77.jpg
104.4K
یافتم افشین را بر گوشۀ صدر نشسته و نَطعی پیش وی فرود صفّه بازکشیده و بودلف به شلواری و چشمبسته آنجا بنشانده و سیّاف شمشیر برهنه به دست ایستاده و افشین با بودلف در مناظره و سیّاف منتظر آنکه بگوید دِه تا سرش بیندازد. و چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد و از خشم، زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست...
ادامۀ این داستان را از پیوند زیر بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/12297/
#تاریخ_بیهقی
#روز_نثر_پارسی
@shahrestanadab