eitaa logo
لطفاوارد گروه بعدی شوید
62 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *پدال گاز* چند روز بعد از مجروح شدن محمدحسین به مرخصی آمدم وقتی به کرمان رسیدم سراغ او را گرفتم گفتند از بیمارستان مرخص شده تعجب کردم یعنی به همین زودی خوب شد گفتند نه در خانه بستری است برای ملاقات به خانه‌شان رفتم اما برادرش گفت او خانه نیست ناامید برگشتم توی راه حسن زاده یکی از بچه‌ها را دیدم حال و احوال کردیم پرسید کجا بودی؟ گفتم رفته بودم عیادت محمدحسین گفت خب چی شد؟ دیدیش؟ حالش چطور بود؟ گفتم متاسفانه موفق نشدم ببینمش خانه نبود گفت بیا با هم برویم پررویی کنیم بنشینیم تا بیاد دوباره با حسن زاده به در خانه محمدحسین رفتیم برادرش در را باز کرد گفتیم ببخشید ما می‌خواهیم محمدحسین را ببینیم ایشان گفت عرض کردم خانه نیست گفتم اشکال ندارد می‌نشینیم تا بیاید با تعارف او به داخل خانه رفتیم ده پانزده دقیقه طول کشید که محمدحسین آمد وقتی مرا دید خوشحال شد و حسابی تحویلم گرفت گفت اتفاقاً خیلی دلم میخواست تو را ببینم چطور شد به مرخصی آمدی؟ از منطقه چه خبر؟ من تا جایی که می توانستم از اوضاع و احوال بچه ها و نگرانی آنها به خاطر عدم حضور او و وضعیت منطقه برایش صحبت کردم لحظه خداحافظی یک کتاب به من و یکی هم به اکبر حسن زاده هدیه داد و گفت حتماً این کتاب‌ها را بخوانید و پرسید که به منطقه برمیگردی؟ گفتم پس فردا گفت موقعی که خواستی بروی بی خبر نرو گفتم چشم حتما از هم جدا شدیم دو روز بعد عازم منطقه بودم دوباره به سراغش رفتم گفت راجی فرمانده اطلاعات عملیات آمده کرمان فردا می‌خواهد برگردد برو‌بگو محمدحسین کارت دارد می خواهم ببینمش باهاش هماهنگ کنیم همه با هم برویم با تعجب نگاهی به پایش انداختم اما اونگذاشت حرف بزنم زد سرشانه‌ام و گفت برو دیگر من رفتم و راجی را پیدا کردم و گفتم محمدحسین چنین حرفی زده به نظرم می‌خواهد همراه شما بیاید چون با جراحتی که دارد نمی‌تواند تنهایی برود در ضمن من هم امروز عازمم راجی گفت خیلی خوب است اگر محمدحسین می‌خواهد بیاید شما با اتوبوس برو من قبول کردم و رفتم ترمینال و بلیط گرفتم از همانجا به خانه محمدحسین رفتم گفت رفتنت چی شد؟ گفتم آقای راجی را دیدم گفت می‌آیم خانه تان با هم صحبت می‌کنیم پرسید شما چه کار کردید؟ گفتم بلیط گرفتم و امروز می‌روم پرسیدمگر باما نمیایی؟ گفتم مثل اینکه جا نیست گفت نه شما با ما بیا گفتم نمی‌شود آقای راجی چنین گفته گفت من اصلا دوست دارم تو این سفر با شما باشم و دلم می‌خواهد همسفر باشیم گفتم آقا فرقی ندارد می خواستم خداحافظی کنم که گفت چند دقیقه صبر کن من با راجی صحبت کنم بلند شد و به سرعت لباس پوشید و به طرف ماشینش رفت تعجب کردم با این عصا چطور می‌خواهد رانندگی کند ماشین را زد بیرون و گفت سوار شو بریم با ترس و لرز سوار شدم و کنارش نشستم او خیلی راحت راه افتاد و به جای پا عصایش را روی پدال گاز می‌گذاشت گفتم محمدحسین تو را خدا مواظب باش این کار خطرناکی است که تو می کنی گفت نترس بنشین الان می رسیم هرچند بی‌هیچ دغدغه‌ای رانندگی می‌کرد اما من خیلی ترسیده بودم مستقیم پیش راجی رفتیم محمدحسین به ایشان گفت باید حسین متصدی را هم با خودمان ببریم راجی گفت جا نداریم قرار شده خودش بیاید محمدحسین گفت ما می‌خواهیم این سفر با هم باشیم و کلی باراجی صحبت کرد تا او را راضی کند که من هم با آنها بروم محمدحسین مرا سوار ماشین کرد و به ترمینال برد تا بلیط را پس بدهم صبح روز بعد همگی با هم به طرف منطقه راه افتادیم یادم است در مسیر جاده برف باریده بود گفت بچه‌های آنجا برف ندیدند فلاکس آب را پر از برف کنیم و برای ایشان ببریم پیاده شدیم و فلاکس را از برف پر کردیم اما وقتی به اهواز رسیدیم بیشترش آب شده بود ( به نقل از حسین متصدی) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *حالات روحانی* هفته های آخر آمادگی برای عملیات بود یک روز ماشین آمد و در محوطه اردوگاه توقف کرد در باز شد و محمدحسین با دو عصا لنگ لنگان پیاده شد همه تعجب کردند هیچ‌کس باور نمی‌کرد او با آن جراحت سختی که داشت دوباره به منطقه برگردد بچه‌ها از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند او با آن که هنوز نمی توانست به درستی راه برود باتنی مجروح برای شرکت در عملیات آمده بود بدنش به شدت ضعیف شده بود اصلاً توانایی قبل را نداشت کاملا مشخص بود این بار به جهت دیگری به جبهه‌ آمده است گویا می دانست که این آخرین دفعه است و معلوم بود از جسم نحیف و زخم خورده‌اش خواسته بود که در این عملیات با او راه بیاید و تحمل کند تا بتواند آخرین مرحله را هم به خوبی پشت سر بگذارد هرچه به عملیات نزدیکتر می‌شدیم حال و هوای محمد حسین روحانی تر می شد او دیگر آن فرد پرجنب وجوش نبود نه به خاطر زخم و جراحتش بلکه حالش طوری بود که بیشتر توی خودش بود در تمام فعالیتها حاضر و ناظر بود اما سعی می‌کرد زیاد محوریت نداشته باشد در واقع بچه‌ها را برای بعد از خودش آماده می‌کرد نمی‌خواست بعد از او کارهای واحد زمین بماند کار می کرد طوری که نقش کمتری در تصمیم‌گیری‌ها داشته باشد می‌خواست راه را برای بچه ها باز کند تا در غیاب او بتوانند کارها را به عهده بگیرند علاوه بر این ها سعی می کرد خودش را برای عملیات آماده کند او هیچ وقت دوست نداشت سربار کسی باشد حالا هم که به منطقه آمده بود نمی‌خواست دست و پاگیر باشد و بر مشکلات واحد اضافه کند برای کمک و باز کردن گره ای آمده بود وجودش در آن لحظات روحیه‌بخش بود (به نقل از مجید آنتیک چی) *به رفتن چیزی نمانده* چند روز مانده بود به عملیات نم نم باران حیاط را شسته بود و موزاییک های کف حیاط ساختمان را خیس کرده بود محمد حسین را دیدم که با دو عصای زیر بغلش به طرف ما می‌آید گفتم محمدحسین چطوری؟ گفت خوبم فقط این عصا ها مزاحم است گفتم چاره ای نیست باید تحملشان کنی گفت چرا چاره این است که بیندازمشان کنار هنوز می‌خواستم دلداریش بدهم که عصا را به گوشه‌ای انداخت و سعی کرد کف حیاط راه برود مشخص بود خیلی درد می‌کشد چون به سختی راه می‌رفت اما به قول خودش *حسین پسر غلامحسین* بود اگر اراده‌اش بر انجام کاری بود هر طور شده آن را انجام می‌داد گفتم محمدحسین می‌خوری زمین و اون وقت مجبور میشی دوباره به عقب برگردی سرش را پایین انداخت و گفت حسین جان دیگر چیزی به رفتن نمانده این عصاها را هم دیگر نمیخواهم اگر به این ها وابسته باشم حالا حالاها ماندگارم او دیگر تا آخرین لحظات هیچ وقت عصابه دست نگرفت مرتب راه می‌رفت و تمرین می‌کرد (به نقل از حسین ایرانمنش) *قفس دنیا* یکی دو روز پیش از عملیات قرار شد غواصان خط‌شکن به همراه بچه های اطلاعات روی رودخانه بهمنشیر مانوری انجام دهند تا آمادگی لازم را برای مأموریت اصلی پیدا کنند هیچ‌کس باور نمی‌کرد او با این تن مجروح در این مانور شرکت کند اما آن روز محمدحسین روی شن‌های کنار بهمنشیر مانند یک غزال تیز پا می دوید شور و شعف خاصی داشت چشمانش از خوشحالی برق می‌زد وقتی دیدم با آن تن نحیف و پای زخمی اش چطور روی شنها می‌دود صدایش کردم محمد حسین در چه حالی؟ همان‌طور که می‌دوید گفت خوب خوب چهره‌اش طوری بود که همان لحظه فهمیدم دیگر محمدحسین رفتنی است شب که همه بچه‌ها بودند با هم مشغول صحبت شدیم دوستان شهیدش را یاد می‌کرد و به حالشان غبطه می‌خورد بچه‌های واحد را که خواب بودند نشان داد و گفت اینها را نگاه کن ضمیرشان پاک پاک است و مستعد رشد و تعالی از راه می‌رسند دو ماه نشده پر می کشند و می روند به قول معروف ره صد ساله را یک شبه طی می‌کنند اما ما هنوز مانده ایم وقتی این جمله را گفت اشک توی چشمانش حلقه زد و بغض گلویش را گرفت در واقع این قفس دنیا برایش تنگ شده بود دیگر نمی‌توانست بماند و این بار آمده بود که برود شب عملیات فرا رسید بچه ها همه تقسیم شدند و هر کس به یگانی مامور شد چون انتقال و هدایت نیروهای رزمی به سمت دشمن به عهده بچه‌های اطلاعات بود همه کسانی که شب‌های قبل بارها و بارها به آن طرف اروند رفته بودند و کار شناسایی کرده بودند باید جلودار و راهنمای یگان‌های خط شکن می‌شدند (به نقل از مجید آنتیکچی) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
1_1925467934.mp3
4.38M
۴۹ تـــ👈ــو تا وقتی سر سجاده تی؛ مهمون خاص خدایی مخصوصاً اینکه؛ سجاده ات رو توی خونــــه خدا پهن کرده باشی. اکرام مهمـــــون بر صاحبخونه واجبه شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#نماز_یکشنبه_ماه_ذی_القعده
نماز توبه یکشنبه ماه ذی‌القعده «انس‌بن‌مالک» می‌گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در یکشنبۀ ماه ذی‌قعده از منزل بیرون آمدند و فرمودند: ای مردم! کدام‌یک از شما می‌خواهد توبه کند؟ عرض کردیم: همه می‌خواهیم توبه کنیم. فرمود: ‌‌‌ 1⃣ غسل کنید؛ 2⃣ و وضو بگیرید؛ 3⃣ و چهار رکعت نماز (دو نماز دو رکعتی) _در هر رکعت یک بار «سوره حمد»،‌ سه بار «قل هو الله احد» و هر کدام از دو سوره معوذتین (سوره فلق و سوره ناس) را یک بار_ بخوانید؛ 4⃣ سپس (پس‌از اتمام ٤ ركعت نماز) ۷۰ بار استغفار کنید 5⃣ و آن را به «لا حولَ و لا قوةَ الا بالله العلی العظیم» ختم کنید؛ 6⃣ آنگاه بگویید: «يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْت». ‌‌‌ سپس رسول خدا (ص) فرمود: هر بنده‌ای از امت من این عمل را انجام دهد، از آسمان به او ندا می‌شود: ای بندۀ خدا! عمل خود را از نو آغاز کن؛ زیرا توبۀ تو پذیرفته و گناه تو آمرزیده شد... در ادامه روايت آثار زيادى براى اين نماز ذكر شده كه عبارتند از اينكه در روز قیامت، دشمنانت را از تو راضی می‌نمایند. با ایمان از دنیا می‌روى. دینت از تو گرفته نشده و قبر تو وسیع و نورانى خواهد شد. پدر و مادرت راضی می‌شوند، پدر و مادر، تو و خاندانت بخشیده شده و در دنیا و آخرت خوشرزق خواهى بود. جبرئیل با فرشته مرگ پیش تو آمده و به او دستور می‌دهد که با تو خوش‌رفتار بوده، به‌خاطر مرگ آسیبی به تو نرسانیده و به نرمى، روح را از بدنت خارج نماید». اين روايت در كتاب اقبال‌الاعمال ذكر شده و در كتاب المراقبات و همچنين مفاتيح‌الجنان به آن اشاره شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 شاعر شدم در خلوت کنج شبستانش ... 🔘 شعرخوانی زیبای صابر خراسانی در مدح حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ eitaa.com/IRAN_ISLAM1401 🇮🇷 جهاد تبیین،سخنرانی،مداحی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا