🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_عارف_۱۲_ساله🌹🕊
#خاطرات : #شهید_رضا_پناهی 🌹🍃
فصل اول..( قسمت دوم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دعای_مستجاب_شده
خیلی دوست داشتم بروم مشهد قبل از این که رضا را باردار شوم به زیارت امام رضا رفتم اولین سفر مشهدم بود آن موقع یک دختر شیرخوار داشتم که با رضا یک سال و سه ماه تفاوت سنی داشت وقتی به زیارت رفتم از امام رضا علیه السلام خواستم واسطه شود تا خدا به من فرزندی هدیه کند که در راه خدا فدا شود الان پشیمانم که چرا چند فرزند نخواستم که در راه خدا فدا کنم. وقتی از مشهد برگشتم خیلی نگذشته بود که متوجه شدم باردارم ابتدا نمی دانستم باردارم و یاری که می کردم آلبالو بود آلبالو زیاد می خوردم یادم است یک مرتبه پدرش به باغ یکی از دوستانش رفته بود و از آنجا آلبالو آورده بود به محض اینکه سطل آلبالو را روی زمین گذاشت مقدار زیادی از آلبالوها را خوردم حالم دگرگون شد یک دکتر خانوادگی به نام آقای کامیار داشتیم دکتر خیلی خوبی بود خانمش هم ماما بود مجبور شدیم به ایشان مراجعه کنیم تا چهره مرا دید متوجه شد که باردارم برایم آزمایش نوشت جواب آزمایش را گرفتیم مثبت بود رضا را از امام رضا علیه السلام گرفتم برای همین اسمش را رضا گذاشتم نمی دانم چه دلیلی داشت که وقتی رضا را باردار بودم دائم زمین می خوردم با خودم می گفتم با این زمین خوردن هایم بچه ناقص به دنیا می آید لطف و کرم پروردگار آن قدر زیاد بود که به من بچه ای باهوش و زرنگ و خوش بیان هدیه کردند. اسمش را خودم انتخاب کردم. چون عاشق امام رضا بودم و رضا را هم از او خواسته بودم اسمش را رضا گذاشتم البته توی خانه بابک هم صدایش می کردیم چون گاهی که ناراحت می شدم دعوایش می کردم و نمی خواستم با اسم رضا دعوایش کنم خودش همیشه می گفت فقط با اسم رضا صدایم کن.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