📚 #معرفی_کتاب
▪نام کتاب: #خمینی_پدیده_انسانی_پیچیده
▪نویسنده: اندیشمند جوان زنده یاد #روحالله_نامداری
▪#نشر_معارف
🔎درباره کتاب:
در پژوهش اجتماعی ـ فرهنگی، اگر پژوهشگر بخواهد در مورد فرهنگی که خود بدان متعلّق است مطالعه کند، آشنایی او نسبت به آن فرهنگ از یک سو برای کار او مزیت است و از سوی دیگر ممکن است مانع شناخت درست و دقیق دیدن شود.
روزمرگی و عادت ذهنی و رفتاری، پوششی بر زندگی می کشد که به راحتی قادر به دیدن آن نیستیم. ذهن چیزهایی که به آنها عادت کردهایم را از حوزه آگاهی خارج میکند و برای انجام و تکرار آن به توجه نیاز نداریم...
در زبان شناسی، «آشنایی زدایی» روش و شیوه کشف و بیان معناست، ولی در پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی، آغاز پژوهش و طرح مسأله برای محقق است.
منطق گزینش بیانات و خاطراتی که در کتاب *«خمینی؛ پدیده انسانی پیچیده»* آمده است، مبتنی بر آشناییزدایی از *تصویر عمومی شده* امام خمینی است.
🔸این کتاب از سه بخش تشکیل شده است:
١. مقدمه تدوینگر
٢. بیانات امام خمینی
٣. خاطراتی ناب از امام خمینی
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
📚 #معرفی_کتاب
▪عنوان: #ماه_در_آینه
▪به کوشش: #رضا_مصطفوی/ #حسن_ابراهیم_زاده
▪ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
▪تعداد صفحات: 272 صفحه
🔎درباره کتاب:
شاید به جرأت بتوان گفت این کتاب یکی از بهترین، جذاب ترین و جوان پسندترین آثاری است که در خصوص زندگی مقام معظّم رهبری نگارش شده. از این حیث که در آن به ذکر وقایعی ناب و کمتر شنیده شده در خصوص زندگی فردی و اجتماعی ایشان پرداخته است.
این کتاب به رغم حجم نسبتاً ناچیزش از حیث تنوع کم نظیر است. برخی از موضوعاتی که در کتاب به شکل بدیع به آن پرداخته شده عبارتند از: نظر امام (ره) در خصوص آقای خامنه ای (حفظه الله) و رهبری ایشان؛ مقام معظّم رهبری از منظر بزرگان؛ عملکرد حضرت آیت الله خامنهای (حفظه الله) در دوران دفاع مقدس، زندگی شخصی و ساده زیستی ایشان؛ ارتباط ایشان با اقشار مختلف جامعه؛ کتابها دوستان تنهایی رهبری؛ نظر سیاست مداران بزرگ جهان در خصوص رهبری.
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
#پنجاه_هفتمین دیدار #رهروان زینبی
دیدار با مادر شهید #عبدالرضا_احمدزاده
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۹۸
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@Shahre_zarfiyatha
#شهیدعبدالرضا_احمدزاده#
دیگر این هفته رهروان زینبی همزمان با عید فطر شده بود. با هر مادر یا همسر شهید تماس میگرفتیم جور نمیشد. روز عید بود و مشغله خانوادهها زیاد. بالاخره بعد از سه روز تلاش و تماسهای مکرر خانواده شهید عبدالرضا احمدزاده میزبان ما شدند.
####################
محل تجمع نبش خیابان باباییان است وقتی می رسم چند تا از بچه ها قبل از من سر قرار هستند. خانم قربانی هم از راه می رسد. چند دقیقه منتظر می شویم تا بقیه بچه ها هم برسند و بعد به دست بوسی مادر شهید می رویم.
##############
مادر ساده است و بی تکلف. توی حیاط با پای برهنه به استقبالمان می شتابد. پشت سرش دخترش می آید. خواهر شهید را سالهاست که می شناسم اما تا امروز نمی دانستم که خواهر شهید است. از دیدنش خوشحال میشوم. گرم و صمیمی پذیرمان می شوند و می نشینیم پای حرف های مادر.
#####################
شهید پسر دوم بود. سال ۴۵ توی همین خانه به دنیا آمد. از دوران کودکی پدرش بهش نماز و قران خواندن یاد داده بود. برای نماز خواندن مسجد امام حسین می رفت. پای منبر می نشست و صحبت ها را با دقت گوش می داد. بعضی وقت ها از سخنرانی ها برای من میگفت. توی کارهای خانه همیشه کمک حال من بود. چون دختر نداشتم همیشه در انجام کارها به من کمک می کرد. وقتی جنگ شروع شد تصمیم گرفت به جبهه برود. گفتم عزیزم تو هنوز کم سن و سال هستی. گفت مادر خیلی از دوستانم الان جبهه هستند من هم باید برای دفاع از کشورم بروم. مدتی بود عضو بسیج شده بود و می گفت به زودی به جبهه میروم. اما بار اول بی خبر رفت تا مبادا من مانع رفتن شوم. بعد از رفتنش دوستان گفتند که به جبهه رفته است.
وقتی از جبهه برگشت توی خانه مان استاد غلام مشغول بنایی بود. پسرم درباره جنگ و جبهه با او صحبت کرد. استاد غلام تمایلی به رفتن جبهه نداشت. عبدالرضا آن شب تا ساعت ۳ نصف شب با او صحبت کرد. صبح روز بعد استاد غلام برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد و چند روز بعد عازم جبهه شد. بار دوم که می خواست برود خودم ساکش را بستم و تا محل اعزام همراهش رفتم. این بار خیلی طول کشید تا برگردد. تازه زایمان کرده بودم که برگشت. خیلی نگرانش بودم. به پسر عمویش گفتم به عبدالرضا بگو دیگر جبهه نرود. اما پسر عمویش که خودش اهل جبهه بود او را تشویق به رفتن می کرد.
چند روزی که توی خانه ماند دوباره ساکش را بست و آماده رفتن شد. این بار گفت مادر دوست دارم تا محل اعزام همراهم بیاید. بلند شدم و دخترم را که نوزاد بود بغل گرفتم و همراهش رفتم. توی راه چشمهایم سیاهی رفت و هیچ جا را نمی دیدم. گفتم یا حضرت ابوالفضل پسرم دوست دارم همراهش بروم کمک کن تا بتوانم همراهی اش کنم. کم کم تاری چشم هایم خوب شد بعد توانستم تا محل اعزام بروم. لحظه آخر در آغوش گرفتم و بوسیدمش. گفت مادر اگر رفتم و شهید شدم بیقراری نکن. سعی کن خوب رفتار کنی تا دشمن شاد نشویم. گفتم پسرم من بلد نیستم چه کار کنم. گفت مادر صبور باش و بلند گریه نکن. مبادا نامحرم تار مویی از تو ببیند. صورت خود را نخراشی و ضجه نزنی. گفتم سعی می کنم پسرم. برای آخرین بار بوسیدمش و رفت.
#####################
مدتی گذشت بود و از عبدالرضا بی خبر بودم. آن روز دلشوره عجیبی داشتم. مشغول شستن حیاط خانه بودم که در زدند. چند نفر از بنیاد شهید و همسایه ها به خانه مان آمدند. فهمیدم که خبری از عبدالرضایم آوردهاند. تعارف شان کردم توی خانه. بعد از دقایقی بالاخره گفتند که عبدالرضا شهید شده است. سعی کردم همانطور که او خواسته بود صبور باشم تا دشمن را شاد نکنم. عبدالرضا در سن ۱۶ سالگی در عملیات رمضان به شهادت رسید. اگر همه فرزندانم در راه انقلاب و اسلام شهید شوند باز هم راضی هستم. هنوز هم وقتی مشکلی دارم یا بیمار می شوم از عبدالرضا کمک می گیرم و با او درد و دل می کنم.
#کاش شهدا نظری هم سوی ما کنند#
#پنجاه_هفتمین دیدار #رهروان زینبی
دیدار با مادر شهید #عبدالرضا_احمدزاده
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۹۸
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@Shahre_zarfiyatha
📚#معرفی_کتاب
▪ #دلتنگ_نباش
▪نویسنده: #زینب_مولایی
▪ناشر: #روایت_فتح
▪تعداد صفحات: 376 صفحه
📚کتاب حاضر فرازهایی از زندگانی شهید مدافع حرم، روح الله قربانی می باشد. که حاصل مصاحبه های مولف با همسر شهید و نزدیکان ایشان است.
