لطفاوارد گروه بعدی شوید
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل پنجم..( قسم
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل پنجم..( قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#اولین_مجروحیت
سردار محمود امینی از بچه های روستای محمد آباد از توابع رفسنجان در خصوص او می گوید: سید حمید در مرحله دوم عملیات والفجر ۴ به فرماندهی یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثارالله انتخاب شد در همین عملیات شب دوم یا سوم عملیات ما روی تپه ای که فتح کردیم نشسته بودیم ناگهان گلوله مینی کاتیوشا درست در اطراف همان نقطه ای که ما نشسته بودیم فرود آمد ما همگی متفرق شدیم تا اگر دوباره گلوله ای آمد تلفات ندهیم بعد از مدتی یکدیگر را شناسایی کردیم دیدیم آقا سید حمید نیست برگشتیم توی سنگر دیدیم که گلوله نزدید سر سید حمید به زمین خورده و سید به شدت دچار موج گرفتگی شده و چیزی حالیش نیست صبح که شد رفتیم پیش عباس حسینی گفتیم سید دچار موج گرفتگی شده چه کنیم قرار شد او را به عقب انتقال بدهیم برانکاردی آوردیم و با یکی دیگر از بچه ها او را بردیم در یک جایی توقف کردیم تیمم کردیم و نماز صبح را خواندیم در همین حال سید احساس کرد که داریم او را به عقب می بریم گفت: بی انصاف ها مرا به عقب نبرید به جده ام زهرا علیها السلام اگر حالم خوب شود و بدانم کی بود که مرا برد عقب باهاتون برخورد می کنم.
ولی چون چشم هایش باز نمی شد تهدیداتش اثری نداشت و ما هم او را به عقب برگرداندیم بعدها و زمانی که حالش خوب شد می ترسیدیم که کسی به او آمار ما را داده باشد برای همین به سراغش نمی رفتیم.
سید حمید را موج گرفته بود به من دستور دادند که برش گرداندم رفسنجان گفتم چطوری نمی گذارد گفتند هر طوری هست باید برگردد سید حاضر نبود برگردد با اینکه حالش خوب نبود و چشم هایش هم خوب نمی دید نمی گذاشت ببرندش عقب گفتیم می خواهیم برویم یک جای دیگر عملیات کنیم گفت کجا گفتیم جنوب باید برویم جنوب الان همه دارند می روند انجا راضی شد با یک ماشین از کامیاران حرکت کردیم طرف کرمانشاه و از آنجا به طرف همدان سید بین راه متوجه شد و گفت مگر شما نگفتید می خواهید بروید جنوب چرا دارید می روید همدان از تابلوهای کنار جاده فهمیده بود گفتم نه سید جان داریم از راه میان بر می رویم اسلام آباد الان جاده امن نیست صلاح نیست از جاده همیشگی برویم گفت پس زودتر
ساعت دو صبح بود که با اتوبوس راه افتادیم سمت اصفهان به هر مصیبتی بود رسیدیم و از آنجا حرکت کردیم و طرف رفسنجان یک راست بردمش سپاه و با یک ماشین آمدیم دم بیمارستان شهید مرادی . از آنجا هم رفتیم دم خانه شان در زدیم مادر سید در را باز کرد گل از گلشان شکفت برادرها را صدا زدند و بردنش داخل خانه ما هم سریع فرار کردیم تا دست سید حمید به ما نرسد.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---