شهرستان ادب
🔻آمریکا!
(شعری از #آلن_گینزبرگ با ترجمۀ #فرید_قدمی)
▪️«هرچه را که داشتهام تقدیم تو کردهام
و حالا دیگر آسوپاسام آمریکا!
دو دلار و بیستوهفتسنت، هفدهم ژانویۀ ۱۹۵۶
تاب خیالاتم را ندارم آمریکا،
پس کی تمام میکنی این جنگ انسانی را؟
گمشو، آمریکا!
با بمبهای اتمات برو گمشو، آمریکا!
سر به سرم نگذار، حالم خوش نیست
تا حواسم سر جاش نباشد به جایی نمیرسد شعرم
پس کی همچون فرشتهها خواهی شد، آمریکا؟
از عمق گور کِی به خودت نگاه خواهی کرد؟
لایق میلیونها تروتسکیستات کی میشوی؟
در اشک چرا غرقهاند کتابخانههایت، آمریکا؟
کِی به هند میفرستی تخممرغهایت را؟
حالم را به هم میزند این کارهای احمقانۀ تو.
پس کی میتوانم بروم سوپرمارکت و
بردارم هر چه میخواهم، فقط به خاطر خوشگلیام؟
گذشته از اینها
متعالی من و توییم، آمریکا
نه جهانی که میرسد از راه.
دم و دستگاه تو زیاد است خیلی از سر من،
پس چه شد؟
تو که میخواستی از من قدیس بسازی آمریکا!
طور دیگری باید این بحث را فیصله داد.
باروز که در طنجه است و
من هم فکر نمیکنم که برگردد و عجب نحسی!
تو هم نحسی، آمریکا
یا اینکه اینها همه بازی است؟
سعی میکنم بگویم اصل مطلب را
نمیشود که بیخیال دغدغههام بشوم!
لج نکن، آمریکا!
خودم خوب میدانم چه میکنم.
شکوفههای آلو دارند میریزند، آمریکا!
چند ماه است که روزنامه نخواندهام.
هر روز کسی را میبرند پای میز محاکمه
به اتهام قتل عمد.
دلم میسوزد به حال وابلیها.
بچه که بودم کمونیست بودم آمریکا.
پشیمان هم نیستم اصلاً.
گواهی میدهد دلم که در پیش است گرفتاری.
باید مرا میدیدی چطور مارکس میخواندم!
روانکاو که میگوید چیزیم نیست.
من دیگر نیایش ربانی را نمیخوانم،
رسیدهام به بصیرت عرفانی
و دریافتهام لرزههای کیهان را.
هنوز برایت نگفتهام آمریکا
چی به سر دایی مکس آوردی
وقتی از روسیه آمد اینجا.
با توام،
واقعاً میخواهی بگذاری مجلۀ تایم
سوار شود روی زندگی عاطفیات؟
رفته روی اعصابم این مجلۀ تایم
میخوانمش هر هفته
هر وقت رد میشوم یواشکی از کنار قنادی
زُل میزند به من جلدش.
میخوانمش توی زیرزمین کتابخانۀ عمومی برکلی.
این تایم همیشه با من از مسئولیت حرف میزند.
مسئول و جدیاند تاجران
جدیاند اهالی سینما حتا،
اصلاً همه مسئول و جدیاند جز من،
چون من آمریکا هستم.
باز که دارم با خودم حرف میزنم.
طغیان کرده آسیا در برابر من.
من شانس چینیها را ندارم
با یک ادبیات خصوصی غیر قابل چاپ
که میرود هزاروچارصد مایل در ساعت
و بیستوپنج هزار تیمارستان.
نه، هیچ نمیگویم از زندانهایم
هیچ نمیگویم از میلیونها محروم
که زندگی میکنند توی گلدانهایم
زیر نور پانصد خورشید...»
🔗 متن کامل این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11643
☑️ @ShahrestanAdab