زنگ خورد قبل از جواب دادنش گفت:
_چرا بیخردی و نادونی بنده های خدا رو پای حساب خدا مینویسید خواهر من. خدا حساب تک تک کارهای من وشما رو داره و هرکس شری به بنده ای برسونه حسابش با بالا سریه.
گوشی رو جواب داد.
_کجایی پس رضا جان؟ آره بیاکوچه ی هفدهم.
او داشت از یک نفر دیگه هم دعوت میکرد تا خفت و خواری ام رو ببینه.!اشکهام😭 امانم رو بریده بودند.دلم میخواست دوباره نعره بکشم که بابا من با همه ی بدیهام آبرو دارم.شخصیت دارم.دستم رو مشت کردم و با تمام خشمم نگاهش کردم.حاج مهدوی یک لحظه نگاهش افتاد و دهانش باز موند تا حرفی بزند.تمام توانم رو جمع کردم و گفتم :
_تنها مردی بودید که دردنیا بهتون اعتماد داشتم. متاسفم از اعتمادم…من همیشه به فکر آبرو ی شما بودم..
دستم رو داخل کیفم بردم و نامه ای✉️ که چند وقت قبل با سوز وگداز براش نوشته بودم رو مقابلش تکون دادم.
_شاید اگه اینو زودتر بهتون میدادم کمتر آزارم میدادید! البته اگه قابل خوندنش میدونستید!!
ولی دیگه مهم نیست…
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بےخبر بمیرد
از درد خودپرستی...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعلیاکبر_سلیمی_جهرمی: در سال 131
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمد_خوش_زبان:
در سال 1340 در تهران متولد شد.
در یک خانواده مذهبی بزرگ شد و تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد و از دانشآموزان ممتاز و صاحب مطالعه دبیرستان بود.
زندگی سیاسی اش را از همان زمان آغاز کرد و بعدها در جریان پیروزی انقلاب نقش پرشوری را عهده دار شد و در درگیری های بهمن 1357 به رزمندگان انقلاب، مهمات می رساند و در سقوط کلانتریها مؤثر بود.
بعد از پیروزی انقلاب به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و به ترتیب #سرپرستی منطقه، #سرپرستی تبلیغات استان و #مسوولیت انتظامات نماز جمعه و راهپیمایی را پذیرفت
و عاقبت در فاجعه هفتم تیر 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست.
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت❣
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
پست معرفی شھدای ۷تیر را بخوانید تا متوجه شوید
امام راحل ره در یک روز چه یارانی را از دست دادند
و منافقان، چه آدم نماهای خبیثی هستند
یکی از دلایل #بےبصیرتی، ناآگاهی است‼️
4_5774006749723887308.mp3
1.51M
💔
🎤 زنجیر و پلاک
#بابک_رضایی
ای به قربان اون دلای پاکـِ تون
ای فدای خنده های ماهتون...
#هفته_دفاع_مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن 😉
💔
امروز ،
چه کرده ایم که
فردا،
لایق زنده ماندن باشیم ...؟🍂
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
از خودم دور شدم کاری کن... گم شدم ، گور شدم کاری کن...
#یا_لثارات_الحسین
#شب_جمعه_است_مرا_دریاب_حسین_جان🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🔸شهید مهدی زین الدین: هرکس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد میکنند.
🔸شهدا را یاد کنید حتی با ذکر یک صلوات.
💠شادی روح شهدا صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 صدای آشنا... چای روضه آب شفاست کربلایی بودن باصفاست #اربعین ایران بمانم بی گمان دق میکنم #ه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#هلابیکم_یازوارالحسین
یک نگاهی به همان برگه بینداز، #حسین(ع)
اصلا افتاده کسی از قلم آقا شاید
#اربعین
#هرشب_یک_دل_نوا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن😉
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
دعای ندبه را که بخوانی
بعضی جاهایش
ناخواسته باید بباری...
به یاد مےآوری تمام نداشته هایت را
به یاد مےآوری نبودنش را
#تنهائےهایت را
#تنهائےهایش را...
مثل این فراز...
عَزِيزٌ عَلَي
َّ أَنْ أَرَي الْخَلْقَ وَ لاَ تُرَي وَ لاَ أَسْمَعُلَكَ حَسِيساً وَ لاَ نَجْوَي
بر من سخت است كه مردم را مےبينم، ولی تو ديده نمےشوي،
و از تو نمےشنوم صدایی و نه راز و نيازي....
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#دعای_ندبه
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
13980701_32265_192k_2.mp3
2.76M
💔
به امام بگویید "پسرم فدای شما"
#امام_خمینی
#امام_خامنه_ای
#هفته_دفاع_مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
🏴 #اربعین_و_ظهور
👤 #استاد_رائفی_پور
📝راهپیمایی
📌معرفی امام حسین به دنیا، روشی برای تعجیل در فرج است.
💚الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💚
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
جمعه روز ولادت آقا امام رضا(ع) بود.
گفتم رمز حرکت آن روز، نام مبارک آقا علی بن موسی الرضا (ع) باشد تا عیدی را شب ولایت بگیریم.
تا چم هندی، باید نزدیک به بیست و دو کیلومتر می رفتیم. احساس کردم روحیه ی بچه ها خوب نیست. دنبال سوژه ای می گشتم تا بچه ها را از این حال و هوا بیرون بیاورم. زمزمه ای گرفتم که نمی دانم از کجا به ذهنم آمد:
"بگو #یاعلی، غم هاتو از یاد ببر
بگو #یاعلی، بهشت و یک جا بخر"
بچه ها هم این ذکر را زمزمه کردند و خنده بر لب ها نشست. مزد ذکر آن روزمان و عیدی اربابمان، پیکر مطهر سه شهید بود.
به مقر برگشتم. رفتم مخابرات عین خوش تا به مقر تلفن کنم و بگویم سه شهید با هویت کامل کشف شده است که اتفاق جالبی افتاد.
مسئول بسیج عین خوش مرا دید و گفت: "نذر کردم پنج کبوتر بدهم که توی مقر، کبوتر حریم شهدا بشن."
وقتی وارد مقر شدم، همه چیز جور بود: سه شهید، پنج کبوتر و شعر قربون کبوترای حرمت....
📚 آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#شھیدگمنام
#امام_رضا علیه السلام
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ببینید و بشنوید
After You كارى از وِتر
🎵 ترانهاى انگليسى دربارهٔ داستان عاشورا
❤️هر کس حسین(ع) را بشناسد عاشقش میشود. عشقات را به همهٔ جهان معرفی کن!
#امام_حسین را جهانی کن
📎 نسخه اصلی در کانال رسمی #Vetr جهت اشتراک در فضای بینالمللی:
YouTube: youtube.com/watch?v=o9gm2JlkiOE
Instagram: instagram.com/vetrmusic
@VetrMusic
@aah3noghte
#فرواردکن_مومن 😊☝️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
#شھیدحسن_باقری به نیروهاش یاد داده بود
اگرازدستکسےناراحتهستین،
دورکعت نمازبخوانین وبگید:
"خدایا!
اینبندهےتو #حواسشنبود . منازاوگذشتم ...
تو همبگذر" ...
آهای #رفیق
مےدونم که حواست بود چجور ضربه بزنی...
ولی ما گذشتیم
خدا هم ازت بگذره...
اما این، رسم رفاقتی نیست که همش از اون دَم مےزدی...
#ما_گذشتیم_و_گذشت_آنچه_تو_با_ما_کردی
#آھ...
#رسم_رفاقت
#رفیق
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
ماجرای-اعزام-و-شهادت-شهید-حسن-قاسمی-دانا-از-زبان-شهید-صدرزاده.mp3
6.46M
💔
ماجرای اعزام و شهادت شهید حسن قاسمی دانا به روایت شهید مصطفی صدرزاده🌷
شهیدی روایتگر شهید دیگر.......
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_حسن_قاسمی_نیا
#روایت_شهید
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_نود_و_هشتم باز داشت نقش بازی میکرد.. مثل همان روزها که در گو
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_نود_و_نهم
نامه رو در مقابل چشمانش به دونیم کردم
ومنتظر عکس العملش شدم.
او بی آنکه بدونه من چرا این رفتار رو کردم آب دهانش رو قورت داد و بهم خیره شد.کاش الان هم به زمین خیره میشد..کاش خشمم رو نمیدید. من اینی نبودم که او میدید! عین اسبی وحشی درحال لگد پرانی به اطرافم بودم. میدونستم که ساعاتی بعد ازتمام رفتاراتم پشیمون خواهم شد وهر کدام از کلماتی که به زبون میرانم شخصیتم رو لگد مال تر میکنه و گواهی میدهد بر بی خانواده بودنم!ولی من این نبودم!! این اسب وحشی دیوانه من نبودم..انگار میخواستم انتقام کل زندگیم رو از حاج مهدوی بگیرم! کاش یکی رامم میکرد.
باید از خودم فرار میکردم. نباید اجازه میدادم بیشتر از این خشم و بعض لگامم رو در دست بگیره.
آهسته به فاطمه گفتم:-خداحافظ. .
و با پاهایی که روی زمین کشیده میشد مسیر کوچه رو طی کردم.
فاطمه صدام زد ولی جوابی ندادم.نایی نداشتم.اینقدر جیغ کشیده بودم که حنجره م میسوخت و بی رمق بودم.
🍃🌹🍃
وارد خیابون شدم.
همه با تعجب به صورت غرق اشکم نگاه میکردند و من بی توجه به اونها کنار تاکسی تلفنی ایستادم.گفتم:
_میخوام برم پیروزی..
راننده با تعجب و پرسش نگاهم کرد وسوار اتومبیلش شد.توی ماشین نشستم.
در باز شد و فاطمه کنارم نشست! با تعجب پرسیدم:_تو کجا میای؟
_نمیتونم همینطوری ولت کنم بری..با منم بحث نکن..
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از شرمندگی تا دم خونه گریه کردم..😭
🍃🌹🍃
رفتیم خونه.
یک راست رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم.فاطمه کنارم نشست و نگاهم کرد وبادرماندگی پرسید:
_چیکار کنم حالت خوب شه؟
به او پشت کردم._تنهام بزار..
_خدا ازاون زن نگذره که همچین بساطی راه انداخت.😞
اشکهای داغم😭 یکی بعد از دیگری روی بالش میریخت. فاطمه سرم رو نوازش کرد.
_گریه نکن عزیزم.خدا بزرگه..بخدا میفهممت.
وقتی دید ساکتم بلند شد و گفت:
_تو یک کم استراحت کن..من امشب پیشت میمونم.
چراغ رو خاموش کرد تابیرون بره. گفتم:_خستم!! دیدی نمیشه؟ دیدی خدا فراموشم کرده؟
او آهی کشید:_اینها امتحانه..😢😞
به سمتش چرخیدم و ناله سر دادم:
_چرا هرچی امتحانه سخته تو دنیا سهم منه؟؟!!چرا خدا محض رضای خودشم شده یک استراحت کوچیک به من نمیده؟؟؟😭😫
فاطمه به دیوار تکیه داد:
_آنکه در این درگه مقرب تر است..جام بلا بیشترش میدهند..
_شعر نخون فاطمه. ..شعر نخون..یه چیزی بگو آرومم کنه..
فاطمه آهی کشید و با سوز گفت:
_وقتی الان خودم نا آرومم چطوری آرومت کنم؟😭
و همانجا نشست و باهم زار زار گریه کردیم.میان گریه با شرم گفتم:
_تو هم فکر میکنی من مسجد اومدم تا حاج مهدوی رو تور کنم؟
اشکهاش رو پاک کرد.
_هرگززز…هیچ وقت باور نکردم.
موهامو چنگ زدم…
_فاطمه برام مهم نیس باقی چه فکری درموردم میکنند…برام مهمه که تو حرفهاشونو باور نکنی.
او زانوانش را بغل گرفت.
_نظرمنم برات مهم نباشه..تو یک انسانی..احساس داری.میتونی عاشق بشی..یا کسی رو دوست داشته باشی.حتی اگه اون آدم یک عشق محال باشه! ما هممون در دلمون یک عشق یواشکی داریم!شاید هم هیچ وقت به عشقمون نرسیم..ولی اون عشق بهمون حال خوبی میده.
🍃🌹🍃
فاطمه جوری حرف میزد که انگار از همه چیز خبر داره! البته وقتی غریبه ها باخبر باشند حتما فاطمه هم خبردارشده بوده ولی به روم نیاورده.گفتم:
_یه جوری حرف میزنی انگار همه چی رو میدونی..
فاطمه آهی کشید.
_ من مدتهاست میدونم که تو چقدر درگیر حاج آقایی!
با تعحب پرسیدم.:_از کجا؟؟ خودش بهت گفت؟!
_معلومه که نه!! این چه حرفیه؟ عاشق کوره..ایتقدر تابلو بودی که حدسش زیاد سخت نبود. فقط..فقط خبر نداشتم که خودشم میدونه.. امشب از گفتگوی بینتون فهمیدم!
دیگه تحمل اینهمه فشار رو نداشتم.سرم رو گرفتم و دوباره روی تخت با اشک😭 خوابیدم.
_رقیه سادات..من حاج آقا رو خیلی وقته میشناسم! او کسی نیست که بخواد آبروی کسی رو ببره! مخصوصا در این یک مورد خاااص! چون اینطوری موقعیت خودش هم به خطر میفته.
سروقفسه ی سینه ام درد میکرد.آهسته گفتم:_سررررم داره منفجر میشه! لعنت به این اشکها چرا راحتم نمیزارن؟
با عصبانیت گفت: 😠
_داری خودتو داغون میکنی.تو رو سر جدت تمومش کن…
با هق هق گفتم:😫😭
_نمیتونم..آروم نمیشم.توجای من نیستی.. نیستی تا ببینی چه قدر بی کسی سخته. تو سایه ی خونواده بالاسرته.اما من بی پناهم..تو گفتی خدا منو در آغوشش گرفته..پس چرا این قدر آغوش خدا نا امنه؟! چرا این قدر دارم اذیت میشم؟!
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 راه اتصال به امام زمان چیست⁉️ 📌( قسمت دوم) اگر بخواهیم دنبال این جواب بگردیم که راز اتصال به
💔
راز اتصال به امام زمان چیست⁉️
📌( قسمت سوم)
اصل در ارتباط با امام زمان ارواحنا فدا، مثل اتصال با هرکس دیگری، #سنخیت_تام است. اما تا رسیدن به آن مقام حداقل از راهبرد تشبه در نهج البلاغه استفاده میکنیم، و سعی میکنیم خودمان را به رفتارها و خصلتهای اصلی که امام عصر علیه( الصلاه و السلام) نهایتش را دارد شبیه کنیم.
این یک پاسخ فعلا اجمالی است، برای این سوال : « راز اتصال با امام عصر ارواحنا فدا در غیبت و حضورش چیست؟!» جواب : سنخیت، یا حداقل تشبه!
اما خب سوال اصلی اینجا پیش می آید: که امام عصر ارواحنا فدا مهمترین ویژگی و سنخی اش چیست که ما برویم شبیهش بشویم؟!
در جواب این سوال که میشود در یک کلمه، در یک صفت جمع کرد همه آنچه امام عصر ارواحنا فدا سنخش چیست؛
حضرت علی ( علیه السلام) در خطبه ۱۸۲ نهج البلاغه بند پنجم، جواب داده اند: مهدی ما یک ویژگی عمده دارد، که اگر می خواهید به او وصل بشوید، باید این ویژگی که یکی هم هست؛ دوتا نیست؛ را در خودتان پیاده کنید: « #زره_دانش برتن کرده، و آن را با تمامی آدابش؛ یعنی باتوجه کامل ، معرفت کامل و فراغت کامل، فراگرفته است.
#حکمت؛ گمشده اوست، که همواره در جستجوی آن می باشد ، و حاجت اوست که دائم از آن میپرسد. »
امام ما را دارد میگوید، که خودش منبع حکمت است و به دنبال حکمت است!
حضرت علی در مورد حضرت مهدی ( علیه السلام) در خطبه ۱۸۲ می فرماید:
حضرت مهدی صبح تاشب، تمام وجودش را صرف یادگیری حکمت کرده است. پس تو هم اگر واقعا میخواهی به امامت برسی، برو سراغ حکمت!
عطش حکمت داشته باش!
دائم دنبال این باش که وقتت را از لاطائلات و کارهای درجه۲ فارغ کنی و بچسبی به حکمت.
آیه ۲۶۹ سوره بقره: «یُؤتِی الْحِكْمَةَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا كَثِیرًا»
خدا به هرکس بخواهد حکمت می دهد. و اگر به کسی حکمت داده شده باشد، چشمه خیر را به او داده داده اند.
پس به تصریح امیرالمومنین اگر امام زمان همه سنخش این است که دائم دنبال حکمت است، یعنی دنبال خیر کثیر است.
یعنی همه خوبیها را در حکمت پیدا کرده است.
انصافا در تمام عالم ، کتابی که سرتاسر حکمت باشد و بعد از قرآن دیگر دومی نداشته باشد، غیر از نهج البلاغه کتابی می توانید به ما معرفی کنید؟!
و ما چطور طالب اتصال امام زمان ارواحنا فدا هستیم، که علی ( علیه السلام) میگوید او صبح تا شب دنبال یادگرفتن حکمت است، و ما صبح تا شب از نهج البلاغه غافل هستیم؟!
این کلیدی به این راحتی و دم دستی را رها کرده ایم و پشت این دخمه ها و کوه ها دنبال آدمهایی میگردیم که بگویند امام زمان کی می آید و... این بازیها همه اش انحرافی است.
وقتی که تو اصلا اساس سنخیت را نداری، حتی اگر امام زمان در سن شما هم ظهور کند، ...خب چه ربطی به تو دارد؟! تو که اتصال با او نداری!
فکر کرده ای همزمان بودن با حضور امام زمان اتصال برقرار میکند؟! یعنی ابن ملجم و شمر و یزید با امام علی و امام حسین و امام حسن( علیهم السلام) سنخیت داشتند، ولو همزمان و هم مکان بودند؟!
کسی اگر شاگرد مکتب نهج البلاغه شد، شب و روز زندگی اش را با نهج البلاغه آذین بندی کرد، این گام به گام به امام زمانش حقیقتا نزدیک شده است؛ چون از همان مسیری حرکت میکند که امام زمانش حرکت میکند.
پس راز اتصال به امام عصر ارواحنا فدا #حکمت_طلبی است، عطش حکمت است، و نهج البلاغه، سراسر حکمت است....
↩️ ادامه دارد...
👤 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