نویسنده در خصوص چگونگی نامگذاری اسم کتاب چنین میگوید:
اسم هایی مطرح شد اما چون خود شهید روحیه ی خاص و هنری داشت بنده و انتشارات دوست داشتیم یک اسم خوب و هنری برای کتاب انتخاب کنیم. بعد از مطرح شدن چند اسم آخر به عنوان «دلتنگ نباش» رسیدیم که اشاره به یکی از خاطرات همسر شهید بعد از شهادت روح الله دارد. وقتی روح الله شهید شد چند وقت بعد زینب که خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود به خانه خودش می رود و وقتی کتابی که روح الله به او هدیه داده بود را باز می کند و می بیند روح الله روی برگ گل رز برایش نوشته بود: «عشق من دلتنگ نباش».
📖برشی از کتاب:
زینب عادت داشت گلهایی را که روح الله برایش میخرید پرپر میکرد و لای کتابها خشک میکرد، در یکی از نبودن های روح الله وقتی دلش تنگ شده بود روی یکی از گلبرگها نوشت: "آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود" .این را خودش نوشته بود اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست، وقتی آن را برگرداند دست خط روح الله راشناخت، روی گلبرگ نوشته بود "دلتنگ نباش عشق من."
📝متن یادداشت رهبر انقلاب در ابتدای این کتاب:
«بسمه تعالی
سلام و رضوان خدا بر شهید عزیز روحالله قربانی. از همسر شهید باید تشکر شود بخاطر فرستادن این کتاب و از ایشان و خانم مولائی بخاطر تدوین این اثر. ۹۷/۹/۲۸»
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
📚 #معرفی_کتاب
📙 نام کتاب: #نقاشی_قهوه_خانه
🖋 نویسنده: #محسن_کاظمی
📑 انتشارات: #سوره_مهر
🔎 درباره کتاب:
خاطرات متهم دادگاه میکونوس، کاظم دارابی از جمله اتفاقات عجیب در دهه هفتاد بود و حالا بعد از گذشت ۲۰ سال، پرونده یکی از متهمان تبرئه شده آن یعنی کاظم دارابی مورد بررسی قرار گرفته و خاطرات او از زندانی در کشور آلمان به نحوی بسیار خواندنی در این کتاب منعکس شده است.
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهادت هنر مردان خداست... 🌷
مراسم استقبال از پیکر شهید 🌷 سجاد افراسیابی 🌷
🌷ستوان سوم شهید سجاد افراسیابی فرزند برومند اندیمشک از دریابانان ناجا، در درگیری با قاچاقچیان، در تاریخ ٢١ خرداد ٩٨ به شهادت رسید.🌷
✨تاریخ استقبال از شهید: ٢٢ خرداد ٩٨
✨مقبره شهدای گمنام اندیمشک
#اندیمشک
#دریابان
#ناجا
#دریابانی_ناجا
#شهید
#سجاد_افراسیابی
#شهید_سجاد_افراسیابی
#مدافع_وطن
#شهادت
#شهر_ظرفیتها
#شهر_یکهزار_شهید_اندیمشک
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
📚 #معرفی_کتاب
◾نام کتاب: #فرهنگ_لری گونۀ #بالاگِریوِه
◾نویسنده: #محمدرضا_نجفوند اهل شهرستان اندیمشک
◾انتشارات: #نهج
🔎 درباره کتاب:
فرهنگ بالاگریوه یک فرهنگ غنی، همراه با آداب و رسوم خاصی است.
معرفی و تبیین فرهنگ بالاگریوه، آشنایی پژوهشگران با منطقه و جذب گردشگر و حفظ فرهنگ و زبان لری از اهداف مهم برای به قلم درآوردن این کتاب بوده است.
معناشناسی واژه بالاگریوه به همراه نقشه جغرافیایی بالاگریوه از دیگر موضوعاتی که در این فرهنگ نامه به آن پرداخته شده است.
