🔻سرجوخه
(داستانی کوتاه از #ریچارد براتیگان با ترجمۀ #اسدالله_امرایی)
▪️«روزگاری دلم میخواست ژنرال شوم. سالهای اول جنگ جهانی دوم که در تاکوما به مدرسه ابتدایی میرفتم، بسیج عمومی بازیافت کاغذ راه انداخته بودند که همهچیزش به ارتش شباهت داشت.
خیلی جالب بود و کارها را اینطور تقسیم کرده بودند: اگر بیستوپنجکیلو کاغذ تحویل میدادی سرباز میشدی، با حدود سیوپنجکیلو کاغذ سرجوخه. پنجاهکیلو کاغذ به نوار سرگروهبانی ختم میشد. هرچه وزن کاغذ بالا میرفت درجه اعطایی ارتقاء مییافت، تا آنکه به ژنرالی میرسید. گمانم برای ژنرال شدن یکتن کاغذ لازم بود، نمیدانم شاید هم نیمتن. مقدارش را دقیقاً نمیدانم اما اول کار جمع کردن کاغذ لازم برای ژنرال شدن سخت به نظر نمیرسید.
از کاغذهای ولوی زیر دستوپا شروع کردم. همهاش شد یکیدوکیلو. راستش ناامید شدم. نمیدانم از کجا به سرم زده بود که خانه پر از کاغذ است...»
🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11724
#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab