هدایت شده از ۰
☀️قرائت هرروز دعای عهد
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨
✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
*♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️*
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
*🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤*
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#حسینپسرِغلامحسین🪴 #قسمتسینهم🪴 🌿﷽🌿 *تپه شهدا_مرز خطر* در عملیات والفجر ۴ در نقطهای به نا
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلم🪴
🌿﷽🌿
به محمدحسین گفتم
توی آن شرایط چطور خوابت میبرد؟
گفت
اتفاقاً بد نبود چرتی زدم و خستگیام هم برطرف شد
گفتم
نترسیدی؟
با خنده گفت
اصلاً خیلی با صفا بود کیف کردم جای تو هم خالی بود
گفتم
خب بعد چی شد؟
گفت
هیچی عراقیها خوب که همه جارو گشتند و خسته شدند ناامید و دست از پا درازتر توی سنگر هاشون رفتند من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم
میدان مین را رد کردم و به خط خودمان برگشتم
وقتی خاطره محمدحسین تمام شد همه بچهها نفس راحتی کشیدند این اولین بار نبود که محمدحسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد شجاعت و شهامت او برای همه جا افتاده بود
شاید یکی از دلایلی که بچه ها اصرار می کردند تا او از خاطراتش و از اتفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده بود تعریف کند همین شجاعت او بود
آنها میدانستند او به خاطر روحیه بالایی که دارد همیشه تا مرز خطر و گاهی حتی آن سوی مرز خطر هم پیش میرود و قطعا خاطرات جالبی می تواند داشته باشد
*تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی*
*گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش*
*محمدحسین*
به روایت مهدی شفازند
*ترکش گلو*
زمانی که بچهها از شناسایی برگشتند من داخل مقر خواب بودم نیمههای شب بود احساس کردم کسی مرا تکان میدهد چشمانم را باز کردم محمدحسین بود
گفتم
چیه چی شده؟
با دست اشاره کرد که بلند شو
گفتم
چرا حرف نمیزنی؟
به گلویش اشاره کرد دیدم ترکشی به گلویش خورده و مجروح شده است دستپاچه شدم با عجله برخاستم
کی اینطور شدی؟
با دست اشاره کرد برویم
ماجرا را از همراهانش پرسیدم چون بچه ها خسته بودند قرار شد محمدحسین و تخریبچی را من به بیمارستان منتقل کنم
خود محمد حسین هم به خاطر رفاقت بسیار زیادی که بین ما بود ترجیح میداد من او را ببرم
حالش اصلا خوب نبود با توجه به مدت زمانی که از مجروح شدنش میگذشت خون زیادی از بدنش رفته بود رنگش پریده بود و من ترسیده بودم
بلافاصله او را سوار ماشین کردم و راه افتادم
داخل ماشین که نشستیم توانش را کاملا از دست داده بود وقتی به اسلام آباد رسیدیم و او را به بیمارستان بردم تقریبا بیهوش بود
اما نکته خیلی جالب برای من این بود که وقتی در آن لحظات بیهوشی نگاهم به صورتش افتاد دیدم لب هایش تکان می خورد وقتی خوب دقت کردم متوجه شدم ذکر می گوید قرار شد پس از انجام اقدامات اولیه محمدحسین را به بیمارستان دیگری منتقل کنند
به همین خاطر وجود من در آنجا فایدهای نداشت از او خداحافظی کردم و به مقر بازگشتم
*نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست*
*چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم*
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلیکم🪴
🌿﷽🌿
*دکل دیدهبانی*
حدود یک سال قبل از عملیات والفجر ۸ در منطقهای بین خرمشهر و آبادان بچههای اطلاعات یک دکل دیدهبانی نصب کرده بودند که به وسیله آن روی منطقه کافر و ب میکردند این دکل با ارتفاع خیلی زیاد چیزی حدود ۶۰ متر از یکسری قطعات فلزی تشکیل شده بود که به وسیله پیچ و مهره هایی بزرگ به هم متصل می شد و ضمنا حالت نردبانی عمود بر سطح زمین را پیدا میکرد که دیده بان برای بالا رفتن میبایست از آن استفاده کند
