🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_عارف_۱۲_ساله🌹🕊
#خاطرات : #شهید_رضا_پناهی 🌹🍃
فصل اول..( قسمت اول)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#صبح_بارونی
باران خیلی قشنگی می آمد ناودان ها صدا می دادند. باران روی شیروانی می ریخت و نغمه زیبایش فضا را گرفته بود آن صبح زمستانی جذابیت خاصی برای من داشت که فراموش نشدنی است الله اکبر دوم اذان صبح که گفته شد، رضا دیگر متولد شده بود. در زایمان بچه اولم خیلی اذیت شده بودم به مناسبتی اواخر دوران بارداری رفته بودم چالوس منزل پدرم. به اصرار خانواده ام قرار شد برای تولد رضا چالوس بمانم. چهاردهم بهمن سال ۱۳۴۸ بود. رضا را بیمارستان نبردیم در همان منزل پدرم به دنیا آمد دکتر آشنا بود آوردندنش منزل . یادم هست دکتر موقع حمل، دائم صلوات می فرستاد وقتی رضا به دنیا آمد مادرم گفت نگاه کن بچه داخل پرده جنینی پاک و طاهر و تمیز به دنیا امده است. قیچی را از مادرم گرفت و استریلیزه کرد و پرده را باز کرد بچه را از پرده در آورد و بغل من داد انگار که بچه را حمام برده بودند مادرم گفت ببین خدا چه پسر خوشگلی بهت داده گریه می کرد وقتی مادر خدابیامرزم کامش را با تربیت امام حسین(علیه السلام) گرفت آرام شد و سه چهار ساعت خوابید بعد از آنکه بیدار شد برای اولین بار شیرش دادم چند روزی خانه مادرم ماندم بعد از مدتی رفتم کرج منزل خودمان وقتی از چالوس به کرج رسیدیم، پدر رضا به شکرانه سلامتی من و رضا یک گوسفند جلوی پایمان قربانی کرد.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