در این کتاب همبستگی گویش لری با زبانهای ایرانی، هندی و اروپایی به همراه نمودار پیوستگی گونههای گویش لری با زبانهای دنیا نشان داده شده است.
مهمترین ویژگی این کتاب نحوه نگارش آن است. آوانگاری بین المللی به همراه توصیف جامع از آواهای لری بالاگریوه، نگارش دادههای لری بالاگریوه، مقولههای واژگانی (اسم،صفت،فعل و...) و دیگر ساخت های زبانی (اصطلاحات،گفتار قالبی و ضرب المثل)، معنا و مفهوم فارسی داده ها، ریشهیابی، فرایند ساختواژی (ترکیبهای واژگانی، پسوندها و پیشوندها) و فرایندهای واجی به صورت خاص در نحوه نگارش این کتاب به آنها پرداخته شده است.
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
پنجاه و هشتمین #دیدار #رهروان_زینبی
دیدار با همسر #شهید_مدافع_وطن
شهید #سجاد_افراسیابی
در این دیدار همسر شهید احمد مجدی، همسر و مادر شهید حبیب رحیمیمنش، همسر شهید مهدی نظری، همسر و فرزند شهید محمد بگری، همسر و خواهران شهید علیمحمد قربانی، همسر و فرزند شهید سیفاله میرعالی و خواهران شهید چگله حضور داشتند.
چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸
در منزل شهید
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@Shahre_zarfiyatha
🌿 امروز رهروان زینبی در پنجاهونهمین گام به دیدار مادر شهید ستوان دوم سجاد افراسیابی رفتند.
داغ سجاد هنوز تازه است و بر دل مادر سنگینی میکند.
او با بغض و اشک برایمان گفت:
* "آخرین باری که میخواست بره مٵموریت اومد زیر پایم را بوسید؛ انگار میدونست قراره شهید شه.
از میناب بهم زنگ زد گفت: مامان من رفتم که شهید شم. شهادت برام افتخاره..." *
در حاشیه دیدار مادران شهیدان مدافع حرم #محمد_کیهانی، #احمد_حاجیوند_الیاسی و #حبیب_رحیمیمنش که همراه رهروان زینبی در این دیدار شرکت کردند با صحبتهایشان با مادر شهید سجاد افراسیابی ابراز همدردی کردند.
🌷 #سجاد_افراسیابی از دریابانان ناجا ٢١ خرداد٩٨ در درگیری با قاچاقچیان به شهادت رسید.🌷
📆 چهارشنبه ۵ تیرماه ٩٨
⚡️شرح دیدار و صحبتهای مادر شهید را به زودی منتشر میکنیم.
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
animation.gif
1.28M
#گزارش_تصویری
پنجاهونهمین دیدار رهروان زینبی با مادر شهید #سجاد_افراسیابی
📆 ۵تیرماه٩٨
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
پنجاه و نهمین دیدار رهروان زینبی با مادر شهید #سجاد_افراسیابی #شهید_مدافع_وطن انجام گرفت.
به سفارش خانم قربانی به خاطر تالمات روحی مادر خیلی مختصر و بصورت بسته سوالاتمان را از ایشان میپرسیم.
*مادر میخواییم بدونیم سجاد توی چه محیطی بزرگ شد که عاقبت بخیر شد.*
پدرشان مکانیک سیار بود. موتور چاهها را تعمیر میکرد. نان زحمت کشیده و حلال به بچهها داد تا همه سواددار شدند. خدا شاهد است توی گرما آچارهایی که با آنها کار میکرد، آنقدر داغ میشدند که مجبور بود توی آب خنکشان کند تا بتواند باهاشان کار کند. هر چه دستمزد میگرفت توی راه خرید میکرد و بقیهاش را هم بین بچهها تقسیم میکرد. میگفت دوس ندارم بچهها با سختی بزرگ شوند.
خیلی زحمت کشید آخرش هم هشت سال پیش موقع کار، برق گرفتش و از دنیا رفت.
*لقمه حلال پدر...*
°●°●°●°●°●°●°●°●°●°
۴ پسر و ۵ دختر دارم. سجاد پسر سومم بود. دو پسر بزرگترم هم نظامی هستند.