با توجه به ارتفاع زیاد دکل بالا رفتن از این نردبان کار بسیار مشکلی بود چون هیچ نرده و حفاظی نداشت فقط کافی بود که شخص وسط کار کمی پایش بلرزد و تعادل خود را از دست بدهد و یا نیمههای راه خسته شود و نتواند به بالا رفتن ادامه دهد که دیگر در آن حالت نه راه پس داشت و نه راه پیش و در هر دو صورت خطر سقوط به طور جدی در کمینش بود
در آن ایام چون تاکید شده بود یکی از مسئولین برود و منطقه را از نزدیک ببیند محمدحسین یوسف الهی به من اصرار میکرد و میگفت
تو که حکم معاونت داری باید بروی روی دکل و دیدهبانی کنی
گفتم
دیگران هم هستند آنها میآیند و میبینند
گفت
حالا که تا اینجا آمدهای دیگر نمیتوانی برگردی
گفتم
اصلا من تو را قبول دارم تو چشم منی هر چی تو دیدی قبول است
گفت
نه باید حتما خودت ببینی
گفتم
بابا حسین جان من نمیتوانم کلی آرزو دارم بالا رفتن از این دکل کار هرکسی نیست خیلی سخت است من که مثل شماها قوی نیستم سرم گیج می رود میترسم خدایی نکرده اتفاقی بیفتد
گفت
خیلی خوب عیبی ندارد اگر مشکل تو این چیزهاست من یک فکری به حالش میکنم و این قضیه را حل می کنم
گفتم
آخر چطوری؟
مانند همیشه که خیلی رمزی عمل میکرد و نمیگذاشت کسی از کارهایش سر دربیاورد سعی کرد تا فکرش را از من پنهان کند فقط گفت
صبر کن بالاخره متوجه میشوی
نیمههای شب محمدحسین به سراغم آمد و از خواب بیدارم کرد گفتم
چیه؟ چی شده؟
گفت هیچی بلند شو برویم
گفتم
کجا؟
گفت
دکل
گفتم
الان؟ حالا نمیشود نرویم
گفت
نه به هر شکلی که شده من باید تورا ببرم بالا
گفتم
بابا من میترسم
گفت
نترس من پشت سرت می آیم
دیدم اصرار فایده ای ندارد مثل اینکه واقعاً مجبورم
هر دو راه افتادیم شب عجیبی بود هوا مهتابی بود و نور ماه منطقه را روشن کرده بود گهگاه صدای انفجاری سکوت شب را میشکست
پای دکل رسیدیم
نگاهی به بالا انداختم دکل همینطور بالا رفته بود و اتاقک آن در دل آسمان گم شده بود
ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه بدون هیچ حفاظی قد کشیده بود و امشب می بایست من از آن بالا بروم کاری که هر شب بچههای اطلاعات میکردند
نگاهی به محمدحسین انداختم همچنان آرام و مصمم منتظر من بود اضطراب را از چهرهام میخواند
لبخندی زد
نگران نباش من هم پشت سرت می آیم
بسم الله گفتم و میله ها را در دستانم محکم فشردم و پایم را روی پلههای دکل گذاشتم
نور ماه زیر پایم را روشن کرده بود هرچه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچک تر میشد
خیلی با احتیاط و آرام پیش میرفتیم نگاهی به بالا انداختم هنوز خیلی مانده بود که به اتاقک برسیم لحظهای مکث کردم دیدم دیگر نمیتوانم بالاتر بروم تا همین جا هم خیلی از زمین دور شده بودیم
این افکار باعث شده بود احساس خستگی زیادی کنم پاهایم شروع به لرزیدن کرد
محمدحسین که دید توقفم طولانی شده پرسید
چیه؟ چرا نمی روی بالا؟
گفتم نمی توانم خسته شدهام
گفت
برو چیزی دیگر نمانده پایین را نگاه نکن من پشت سرت هستم
گفتم
محمدحسین پاهایم دارند میلرزند نمیتوانم بروم
گفت
خیلی خب همانطور که هستی صبر کن
بعد سعی کرد تا چند پله بالاتر بیاید
گفتم
کجا میآیی؟
گفت صبر کن
خودش را بالا کشید دستهایش را دو طرف من گذاشت و گفت
حالا بنشین روی شانه های من
گفتم
برای چی؟
گفت
خب بنشین خستگی در کن
گفتم
آخر این طور که نمیشود
گفت
چارهای نیست بنشین کمی که خستگیات رفع شد دوباره ادامه میدهیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلدوم🪴
🌿﷽🌿
چارهای نبود آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمیتوانستم ادامه بدهم کار دیگری هم نمیشد کرد
آرام روی شانههای محمدحسین نشستم این کار هم برایم سخت بود اینکه او بایستد و من روی شانههایش بنشینم
در واقع محمدحسین با این کارش هم باعث شد خستگیام رفع شود و هم روحیهام تغییر کند
لحظهای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم دیگر زانوهایم نمیلرزید انگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شده بود وقتی به بالای دکل رسیدیم نفس عمیق کشیدم و گوشه ای نشستم نگاهی به اطرافم انداختم همه چیز به شکل غرور انگیزی زیر پایم کوچک شده بود
باد خنکی که آن بالا می وزید به تن عرق کردهام میخورد و حسابی سردم شده بود
می دانستم باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز آنجا بمانم به محمدحسین گفتم
خب حالا آمدیم بالا صبح که هوا روشن شد چه کار کنیم؟
گفت
چه کار میخواهی بکنی؟
گفتم
بالاخره یکسری امکانات این جا لازم داریم
گفت
هرچه بخواهی برایت می آورم تو اصلا لازم نیست از جایت تکان بخوری همین جا بنشین و دیدهبانی کن به فکر پایین رفتن هم نباش خودم هستم
محمدحسین آن شب و روز بعد چند بار از دکل ۶۰ متری بالا و پایین رفت یکبار برایم پتو آورد، یکبار صبحانه،
یکبار ناهار و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت
رفتار او باعث شده بود که روحیهام کاملاً عوض شود
شب با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت
برویم
این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش می رفتم پایین تر از من حرکت میکرد تا بتواند مواظبم باشد
و بالاخره مرا پایین آورد
بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیت دارد ولی هیچگاه محبت پدرانه اش را از نزدیک حس نکرده بودم با کار آن شب محمد حسین هم توانستم منطقه را آنطور که باید ببینم هم روحیهام تغییر کرد
هیچ وقت نمی توانم لحظه ای را که روی شانه هایش نشسته بودم فراموش کنم
*آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست*
*عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی*
*من بسیجی ام*
در طول مدتی که محمدحسین مسئول شناسایی لشکر شده بود من و مجید آنتیکچی چندین بار به او اصرار کردیم که به عضویت سپاه در بیاید اما او زیر بار نمیرفت ومیگفت
شما دنبال چی هستید؟
این که یکی به نیروهای سپاه اضافه شود؟
من دوست دارم به عنوان یک بسیجی خدمت کنم پس بگذارید راحت باشم
گفتم
محمدحسین مگر سپاه چه اشکالی دارد؟
گفت
سپاه هیچ اشکالی ندارد خیلی هم خوب است اما من خدمت در لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم
محمدحسین اینقدر ظرفیت و لیاقت داشت که میتوانست از فرماندهان رده بالای سپاه شود و این در صورتی بود که به عضویت سپاه در میآمد و رسمی می شد
بارها مسئولین لشکر به او پیشنهاد میکردند اما چون به بسیج عشق می ورزید نمی پذیرفت تا جایی که سفارش کرده بود اگر من شهید شدم روی سنگ قبرم ننویسید پاسدار اگر چنین کلمهای بنویسید روز قیامت جلوی شما را خواهم گرفت من یک بسیجیام
*کجایند مستان جام الست*
*دلیران عاشق شهیدان مست*
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
1_1923039575.mp3
4.56M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«💚🕊»↴
#السلام_ایها_الغریب
سلام مولای من!!
#مهدی_جانم
دلم برای چهره دلربایت،
برای صوت داودیات،
برای عطر زهراییات،
برای لبخند احمدیات،
برای شکوه حیدریات پر میکشد..
خوب میدانم آرامش محض
فقط در سایهسار امن توست
که معنا میگیرد و زندگی
در حریم بهاری توست که جان مییابد(:💚'
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_فرج🌺
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️
امروز یکشنبه
24 اردیبهشت 1402 هجرے شمسى🗓
23 شوال 1444 هجری قمرے🗓
14 مه 2023 ميلادى🗓
ذکر روز یکشنبه
#یاذالجلال_والاکرام🌷
✨دعای برکت روز:
🍀امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو:
(الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ و عافِیَةٍ، و سُرورٍ و قُرَّةِ عَینٍ.اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ.
📘بحار الأنوارج87/ص356
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
#سلام_مولای_مهربان_من♥
همه روز ، روز توست ...
روز پرکشیدن در هوای معطرت ...
روز تکرار مداوم نام قشنگت ...
روز نشستن در سایه ی دلنشین یادت
روز انتظارِ بیشتر و امیدِ نزدیک تر ...
سلام بر تو که خوب ترینی ...
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
﷽
#قرآن_کریم🌸
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
قالَ كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ
[موسى] گفت: «چنين نيست! به يقين پروردگارم با من است، بهزودى مرا هدايت خواهد كرد».
📗سوره شعراء آیه ۶۲
✨امروز روز سی ام چله شهداس✨
🌹 یک تسبیح صلوات 🌹
برای سلامتی وفرج
✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک
🌷#شهید_سعید_مریدی🌷
✨التماس دعای فرج ✨
هدایت شده از ۰
☀️قرائت هرروز دعای عهد
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨
✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
*♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️*
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
*🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤*
💢 #تلنگرانه
هرجوریهستی،هرگناهیکردی،
اولازنمازتشروعکن..
شکنکنکهدرستمیشی..!
نمازتتورودرستمیکنه؛
همونطورکهشیطان،
ماروکمکموآهستهآهسته
بهسمتگناهمیبره!
همونطورهمنماز،
ماروکمکمبهسمتعاقبتبخیریمیبره!
خداهیچوقتبندهشو رهانمیکنه!!
حتیاگهمرتکببدترینگناههاشدهباشه..
بهخدااعتمادکن!!
🌹هميشه قلبي شاكر داشته باشيم
🌷در كفران نعمت از طرف خداوند دو
ترس است :
١- سلب نعمت
٢- عذاب الهي
🌷درشكر نعمت دو شادي است :
١- برخورداري از نعمت
٢- زياد شدن و دوام آن
📕ارشادالقلوب ص١٥٢
از کلام گهربار استاد
.
http://eitaa.com/shahrah313
💫شاهراه ظهور،مهدویت وشهدا💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«#اندلس، عبرتی تلخ برای مسلمانان»
💃🍾🍻
📌... بازخوانی تاریخی اتفاقات اندلس
🍷... مشروبات الکلی، ترویج فحشا🍺 و کم کم بی #حجاب شدن و بی غیرتی ... تمدن هشتصد ساله اسلام در آندلس را نابود کرد.
❌ تاریخ را تکرار نکنیم
.
eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🇮🇷 جهاد تبیین،سخنرانی،مداحی🇮🇷
🌸اهمیت یاد خدا در نماز
♥️پیامبراکرم حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
مَنْ صَلَّی صَلَاةً لَا یذْکرُ فِیهَا شَیئاً مِنْ أَمْرِالدُّنْیا لَا یسْأَلُ اللَّهَ شَیئاً إِلَّا أَعْطَاه
کسی که نماز میخواند، در حال نماز هیچ چیز از امور دنیایی به یادش نیاید (فقط خداوند در نظرش باشد)، در این صورت هرچیزی از خداوند بخواهد، به او عطا میکند.
📚[مستدرک الوسائل؛ج۱،ص۲۶۵]
گرچه گویند با یک گل بهار نمیشود
اما من گلی دارم
که با آمدنش کل دنیا بهار میشود.
#اللهمعجللولیڪالفرج🌤
✍آیتالله بهجت(ره):
ما باید انتظار فرج حضرت غائب(عج) را داشته باشیم، و فرجش را فرج عموم بدانیم، و در هر وقت و هر حال باید منتظر باشیم؛ ولی آیا میشود انتظار فرج آن حضرت را داشته باشیم، بدون مقدمات و تحمل ابتلائاتی که برای اهل ایمان پیش میآید؟! بااین حال، چه اشکالی دارد که تعجیل فرج آن حضرت را با عافیت بخواهیم؛ یعنی اینکه بخواهیم بیش از این بلاها که تا به حال بر سر مؤمنین آمده، بلای دیگری نبینند؟! در هرحال، باید منتظر فرج باشیم، ولی با مقدمات آن. ولی میدانیم که ضعیفیم و طاقت ابتلائات سخت را نداریم؛ لذا از خدا بخواهیم که شیعه بعد از این دیگر به ابتلائات بیشتر، مبتلا نشود. و اهمّ مقدمات انتظار فرج را که توبه و طهارت از گناهان است، تحصیل کنیم.
