#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل پنجم..( قسمت اول)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#زندگی_ساده
شنید من رفته ام شهرستان سر چشمه. از برادر زاده اش خبر دار شده بود آن ها هم در سرچشمه زندگی می کردند پرسیده بود معلمشان کیه و او هم اسم مرا برده بود.
یک روز خبر دادند که آقایی با اورکت پاسداری آمده بود جلوی مدرسه و با شما کار دارد از توصیفاتی که کردند حدس زدم خود سید حمید است. خیلی خوشحال شدم او هم همین طور همدیگر را به گرمی در آغوش گرفتیم. خوش و بشی کردیم و بعد اصرار کردم که باید به خانه ما بیاید به سید گفتم می خواهم از جنگ برایم حرف بزنی دلم برای جبهه تنگ شده حسرت یک روز حضور در جمع بچه ها را دارم با آن اخلاص و صفایشان. آمد به خانه ما برادر زاده اش را هم آورد ان روز آن قدر خوشحال شدم که گفتم بهترین غذایی که ممکن است را درست کنند غذا مرغ بود تا سفره را چیدیم اخم هایش رفت تو هم با ناراحتی نگاهی به مرغ کرد و گفت داشتیم گفتم قابل شما را ندارد گفت بر کاری کردی چرا گفتی مرغ درست کنند بعد ادامه داد من برادر زاده ام را اینجا آورده ام که زندگی ساده تو را ببیند و درس بگیرد نه اینکه...
گفتم سید جان یک بار هزار بار نمی شه بعد از عمری آمده ای اینجا دوست داشتم بهترین غذایمان را با تو بخورم مگه عیبی داره خندید و گفت خودت را به اون راه نزن خلاصه آن روز گذشت ولی حرف من این بود که سید حمید همیشه می خواست هر کاری می کند مستقیم یا غیر مستقیم یا از طرفش چیزی یاد بگیرد یا به او مطلبی را یاد بدهد . آن روز می خواست ساده زیستن را یاد بدهد و من بهانه می آوردم بسیاری از افراد در زندگی خود با پستی و بلندی هایی رو به رو می شوند اگر در زندگی با ناکامی مواجه شوند نا امید می شوند و اگر با پیروزی مواجه شوند به خود مغرور می شوند در حالی که افرادی همچون سد حمید این گونه نبودند آن ها فقط به رضایت خدا فکر کرده و همه ناکامی ها و موفقیت هایشان را از جانب خداوند می دیدند و به آن راضی بودند. البته سید حمید جلوی ما فیلم بازی نمی کرد بلکه واقعا به دنبال تربیت خود و انسان های دیگر بود.
امروز بسیاری از انسان ها به خاطر حرف مردم از حقیقت خود فاصله گ فته و به زندگی های تجملی و اسراف کارانه رو می آورند.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---