شهرستان ادب
🔻گل همیشه بهار
(ستون شعر سایت شهرستان ادب را با غزلی زیبا از #مهدی_جهاندار، در وصف شهید #محسن_حججی تازه میکنیم)
▪️یک روضه ی تمام عیار است قصه اش
غمگین نباش، سابقه دار است قصه اش
پژمرده می شود گل اگر سر بریده شد
اما گل همیشه بهار است قصه اش
گل بود، تازه بود، جوان بود؛ وانگهی
چون جنگیان کهنه سوار است قصه اش
افسانه نیست، با تو و با من غریبه نیست
مال همین زمان و دیار است قصه اش
دل ها اسیر مردمک چشم های اوست
خواندم، چه با شکوه و وقار است قصه اش
سرباز، سربلند، سرانداز، سرفراز
سرریز ِ جمله های قصار است قصه اش
سِحر هزار و یک شب افسانه ها شکست
از بعد از این، هزارهزار است قصه اش
أنت الحق است تازه شهیدا أنا الحقش،
آن عارفی که بر سر ِ دار است قصه اش
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻جادوی «نثرهای شعرشده» #محمود_دولت_آبادی در کلیدر
(ویژه پرونده پرتره محمود دولتآبادی، هشتمین صفحه از ستون #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب را در رمان #کلیدر بخوانید)
▪️«...گلمحمد را با جهن خان سردار وعدۂ دیداری است؛ ځلف وعده کند؟ گلمحمد را دشمنان به تبانی پنجه در پنجه دامی پرداخته اند؛ گام در دام حیلت دشمنان ننهد؟
گلمحمد را به جشن و شام و شرنگ خواندهاند؛ در جشن و شام و شرنگ نباشد؟
گلمحمد را به نان و نمک؛ ... واپس زند حریم و دست و نان و نمک را؟
- "گستردهاند نطع پیش قدمهایت، پیشواز سرت! آخر کدام سر، با چشم باز، پا میکشد به میهمانی خونین؟ نه سفره است. که نطع است گستریده به ایوان. خون، بوی خشک خون! نان نیست آنچه هست به سفره، زهر است و خنجر است و دروغ است. خون! سرمیدهی به پای دروغ و فریب! کم بوده است به دوران، اینگونه سر به باد سپردن؟!"
- "من را به نان و نمک خواندهاند، من را به جشن و شام و شرنگ!"
- "کم بوده است به دوران، کز خون میهمان، خونین شده است سفره نان و نمک؛ سفره دعوت؟ کم دیدهایم که خونین شده است سفره شام و شرنگ و شب، با خون میهمان؟!"
- "نه! بسیار بوده است؛ بسیار دیدهایم!"
- "دشمن، دشمن، دشمن. این جشن را، این شام را شگون شاید سفره نباشد!"
- "این هم محال نیست؛ این هم محال نیست!"
- همدست میشوند و یکسر، این قوم، این قماش خلایق. یکرویه نیستند اگر هیچگاه، همدست بودهاند همیشه در کار کشتن و بستن. همدست در جنایت و ...
- "با دشمنان مجال فراغت مجوی؛ که میجویی!"...»
ادامۀ این صفحۀ خوب از رمان کلیدر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9347
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 معنایی که نیست
(یادداشتی از #ابوطالب_صفدری بر رمان #سبکی_تحمل_ناپذیر_هستی نوشتهی #میلان_کوندرا در پروندهی #رمان_معناگرا)
▪️ «... نکتۀ جالب آنجاست که کوندرا نمیپرسد آیا جهان بیمعناست یا خیر؟ (پرسشی توصیفی) بلکه میپرسد کدام یک از اینها بهتر است؟ (پرسشی هنجارین) گویی او معناداری یا بیمعنایی جهان را پیشاپیش مفروض گرفته است. و باتوجه به متن رمان، ظاهراً کوندرا رأی به بیمعنایی هستی داده است. چنانکه از عنوان رمان هم پیداست، هستی، از نظرِ کوندرا، سبک است.
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. هستی، سبک است اما سبکی آن تحملناپذیر است؛ بهعبارت دیگر، سبکیِ هستی، یک ویژگی منفی محسوب میشود و باید در صدد رفع آن برآییم. کوندرا در رمان خود سعی میکند، اولاً نشان دهد که هستی، بیمعناست، دوم اینکه بیمعنایی و سبکی منفی است و باید راهحلی برای آن بیابیم تا جهان بیمعنا را تحملپذیر کنیم. سوم اینکه راه حل این بیمعنایی چیزی نیست جز زیبایی. در ادامۀ این نوشتار تلاش میکنم تا این سه وجه اصلی رمان را تحلیل کنم....»
ادامهی یادداشت ابوطالب صفدری بر رمان سبکی تحمل ناپذیر هستی را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9338/
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻درون حجره یکی بود و دست و پا میزد
(در روز شهادت دردانهی امام رضا علیه السلام، جوادالائمه علیه السلام، شعری میخوانیم از حاج #علی_انسانی که در رثای این حضرت سرودهاند)
▪️میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
به لب ز کینهی بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا میزد
شرار زهر ز یکسو، لهیب غم یکسوی
به جان و پیکرش آتش، جداجدا میزد
گذشت کار ز کار و نداشت کار به کس
در آن میانه فقط آب را صدا میزد
صدای نالهی وِی هی ضعیفتر میشد
که پیک مرگ بر او از جنان صلا میزد
برون حجره همه پایکوب و دستافشان
درون حجره یکی بود و دست و پا میزد
ستاده بود و جواد الائمّه جان میداد
ازو بپرس که زخم زبان چرا میزد
#امام_جواد
☑️ @ShahrestanAdab