📚در محضر بهجت، ج٣، ص٢٨٠
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
💢 #تلنگرانه
هرجوریهستی،هرگناهیکردی،
اولازنمازتشروعکن..
شکنکنکهدرستمیشی..!
نمازتتورودرستمیکنه؛
همونطورکهشیطان،
ماروکمکموآهستهآهسته
بهسمتگناهمیبره!
همونطورهمنماز،
ماروکمکمبهسمتعاقبتبخیریمیبره!
خداهیچوقتبندهشو رهانمیکنه!!
حتیاگهمرتکببدترینگناههاشدهباشه..
بهخدااعتمادکن!!
#شهید_احمد_محمد_مشلب ❤️
برای اونایی که
اعتقاداتتون رو مسخره میکنن
دعا کنید خدا
بهعشق #حسین❤️دچارشون کنه...
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#حسینپسرِغلامحسین🪴 #قسمتچهلدوم🪴 🌿﷽🌿 چارهای نبود آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمیتوانستم اد
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلسوم🪴
🌿﷽🌿
*بگذار دنیا برای اهلش بماند*
آخرین باری که محمدحسین از منطقه به کرمان آمده بود باهم توی شهر دنبال کارهای روزمره رفته بودیم
گفت
مهدی هیچ تا به حال شده یک بنز یا یک ماشین مدل بالای دیگر را ببینی و از ته دل آرزو کنی که ای کاش یکی از آنها مال من بود
گفتم
راستش زیاد روی این قضیه فکر نکردهام اما خوب من یک انسانم ممکن است گاهی از دلم بگذرد و بخواهم من هم یک بنز، خانه و امکانات راحت داشته باشم
محمدحسین مکثی کرد و با لحنی دوستانه و برادرانه گفت
سعی کن اینها را برای اهلش ببینی خانه، ماشین لوکس، تجملات و تشریفات برای دوستداران دنیا است برای آنها که طالبش هستند
ما که این راه را انتخاب کردهایم و به جنگ آمده ایم راهمان چیز دیگری است بگذار دنیا برای اهلش بماند
یادم است یک بار دیگر که با محمدحسین صحبت میکردیم میگفت
مهدی معتقدم دو نفر که خیلی با هم دوست هستند و همیشه با یکدیگرند بعد از شهادت یا وفات یکی از آنها باز هم این دوستی اشان ادامه پیدا میکند و میتوانند از طریق خواب با هم ارتباط داشته باشند حتی اگر آن شخصی که زنده است مشکلی داشته باشد دوستش می تواند به او کمک کند و راهنماییاش کند
من خودم هر وقت در طول جنگ به مشکلی برخوردهام متوسل به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها شده و دوستان شهیدم را در خواب دیده ام
آنها هم راهنماییم کرده اند و راهحل مشکلات را پیش رویم گذاشتهاند
وقتی محمد حسین این را گفت همان جا از او قول گرفتم اگر خداوند توفیق شهادت نصیبش کرد فراموشم نکند بگذارد دوستیمان پابرجا بماند و در گرفتاری ها کمکم کند
او هم قول داد و چقدر خوب به وعدهاش وفا کرد
بعد از شهادتش هر بار به مشکلی برمیخورم به خوابم می آید و راهنماییام میکند
و وقتی به توصیه هایشان عمل میکنم گره کارهایم باز میشود
*محمدحسین*
به روایت علی نجیب زاده
چند کالک و نقشه در دست داشت و به جای کفش و پوتین یک جفت دمپایی لنگه به لنگه و کوچک و بزرگ پایش بود
گفتم
محمد حسین کجا می روی؟
گفت
جلسه
گفتم
با همین دمپاییها؟
گفت
مگر چه اشکالی دارد؟
گفتم
آخر هر کسی میخواهد به جلسه برود سر و وضعش را مرتب میکند و لباس درست و حسابی میپوشد نه مثل تو با این دمپایی های لنگه به لنگه و جور واجور
خندید
چه کار کنم من با همین وضعیت وضو گرفتم و مسجد رفتم با همین وضعیت هم جلسه میروم برای من تفاوتی نمیکند و لزومی ندارد که طور دیگری لباس بپوشم
به راستی هم برای او فرقی نمیکرد زیرا اصلا اهل ظاهرسازی نبود آنچه برای او اهمیت داشت خداوند و رضایت او بود
*تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول*
*آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل*
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلچهارم🪴
🌿﷽🌿
*مثل آدم*
من خودم یک بار از محمدحسین پرسیدم
حسین تو از یکسری قضایا باخبر می شوی چطور این کار را میکنی؟
با اصرار زیاد بالاخره راضی شد و جواب داد آنهم خیلی کوتاه و مختصر
گفت
کار خاصی نمی کنم فقط وقتی میخوابم سعی میکنم مثل آدم بخوابم
گفتم
آدمها مگر چطور میخوابند؟
گفت
این را دیگر خودت باید بفهمی و دیگر هیچ حرفی در این مورد نزد
*ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز*
*کان سوخته را جان شد و آواز نیامد*
*این مدعیان در طلبش بی خبرانند*
*آن را که خبر شد خبری باز نیامد*
*مدیون پدر و مادر*
من سال ۶۴ با محمدحسین آشنا شدم رفته بودم ترمینال بلیط بگیرم که با اتوبوس به منطقه بروم آنجا یکی از بچهها را دیدم وقتی فهمید برای چه به ترمینال آمدهام
گفت
فردا چند تا از بچههای اطلاعات میخواهند بروند منطقه تو هم میتوانی با آنها بروی
من هم از خدا خواسته قبول کردم
روز بعد بچههای اطلاعات معرفی شدند و با یک استیشن حرکت کردیم قرار بود اول به تهران بروند و بعد از آنجا راهی جنوب شوند
آنها پنج نفر بودند که من هیچ کدامشان را نمیشناختم محمدحسین هم در بینشان بود توی راه که می رفتیم دیدم محمدحسین هر چند دقیقه یکبار نگاهی به من می اندازد و می خندد
خب من اولین بار بود که او را میدیدم مانده بودم چرا می خندد؟ اول قضیه را جدی نگرفتم اما بعد دیدم که نخیر مثل این که دست بردار نیست همین طور ما را نگاه می کند و می خندد طاقت نیاوردم و پرسیدم
چرا می خندید؟ اتفاقی افتاده؟
خنده شما دلیل دارد؟
گفت
بله دلیل که دارد اما حالا نمی گویم باید صبر کنی به مقصد که رسیدیم تنها شدی آن وقت میگویم
گفتم
باشه یادم باشه آنجا می پرسم
دیگر در مورد این قضیه حرفی نزدم اما او مدام یک لبخند گوشه لبش بود
سر ظهر بچهها برای نماز کنار یک مسجد توقف کردند همه وضو گرفتند و رفتند داخل مسجد و سریع مهری برداشتند و به نماز ایستادند اما محمدحسین کنار جامهری توقف کرد دقت کردم دیدم ایستاده است و مهرها را آرام جابجا میکند یکی را برمیدارد نگاه میکند بعد سر جایش می گذارد و یکی دیگر بر می دارد حدود چهار پنج دقیقه طول کشید تا عاقبت یک مهر برداشت
سفر ماه حدود ۳ روز طول کشید این سه روز در هر مسجدی که برای نماز می ایستادیم همین برنامه بود من حسابی کنجکاو شده بودم می خواستم بدانم که جریان چیست؟
گاهی اوقات یک جامهری حدود دویست سیصد مهر داشت او همه را می گشت تا یکی را انتخاب کند تصمیم گرفتم هر طور شده سر از کار او در بیاورم و سر این قضیه را پیدا کنم
در یک مسجد محمد حسین دیگر خیلی توقف کرد یعنی از دفعات قبل هم خیلی بیشتر طول کشید جلو رفتم
حسین آقا دنبال چی میگردی؟ لبخندی زد
یعنی نمیدانی؟
گفتم
اگر میدانستم که سوال نمی کردم
گفت
خب دارم دنبال مهر می گردم
گفتم
این همه مهر مگر اینها با هم فرق میکند؟
گفت
از خودت بپرس
گفتم
من که نمی دانم باید از کسی مثل شما بپرسم تا یاد بگیرم
گفت
این چیزها را دیگر خودت باید بدانی
گفتم
خوب من سوال کردم که بدانم
گفت
اگر کمی دقت کنی میفهمی ببین اگر یک چیزی را خود آدم دنبالش برود و بفهمد و یاد بگیرد دیگر هیچ وقت آن را فراموش نمیکند من به خاطر همین چیزی نمی گویم اگر تا وقتی که به منطقه رسیدیم نفهمیدی آن وقت می گویم
وقتی به نماز ایستاد رفتم و مهرش را برداشتم و نگاه کردم میخواستم آن را دقیق و از نزدیک بررسی کنم دیدم مهر تقریباً سبز رنگ است و واقعاً بوی عجیبی میدهد فهمیدم که تربت کربلا است و حسین این همه مدت دنبال مهر کربلا بوده است
نمازش که تمام شد
گفتم
دنبال مهر کربلا میگشتی؟
گفت
آفرین پس بالاخره متوجه شدی دیدی گفتم اگر دقت کنی میفهمی
گفتم
حالا یعنی اینقدر مهم است که شما هر جا به خاطر آن کلی معطل می کنی؟
گفت
میدانی سجده کردن روی مهر کربلا چقدر ثواب دارد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتچهلپنجم🪴
🌿﷽🌿
وقتی این حرف را زد دیدم حالش دگرگون شد شروع کرد از کربلا و امام حسین صحبت کردن وقتی بحث امام حسین علیه السلام پیش آمد گفت من توی دنیا از یک چیز خیلی لذت می برم و آن را مدیون پدر و مادرم هستم میدانی چه چیز ؟
گفتم نه نمیدانم
گفت
می خواهی برایت بگویم
گفتم
البته بگو
گفت از اسم خودم
من هر وقت نام حسین را میشنوم یا حتی زمانی که کسی مرا به این نام صدا می کند خیلی لذت میبرم من واقعا مدیون پدر و مادرم هستم که چنین نامی برایم انتخاب کردهاند
با چنان عشق و علاقهای از امام حسین علیه السلام و این نام با عظمت صحبت میکرد که انسان سر جایش میخکوب می شد حرفهایش که تمام شد دوباره راه افتادیم در طول راه دائم به صحبتهای او فکر میکردم و اینکه سعی داشت خودم متوجه قضیه شوم همان طور که گفته بود این مسئله همیشه در ذهنم باقی ماند
وقتی به مقصد رسیدیم
گفتم
الوعده وفا
گفت چه وعده ای؟
گفتم
قرار بود علت خنده ات را بگویی دوباره خندید
راستش به خاطر کاری بود که تو قبلا انجام داده بودی
گفتم
ما که تا به حال همدیگر را ندیده بودیم
گفت دیده بودیم اما چون آن موقع همدیگر را نمی شناختیم تو متوجه من نشدی
گفتم حالا چه کاری بود
گفت یادت هست یک روز کرمان توی خیابان شریعتی بچه ها داشتند به یک نفر تذکر اخلاقی میدادند و اون وقت تو از راه رسیدی و سیلی توی گوش طرف زدی هیچکس هم متوجه نشد من همان موقع در میان جمع بودم و فهمیدم که تو سیلی زدی
درست میگفت ما چند نفر بودیم که در خیابان شریعتی یا بعضی جاهای دیگر اگر موردی بر میخوریم یا منکری می دیدیم می ایستادیم تذکر میدادیم آن شب آقای کریمیان و تعدادی دیگر از دوستان داشتند به یک نفر تذکر می دادند که تعدادشان هم زیاد بود من تازه از راه رسیده بودم و دیدم آن بنده خدا اصلا گوشش به حرفهای بچه ها بدهکار نیست انگار خیلی از قضیه پرت است خلاف کرده و با این حال در کمال پررویی کارش را توجیه میکند من ناراحت شدم و یک سیلی به طرف زدم اما این کار را آنقدر سریع انجام دادم که هیچکدام از بچهها حتی خود آن فرد نیز متوجه من نشدند
من هم چیزی به روی خودم نیاوردم دستانم را توی جیب خودم کرده بودم و تماشا میکردم حالا محمدحسین داشت جریان را یادآوری میکرد
گفت
خنده های من به خاطر همین بود که تو مرا نشناخته بودی اما من تا دیدم سریع شناختم
اتفاقاً یک بار هم با حاج حمید شفیعی بودیم که شبیه این جریان را دیدم با اتوبوس به جبهه می رفتیم توی ترمینال شیراز یک بنده خدایی دست زن و بچه اش را گرفته بود و داشت از جلوی اتوبوس رد میشد راننده فحش خیلی رکیک به مرد داد آن بنده خدا که آدم خیلی ضعیفی هم بود جلو آمد و گفت چرا فحش میدهی مگر من چه کار کردم
