eitaa logo
موسسه فرهنگی هنری شهید جواد زیوداری
649 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
258 ویدیو
33 فایل
🔻اندیمشک شهر ظرفیت‌ها شهر هزار شهید و هزار کار نکرده و هزار راه نرفته 🔰ارتباط با ادمین: @nikdel313 @mr_khosroobigi 📚کافه کتابجو https://eitaa.com/ketabjjo 🛍️فروشگاه مهربانی https://eitaa.com/mehrabani_shap 💚اندیمشک آرت @Andimeshk_art
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهداء و الصدیقین رهروان زینبی و اولین دیدار سال ۹۷ در یکی از قشنگ‌ترین روزهای این سال رقم خورد. در هوای دلپذیر بهاری و زیر بارش نم‌نم باران، گویا به سمت بهشت قدم برمی‌داشتیم و الحق که به سمت بهشت و بهشتیان می‌رفتیم، منزل مادری از تبار سادات، مادر دو شهید بزرگوار سید جهانگیر و سید جوانمرد میرعالی. نوه‌اش گفت: «با وجود اینکه می‌دانست ساعت ۵ قرار است بیایید ولی از ظهر تا الان بیشتر از ده بار تا دم در رفته، نگاهی به کوچه انداخته و برگشته.» ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ شهیدان سید جهانگیر و سید جوانمرد میرعالی در منگره به دنیا آمدند. جهانگیر متولد ۴۱ بود و جوانمرد متولد ۴۲. در روستای جااردو به مدرسه رفتند. جهانگیر کلاس هفتم و جوانمرد کلاس پنجم بود که همراه خانواده به اندیمشک آمدند و در محله ساختمان خانه‌ای اجاره کردند. در کنار درس، کار هم می‌کردند. مادرشان می‌گفت: «بچه‌هام نون رو از تو سنگ درمی‌آوردند. هر چی داشتیم دادیم خونه‌ای توی ساختمون خریدیم. بخاطر همین دستمون خالی بود. بهم می‌گفتند: "مامان غصه نخوری بگی هیچی نداریم. ما کار می‌کنیم نمی‌ذاریم سختی بکشی." کار می‌کردند و همه درآمدشون رو به من می‌دادند.» مادر در اوج سادگی کلام با جملات کوتاه، تمام توصیفش از فرزندان شهیدش این بود: «بچه‌هام خیلی خوب بودن. مهربون بودن. هیچوقت با کسی دعوا نمی‌کردن. همه کاری کردن، بجز کار خطا.» با شروع جنگ به اصرار مادر به پل زال، خانه یکی از اقوام رفتند ولی خیلی زود ‌برگشتند. به مادر گفتند: «بمیریم هم دیگه از اندیمشک نمی‌ریم.» سر کوچه سنگر ساختند و کوکتل‌مولوتف درست کردند که اگر بعثی‌ها وارد شهر شدند از مردم دفاع کنند. ساک خود را برای رفتن به جبهه حق بستند ولی هواپیماهای عراقی مهلت ادای دین را به این دو شهید بزرگوار ندادند و در بمباران ۱۵ مهر ۵۹ بر اثر اصابت بمب به منزلشان، به درجه رفیع شهادت ‌رسیدند. این روز را مادر چنین روایت کرد: «حاجی داشت قیرگونی می‌کرد. جهانگیر، جوانمرد و حمیدرضا صفری پسر همسایه‌مان هم کمکش می‌کردند. منم رفتم نانوایی. بمباران شروع شد. برگشتم خانه ولی اثری از خانه نبود با خاک یکسان شده بود. کناری ایستادم. ‌دیدم که عده‌ای بچه‌ها و حاجی را از زیر خاک و سنگ درآوردند و بردند. دیگر متوجه هیچی نشدم. حتی نفهمیدم کی پسرهایم را خاک کردند. بعداً فهمیدم آن روز هر سه پسر (جهانگیر، جوانمرد و حمیدرضا صفری) شهید می‌شوند و حاجی هم که حالش خیلی خراب است، اعزام می‌کنند تهران و من هم از دنیا بی‌خبر. کاش نمی‌رفتم نان بخرم شاید منم با آن‌ها می‌مردم.» 🌷روح این شهیدان عزیز شاد و در بهشت برین همنشین اولیای خدا باشند ان‌شاالله.🌷 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ القصه رسم سادات است... کسی دست خالی از منزلشان نمی‌رود. در کنار معنویت و معرفتی که کسب کردیم، بعد از پذیرایی مفصل، از مادر عیدی نفیسی هم گرفتیم و چه زیبا دعایمان کرد: «دین و دیانت‌تان زیاد شود.» ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘ در این دیدار خواهر ، همسر و خواهران ، خواهر ، همسر و جمعی از حضور داشتند.  چهارشنبه  ۹۷/۱/۱۵ نویسنده: معصومه پاپی دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک  @shahre_zarfiyatha
#سی_و_سومین_دیدار #رهروان_زینبی منزل مادر شهیدان #سید_جهانگیر_میرعالی و #سید_جوانمرد_میرعالی #بمباران_۱۵_مهر_۵۹ #مادر_شهید دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک  @shahre_zarfiyatha