eitaa logo
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
424 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
197 ویدیو
27 فایل
اندیمشک، شهر ظرفیت‌ها شهر هزار شهید و هزار کار نکرده و هزار راه نرفته ارتباط با مدیر: @nikdel313
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشهید شرح هفتادونهمین دیدار رهروان زینبی: چهارشنبه ۱۶تیر وعده دیدار بود، دیدار با یکی از سرچشمه‌های شهادت. مادر شهید خدارحم قلاوند (رحمتی). مدت‌ها بود دیدار نرفته بودم‌. حالم خوب نبود ولی هر طور شده باید می‌رفتم. مجری‌گری همسر شهید قربانی لذت دیدار را چند برابر کرد... آزاده قائدرحمتی و هاجر کاوه‌پور شدند راننده‌های این دیدار. رسیدیم دم در. خواهر شهید به استقبال آمد، دوست خوبم که تا آن لحظه نمی‌دانستم خواهر شهید است. با خوش‌رویی ما را دعوت کرد. مادر هم به استقبال آمد. سریع دوربین و دستگاه ضبط را کار گذاشتم. قاب عکس شهید زینت‌بخش محفل‌مان بود. از همان شروع مادر دستی به قاب کشید و پیشانی پسرش را بوسید. خانم قربانی با ذکر صلوات و تشکر از مادر شهید برنامه را شروع کرد. در پاسخ سوالاتش مادر شهید ساده و ارام جواب می‌داد: " خدارحم بچه اولم است. روستا بودیم که به دنیا آمد. سال ۴۶ بود ولی شناسنامه‌اش رو ۴۱ گرفتن. سال ۵۰ اومدیم قلعه ساکن شدیم. شوهرم کارگر بود. خدارحم از همون بچگی کار می‌کرد. با دوستش که همسایه‌مون بود شیرینی درست می‌کرد توی سینی روی سر می‌گذاشت و می‌برد بازار می‌فروخت. پلاستک هم می‌فروخت. توی فروش حساس بود گران نفروشد و پول حلال بیاره خونه. همه پولش رو هم بهم می‌داد و هیچی ازش برنمی‌داشت. تا کلاس پنجم درس خواند و بعدش به خاطر کارگر و دراوردن خرج خانواده دیگر مدرسه نرفت. توی کارهای خانه خیلی کمکم می‌داد‌. وقتی باردار بودم، خودش خمیر و نان درست می‌کرد و نمی‌گذاشت من کار کنم. توی تظاهرات قبل انقلاب برادرش را هم می‌برد. بعد هم عضو بسیج شد. گشت شبانه می‌رفت، نگهبانی می‌داد و روز هم دستفروشی می‌کرد. جنگ‌ که شروع شد گفت میخوام برم جبهه. من راضی نبودم‌‌. بچه بزرگم بود. بهم گفت تو که سه پسر و یک دختر دیگر داری. الان یکی از دوستام تک فرزنده داره میاد. جنگ شده و بر من واجبه برم و از اسلام دفاع کنم. نگران بودم بعثی‌ها او را بگیرند و زنده زنده خاک کنن. انقدر گفت تا راضی شدم رفت. یکی دو ماه اموزش دید. برگشت یوی دو روز پیشم بود و باز رفت. بعد از بیست روز دوستانش برگشتن. خبری ازش نبود. عملیات خیبر و اینکه خیلی‌ها دست دشمن افتادن زیاد گفته می‌شد. کسی بهم چیزی نگفت. رفتم بسیج و به دوستاش گفتم چرا بهم نمی‌گید چی شده‌؟ گفتن افتادن دست دشمن و فعلا نمیدونیم زنده هستن یا شهید شدن. برایش مراسم فاتحه‌خوانی گرفتیم. ولی نمی‌دانستم زنده است یا نه. یک شب خواب دیدم سیدی اومد خانه‌ام نماز خواند. می‌دونستم این نماز شهادت خدارحم است. بچه‌ دومم هم عملیات فاو رفت. او هم جانباز شد. بی‌خبری از خدارحم و چسم انتظاری، نگرانی برا بچه دیگرم که جبهه بود خیلی سخت بود. همه این سال‌ها صدای در که می‌اومد خودم می‌رفتم دم در تا شاید خدارحم پشت در باشد. سال ۷۳ پلاکشو آوردن." در وصیتنامه شهید که توسط همسر شهید قربانی قرائت شد توصیه به صبر و عزاداری برای امام حسین و یارانش بود و شهادت را افتخار ‌می‌دانست. در انتها مادر شهید اسم مادران و همسران برای از شهدا را به‌مان داد و ازمان خواست پیش‌شان برویم. و چقدر لذت‌بخش بود سرود انتهای دیدار که: ما کاروان زینب کرب و بلاییم، ما پیرو دختر شیر خداییم.... الحمدلله رب العالمین کانون فرهنگی تبلیغی شهید جواد زیوداری مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha