حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم شعرخوانی #مهدی_مظفری_ساوجی در جشن #سلام_ماه، اسفند ۱۳۹۵
🔗 #به_شکوفه_سیب اثر «مهدی مظفری ساوجی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/به-شکوفۀ-سیب
☑️ @ShahrestanAdab
🔻طلسم
(شعری از #علی_سلیمیان)
▪️دل بریدم از تو اما دیگر این دل، دل نشد
آه از این عشق جز شرمندگی حاصل نشد
گریههایم رود شد دریا شد اقیانوس شد
شانهای امواج اشکم را ولی ساحل نشد
خواستم از نو بسازم این دل صدپاره را
تکهای کم بود از آن، پازلم کامل نشد
دیدمت با دشمنانم، خاک بر سر ریختم
چشمۀ رویایت اما در خیالم گل نشد
عکس تو دارد کماکان دلربایی میکند
چشمهای تو طلسمی داشت که باطل نشد
با خیالت زندگی کردم تمام عمر را
هرچه کردم بیخیال تو شود این دل، نشد
☑️ @ShahrestanAdab
🔻موبیدیک و یک حماسۀ نهنگی
(بررسی تمدن آمریکایی ذیل رمان #موبی_دیک اثر #هرمان_ملویل، یادداشتی به قلم #علیرضا_سمیعی)
▪️«نهنگ عنبر از آن ماهيهاي خجالتي است كه بيشتر وقتش را صرف گم وگور كردن خود در اعماق دريا ميكند. ميگويند يك بار آمده روي آب و حضرت يونس را بلعيده و به اين ترتيب در كتاب مقدس ثبت شده است. هيچ موجود زندهاي روي زمين بزرگتر از او نيست. و اين چيزها آدمها را وسوسه ميكند بروند توي كوكش تا سر از كارش در آورند.
هرمان ملويل پانزده سال قبل از جنگ داخلي شمال و جنوب در آمريكا نشست پشت ميز تحرير و يك سال و نيم تايپ كرد تا موبيديك را اول در لندن و بعد در آمريكا چاپ كند. دوران شلوغي بود و هي جنگ و بحران اقتصادي از پي هم آمدند تا در سراسر قرن نوزدهم كسي براي اين رمان بلندبالا، تره هم خرد نكند. اما در قرن بيستم فاكنر و لارنس حسابي در شهرت كتاب دم دادند و آنقدر در اين جا و آنجا خوانده شد تا اينكه در فهرست بهترين رمانها درآمد. تازه آن وقت بود كه اهميت كتاب و اصلا دهههاي ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ معلوم شد...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11658
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تهران_بیروت
(بخشی از تیزر پنجمین شب از #شب_های_شعر_مقاومت)
#من_قلبی_سلام_لبیروت
☑️ @ShahrestanAdab
🔻لبنان
(شعری از کتاب #چاپ_بیروت سرودۀ #علی_داودی)
▪️هی میخواستم گریه کنم هی
آبها
اشک دریا را پوشانده بود
هی این دریا که بیمقدّمه آمده در سفرۀ دل من
با لختهلخته ماهی
هی...
لبنان را بهخاطر میسپرم
زنی در ایوان غروب
چشم بهراهِ فرزند اروپاییاش
و شویی که از جنگ بازنخواهد گشت
*
دریا مردی را که با خود میبرد دیگر نخواهد دید
🔗 این کتاب را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/بی-کتابی
#من_قلبی_سلام_لبیروت
☑️ @ShahrestanAdab
🔻امانات از دست رفته
(در حاشیۀ رمان #بی_کتابی اثر #محمدرضا_شرفی_خبوشان، به قلم #پروانه_حیدری)
▪️«"بیکتابی" اثری تاریخیست که به مسئله هنر، وجدان، امانتداری و از همه مهمتر "کتاب" میپردازد. اثری که با افسانهها و خرده روایات داستانی آمیخته شده و توانسته ساختن جهانی کهن را عهدهدار شود. به کاربردن اصطلاحات قدیمی، تصویرکردن پوششها، معماری خانهها و کاخها و تلفیق صحنههای خشن و رمزآلود در تقابل با روایت لطیف و دقیق از نقشها و نگارهها تضاد جالبی را در کل رمان ایجاد کرده است. نکته مهمی که میتوان به آن اشاره داشت، توجه نویسنده به حفظ کشش داستان و جذابیت ماجراست. گاه ممکن است داستانهایی از این دست که نثر کهن دارند، به دلیل سختخوان بودن از حوصله خواننده خارج شوند و کنار گذاشته شوند. اما "محمدرضا شرفی خبوشان" توانسته در همان صفحات ابتدایی داستان را از جایی شروع کند که مخاطب را گیر میاندازد و او را به خواندن ادامه ماجرا مشتاق میکند...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11661
🔗 «بیکتابی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/بی-کتابی
☑️ @ShahrestanAdab
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ #دست_ساقی
(به مناسبت #عید_غدیر)
▪️شاعر: #علی_محمد_مودب
▪️خواننده: #وهاب_ابراهیمی
▪️آهنگساز: #حسین_پارسافر
▪️تنظیم: #علی_مهربانی
▪️تولید معاونت هنری سازمان فرهنگیهنری شهرداری تهران
🔗 متن شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11662
#امام_علی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻جاذبه
(شعری از #محمدحسین_نعمتی)
▪️دو دقیقه
تنها دو دقیقه
کافی بود تا برادر بزرگترت باشم
از کودکی میخواستی بزرگ شوی
چندان که سیبی را
به درخت کنجکاو همسایه برگردانی
راه میافتادیم
در همهمۀ مدرسهای که از دیدن نیمههای سیب به اشتباه میافتاد
تاریخی که هیچکاری به تولدمان نداشت
زبانی که حرفمان را نمیفهمید
و حسابی که پاکمان میکرد
گفتند
و گفتند
و هیچ نگفتند
که این کدام جاذبه است که سیب را برمیگرداند
به شاخه...