سجاد از بچگی کار میکرد و خرج خودش را درمیآورد. تابستانها سر زمینهای کشاورزی کارگری میکرد. میگفت: بچه رو باید از بچگی عادت داد به کار کردن تا وقتی بزرگ شد تن به کار بده.
پدرشان اصرار داشت پسرها زود ازدواج کنند. ۱۹ سالش بود یکی از دخترهای فامیل را برایش گرفتیم. یک سال توی سد کرخه کارگری کرد، مدتی هم با استادکاری سر ساختمان کار میکرد. تا اینکه به پیشنهاد برادر بزرگش استخدامی ارتش شرکت کرد و قبول شد. یک سال آموزشی مشهد بود. دو سال ماهشهر، دو سال کیش و بعد انداختنش بندرعباس...
°●°●°●°●°●°●°●°●°●°
داغ مادر تازه بود و بین حرفهایش نگاهش به قاب عکس روی دیوار میافتاد و مویه میخواند:
روله مهربونم
روله رشیدم
روله شهیدم
از کارش برایم تعریف میکرد.
-کارم توی دریاست.
-مادر قربونت بشه. مواظب باشی.
-مادر کارم اینه. رفتم توی این کار که شهید بشم. روزی رو میبینم که شهید بشم؟
-مادرت شهید بشه. اینجوری نگو. زن و بچهت گناه دارن.
دخترش ۸ ساله است و پسرش دو ماه دیگر به دنیا میآید.
-مادر بچههام بزرگ میشن. آرزوم شهادته.
روله پهلوونم
روله غیرتیم
روله مترسم
همکارهایش به پسر بزرگم گفته بودند به سجاد میگفتیم رستم. همیشه توی دریا بود و از هیچی نمیترسید.
آخرین باری که آمده بود برای خداحافظی زیر پایم را بوس کرد.
نشست توی ماشین. سرم را بردم کنار شیشه ماشین. یک دستش به فرمان بود، دست دیگرش را از شیشه درآورد و انداخت دور گردنم. تمام صورت و چشمهایم را بوسید. میگفت: مادر سیر نمیشم از بوسیدنت.
روله مهربونم
روله دلسوزم
روله خوش زبونم
برخوردش با خانواده و فامیل خیلی خوب بود. وقتی مینشست حرف میزد، از تعریف کردنهاش سیر نمیشدیم. یادم نمیرود. همین عید فطر امسال زنگ زد گفت مادر عیدت مبارک. نماز روزت قبول.
پول برایم فرستاده بود که بروم دکتر. میگفت: خودم میام میبرمت دکتر.
مادر از فرزند شهیدش میگفت و مویه میخواند و اشک میریخت. هنوز یک ماه از شهادت فرزندش نگذشته بود. رو کرد به مادران شهدای مدافع حرم که به دیدارش رفته بودند و گفت: تو رو خدا راهی نشونم بدید که بتونم این داغ رو تحمل کنم. چطور فراموش کردید؟ چطور زندهاید؟
*مادر شهید حبیب رحیمیمنش* فراموش نکردیم. قسمت بوده بچهت شهید بشه. توکل به خدا.
*مادر شهید محمد کیهانی* درسته که جگرمون سوخته ولی این فرزند درجه افتخاریه روی شونهمون. یک روز میآییم و روزی هم باید بریم. من سهتا پسر دیگر دارم. حاضرم هر سه شهید بشن.
*مادر شهید احمد الیاسی* هنوز هم باورم نمیشه احمد رفته. بچههامون با احترام رفتند. عاقبت بخیر شدند.
°●°●°●°●°●°●°●°●°●°
به رسم هر دیدار، رهروان زینبی سرود کاروان زینبی را همخوانی کردند و مادر به سر و سینه میزد.
ما کاروان زینب کرب و بلاییم
ما پیروان دختر شیر خداییم
هست بر دل این مادران داغ شهیدان
بر دست گرفتیم پرچم سرخ شهیدان
الله اکبر خامنهای رهبر
شهید تو ای ناصر دین حامی قرآن
رفتی و پیوستی به سالار شهیدان
راهت پر رهرو تا مرگ دشمن
الله اکبر خامنهای رهبر
دیدار پنجاه و نهم #رهروان_زینبی با عکس یادگاری پایان گرفت.
@Shahre_zarfiyatha
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک