eitaa logo
شـ🌙ـهـــــر شعر
126 دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
0 فایل
نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است من اگر شعر نباشد به خدامیمیرم:)!
مشاهده در ایتا
دانلود
فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز دارم آن حجب جوانی که زبانبند منست لب همه خامشیم دل همه فریاد هنوز فرخ خاطر من خاطره شهر شماست خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز دوری از بزم تو عمریست که حرمان منست زدم و میزنم از دست غمت داد هنوز با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست می برم شکوه ات ای سرو به شمشاد هنوز یاد گلچین معانی و نوید و گلشن نوشخواری بود و نعشه معتاد هنوز بیست سال است بهار از سرما رفته ولی من همان ماتمیم در غم استاد هنوز صید خونین خزیده به شکاف سنگم که نفس در نفسم با سگ صیاد هنوز شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز ✏
آﻣﺪﯼ ﻃﺒﻌﻢ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪ، ﺑﻬﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺷﺪ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺍﺯﺷﻮﻕ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺮﺩه ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰﯼ ﻣﻦ! ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ " ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ " ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ " ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻ‌ﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ " ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷد ﺩﻟﻢ ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ... 👤حمیدرضا حامدی
از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند.. ‌
پُر شد آیینه از گلِ چینی آه از این جلوه‌های تزئینی گفته بودی چگونه می‌گریم؟ به همین سادگی که می‌بینی! سکّه‌ی زندگی دو رو دارد ؛ گاه غمگین و گاه غمگینی! شاخه‌های همیشه بالایی ریشه‌های همیشه پایینی عاقبت میهمان یک نفریم مرگ با طعم تلخِ شیرینی..
اگر شیری اگر ببری اگر کور سرانجامت بود جا در ته گور تنت در خاک باشد سفره گستر بگردش موش و مار و عقرب و مور ✏
از سر زلف تو پیداست که سر می‌خواهی از پریشانی یک شهر خبر می‌خواهی عشق میدان جنون است، نه پس‌کوچه عقل دل دیوانه مهیاست اگر می‌خواهی هستی‌ام عزت و آزادگی‌ام بود، که رفت از تهیدستی یک سرو ثمر می‌خواهی؟ شاخه خویش شکستم که عصایت باشم تو ولی، از من افتاده تبر می‌خواهی عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته‌ست زلف وا کرده‌ای و شانه‌‌ به‌سر می‌خواهی مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز مصلحت نیست که از هر که نظر می‌خواهی وصف تو کار کسی نیست به‌جز «حافظ» و من عاشقی اهل دل و اهل هنر می‌خواهی 👤پوریا شیرانی
مو ام آن آذرین مرغی که فی‌الحال بسوجم عالم ار برهم زنم بال مصور گر کشد نقشم به گلشن بسوجه گلشن از تاثیر تمثال ✏
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من قمری بی آشیانم بر لب بام وفا دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال خاطرات کودکی آمد به استقبال من خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود از کتاب عشق اوراق سیاه فال من ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز شهریارا حل مشکلها کند حلال من
خنده خشکی‌ به لب دارم ولی بارانی‌ام ظاهری آرام دارد باطن طوفانی‌ام مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می‌کنند خود ولی در دست‌های دیگران زندانی‌ام بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام می‌زند لبخند بر چشمان اشک‌آلود شمع هر که باشد باخبر از گریه پنهانی‌ام هیچ دانایی فریب چشم‌هایت را نخورد عاقبت کاری به دستم می‌دهد نادانی‌ام 👤سجاد سامانی
باز در جلوه گری شد صنمی جلوه گری دلبری پرده‌نشین شاهدکی پرده دری با خبر از همه وز عاشق خود بی‌خبری نکند در دل او نالهٔ عاشق اثری هیچ با ما دل او را سر احسان نبود دل او راگوئی که به فرمان نبود دل من برده ز نو لعبت شیرین سخنی شاهدی‌، ماه رخی‌، سرو قدی‌، سیم تنی رخ و بالایش چون ناری بر نارونی دل من پیشش چون مرغی بر بابزنی در همه گیتی امروز به خوبی سمر است زانچه در خوبی اندیشه کنی خوبتر است ✏
[ از من اگر شکسته‌تری یافتی بگو... ]