بزرگتر که شدی
دیگر هیچکس ما را با هم اشتباه نگرفت
نه تیری که پیشانیت را شکافت
نه فرشتگانی که آمده بودند
برای بردنت
آنقدر پیدایت نکردند
تا سردرآوردی از خوابهای مادربزرگ
تکیه داده بر درختی سپیدار
خیره بر دور دست
لبخند بر لب
از جاذبهای که خود کشف کرده بودی
هنوز هم که هنوز است
این تویی که دردهای بیبی نرگس را میبویی
و تو را دعا میکند نابینای محله
وقتی نجاتش میدهم
از چشمهای دریدۀ خیابان.
ماندهام
میان قابهایی که جای تو را پر نمیکنند
بیخواب پدری که در کنار تو خوابش برده است
بیتاب مادری که تمام روز را به من خیره میشود
تا تمام شب خواب تو را ببیند
روی همه نامهها نام تو نوشته شده است
چندان که بر پیشانی کوچه
تا از بن بست درآید
و بر سر در مدرسه
تا دیگر به اشتباه نیفتد.
این روزها حس میکنم
بزرگتر از آن شدهای
که برادر بزرگترت باشم.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻برادران به هم میرسند
(یادداشتی بر رمان #روایت_دلخواه_پسری_شبیه_سمیر اثر #محمدرضا_شرفی_خبوشان، به قلم #مجید_رضایی)
▪️«جریان زندگی در یک قبرستان؛ ایدهی جذابی ست. چند روح که متعلق به دورههای زمانی و کشورهای مختلفند اما در یک قبرستان مدفون هستند. آنها پس از مرگشان پای نقل یکدیگر مینشینند و روایت خودشان را میگویند. همین چند جمله میتواند انگیزه خوبی برای انتخاب و دست گرفتن یک رمان باشد. "روایت دلخواه پسری شبیه سمیر" داستانش را از زبان ارواح آرمیده در یک قبرستان روایت میکند. قبرستان مشهور و آشنایی به نام "وادی السلام".
محوریت رمان پسری جوان است. پسری که نویسنده او را "شبیه سمیر" نامیده. پسری که در یکی از مقبرههای قبرستان وادی السلام در شهر نجف مخفی شده است. بخش عمده داستان از زبان او روایت میشود. پسر جوانی که اواخر جنگ ایران و عراق به جبهه میرود. رزمندهای که عکس امام خمینی را روی پیراهنش، درست همانجایی که قلبش میتپد دوخته است...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11664
🔗 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/روایت-دلخواه-پسری-شبیه-سمیر-3
☑️ @ShahrestanAdab
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 معرفی کتاب #روایت_دلخواه_پسری_شبیه_سمیر اثر #محمدرضا_شرفی_خبوشان
🔗 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/روایت-دلخواه-پسری-شبیه-سمیر-3
#معرفی_کتاب
#انتشارات_شهرستان_ادب
☑️ @ShahrestanAdab
🔻تقدیر
(شعری از #زیبا_پالیزبان)
▪️خدا از روز اول آفرید اندوه هجران را
سپس بر قامت اندوه پوشانید انسان را
به قدر گندمی دیوانگی در خاک آدم بود
همان یک دانه رونق داد کسب و کار شیطان را
تمام زندگی آوردگاه شک و ایمان شد
به غارت برد از آن پس هر یکی یک تکه از جان را
پناه از زخمها بر دامنت آورده بودم، عشق!
دریغ از زخم کاری جسته بودم راه درمان را
شبیه گلۀ رم کرده آشوبیست در جانم
که در یک کاسه دیدم دستهای گرگ و چوپان را
به دریا زد دلش را قایقی اما نمیدانست
که دریا دور از چشمش خبر کردهست طوفان را
تو هم مانند من بازندۀ تقدیر خواهی شد
که پنهان کرده در مشتش ورقهای فراوان را
☑️ @ShahrestanAdab