راننده بدون این که مراعات زن و بچه او را بکند یکی دو تا فحش دیگر هم داد
حاج حمید که خیلی عصبانی شد رفت طرف راننده و گفت
تو مگه خودت ناموس نداری چرا فحش میدهی
مگر این بدبخت چه کار کرده غیر از این است که از جلوی ماشین تو رد شده
راننده پررویی کرد و دست از بی تربیتی برنداشت حاج حمید هم ناراحت شد و محکم جلوی یک منکر ایستاد و به خاطر دفاع از یک مظلوم و نهی از منکر خودش را به خطر انداخت و آن سختی را متحمل شد
خیلی لذت دارد انسان در راه خدا و به خاطر رضایت او این طور عمل کند در هر صورت این خنده های من هم به خاطر آن کار خالصانهای بود که در خیابان شریعتی انجام دادی سعی کن همیشه همینطور باشی اگر جایی موضوعی پیش آمد و کاری انجام دادی هدفت رضای خدا باشد
حرفهای محمدحسین خیلی برایم جذاب بود حسابی به او علاقهمند شده بودم
این سفر که اولین برخورد من با محمدحسین بود پایه دوستی عمیقی شد و برای همیشه در خاطرم جای گرفت
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
با چنین عشق و علاقه از امام حسین علیه السلام به این نام با عظمت صحبت میکرد که انسان سر جایش میخکوب می شد حرفهایی که تمام شد دوباره راه افتادیم در طول راه دائم به صحبتهای او فکر میکردند و اینکه سعی داشت خودم متوجه قضیه شوم همان طور که گفته بود این مسئله همیشه در ذهنم باقی میماند وقتی به مقصد رسیدیم گفتم الوعده وفا گفت که بعدها گفتم قرار بود علت خنده ات را بگویید دوباره خندید راستش به خاطر کاری بود که تا قبل از انجام داده بودی گفتم که تا به حال همدیگر را ندیده بودیم گفت دیده بودیم اما چون آن موقع همدیگر را نمی شناختیم توجه من شدی گفتم حالا چه کاری بود گفت یادت هست یک روز کرمان توی خیابان شریعتی و چهار داشتن به یک نفر تذکر اخلاقی میدادند ⤵️⤵️
و اون وقت تو از راه رسید و سیلی توی گوشه طرف زدی هیچکس هم متوجه نشد من همان موقع در میان جمع که تو سیلی زدی درست میگفت ما چند نفر مگبودیم که در خیابان شریعتی یا بعضی جاهای دیگر اگر به موردی بر میخوردیم یا منکری می دیدیم می ایستادیم تذکر میدادیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
✅آثار و برکات دعا کردن برای فرج
👈دعا کننده برای فرج حضرت مشمول برکات زیر میشود:
🌸1 - اطاعت از امر مولایش کرده است، که فرمودهاند: و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است.
🌸2 - این دعا سبب زیاد شدن نعمت ها می شود.
🌸3 - اظهار محبت قلبی است.
🌸4 - نشانه انتظار است.
🌸5- زنده کردن امر ائمه اطهار علیهم السلام است.
🌸6 - مایه ناراحتی شیطان لعین است.
🌸7 - اداء قسمتی از حقوق آن حضرت است (که اداء حق هر صاحب حقی واجب ترین امور است.)
🌸8 - تعظیم خداوند و دین خداوند است.
🌸9 - حضرت صاحب الزمان علیه السلام در حق دعا کننده دعا می کند.
🌸10- شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او می شود.
🌸11 - شفاعت پیامبر ان شاء الله شامل حال او می شود.
🌸12 - این دعا امتثال امر الهی و طلب فضل و عنایت اوست.
🌸13 - مایه استجابت دعا می شود.
🌸14 - اداء اجر رسالت است.
📚مکیال المکارم، جلد اول نوشته آیت الله موسوی اصفهانی"ره"