🔻بیتالنور
(شعری از #سمانه_خلف_زاده به مناسبت میلاد #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها)
▪️بانو شب میلاد تو دیدم
صحن حرم آیینهبندان بود
حال عجیبی داشت گلدسته
لبریز از آیات قران بود
یادم میآید مادرم میگفت
حوض حرم دریاست ساحل باش
اینجا که میآیی به رسم عشق
پا تا بهسر، سر تا بهپا دل باش
اینجا همه مانند آهویند
ضامن شدن ارثیست میدانند
چشمان مردم غرق امید است
وقتی زیارتنامه میخوانند
معصومه اختالرضا المعصوم
نطلب شفاعه منک یاحورا
کل اسرتک بالجود معروفین
حیدر ابوک و امک الزهرا
هر بار در صحن تو، مشهد را
از راه خیلی دور میبینم
شب هم که باشد شهر را سرشار
از نور بیتالنور میبینم
گم میشود تنهاییام در شهر
وقتی که باشم با تو رو در رو
هر بار در ایوان ایینه
میبینیام میبینمت بانو
دلهای ما را مرقدت در قم
راهی به سوی مشهد و ری کرد
آری برای درک خوشبختی
باید ارم را تا حرم طی کرد
🔗 صفحه پروندۀ «بهترین شعرها برای روز دختر و میلاد حضرت معصومه سلاماللهعلیها»:
shahrestanadab.com/شعر-روز-دختر
☑️ @ShahrestanAdab
🔻 نخستین نشست از سلسله گفتگوهای «داستان و ایران معاصر» با موضوع «تیغ دودم عدالت» با حضور #سلمان_کدیور، نویسندۀ رمان #پس_از_بیست_سال، سهشنبه ۳ تیر ساعت ۲۱، از حساب رسمی اینستاگرام موسسه شهرستان ادب برگزار میشود.
🔗 instagram.com/shahrestanadab
☑️ @ShahrestanAdab
🔻رمان نوجوان باید سرگردانی نوجوان را در این سن برطرف کند
(#مرضیه_نفری در گفتگو پیرامون رمان نوجوان #شب_های_بی_ستاره)
▪️«دغدغههای اصلی عوض نمیشوند. نوجوانان همیشه با بحران هویت مواجه هستند. همیشه دلشان میخواهد مستقل شوند و خانوادهها این اجازه را نمیدهند. دهه ۶۰ وقتی دختر نوجوانی دلش میخواست تنهایی بیرون برود یا در پارک قدم بگذارد، خانواده نگرانش میشدند، اجازه نمیدادند و استقلالش را زیر سوال میبردند. اما امروز خیلی از نوجوانها کلاسهای هنری و ورزشی مختلف میروند. باشگاه و کلاس زبان میروند اما باز هم خودشان را مستقل نمیدانند. با خانواده تنش دارند که بزرگ شدهاند و باید گوشی و خط تلفن شخصی داشته باشند. خانوادهها نگرانند که شاید نوجوانهایشان نتوانند در فضای مجازی از خودشان مراقبت کنند. خیلیها در این فضا منتظر فرصت هستند که از نوجوانهای ساده و بیتجربه سوءاستفاده کنند. حالا مدل تنش و دعوای بزرگترها با نوجوانها عوض شده ولی دغدغه اصلی همان استقلالطلبی نوجوان است...»
🔗 متن کامل این گفتگو را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11636
🔗 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/شبهای-بی-ستاره
☑️ @ShahrestanAdab
🔻جلسه نقد و بررسی مجموعه شعر «سالهای بیترانگی» سرودۀ «محمدرضا ترکی»
▪️ جلسه نقد و بررسی مجموعه شعر #سالهای_بی_ترانگی سرودۀ #محمدرضا_ترکی روز چهارشنبه از ساعت ۱۷ برگزار میشود.
این جلسه با حضور دکتر #اسماعیل_امینی، #سعید_بیابانکی و دکتر #محمدرضا_ترکی در خبرگزاری مهر برگزار خواهد شد.
خبرگزاری مهر واقع در خیابان نجاتاللهی، بعد از سمیه، کوچه بیمه، پلاک ۱۸ است.
لازم به ذکر است که این جلسه با رعایت تمام پروتکلهای بهداشتی و حفظ فاصله اجتماعی برگزار میشود.
🔗 «سالهای بیترانگی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/سالهای-بی-ترانگی
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرهای از استاد #محمدعلی_بهمنی در جشن #سلام_ماه
🔗 #غزل_زندگی_کنیم گزیده غزل «محمدعلی بهمنی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
🔻عرض تسلیت خدمت جناب آقای «مجید نانیزاد» و سرکار خانم «فاطمه نانیزاد»
▪️در کمال تاسف با خبر شدیم آقای #مجید_نانی_زاد _دوست و همکارمان در موسسه شهرستان ادب_ سوگوار درگذشت عموی خود و همچنین سرکار خانم #فاطمه_نانی_زاد سوگوار درگذشت پدر خود شدهاند. موسسۀ شهرستان ادب و همکاران، مصیبت وارده را به این بزرگواران و خانواده گرامی شان، صمیمانه تسلیت میگویند.
انشاءالله، مرحوم رضا نانیزاد در جوار رحمت حق باشند و از خداوند رحمان برای بازماندگان صبر جمیل مسئلت داریم.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻چشم تو
(شعری از کتاب #غزل_زندگی_کنیم سرودۀ استاد #محمدعلی_بهمنی)
▪️خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بیذوق، جهانی که مرا با تو ندید
رشتهای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت، مرا هم به سر وعده کشید
نه کف و ماسه، که نایابترین مرجانها
تپش تبزدۀ نبض مرا میفهمید
آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازۀ هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم، دهنم شیرین شد
ماه، طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم میگردم
آخرین زمزمهام را همۀ شهر شنید
🔗 «غزل زندگی کنیم» گزیده غزل «محمدعلی بهمنی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
🔻چرا باید «غزل زندگی کنیم» را خواند؟
(در حالوهوای #غزل_زندگی_کنیم؛ گزیده غزلهای استاد #محمدعلی_بهمنی، یادداشتی از #مجید_رضایی)
▪️«روزی که نیما یوشیج پرچم نوگرایی خویش را افراشت بسیاری از مدافعان ادبیات سنتی در مقابل او صفآرایی کردند؛ مقابله ایشان با نوگرایی نیما تا جایی پیشرفت که از هیچ تلاشی، حتی فحاشی، افترا و تخریب، فروگذار نکردند.
با این وجود حرکت نیما در زمان حیات خود شاعر به ثمر نشست و ادبیات نوین در کنار ادبیات سنتی به جایگاهی پذیرفته شده دست یافت؛ جایگاهی که هرچند مدافعان ادبیات سنتی، گاه تا هنوز به آن بیباورند اما این بیباوری به هیچ عنوان نتوانست واقعیت نوآوریهای نیما را مخدوش میکند.
در جبهه مقابل سنتگرایی محض، عدهای به حمایت از نیما برخاسته بودند که شاید در خیالشان هم نمیگذشت که روزی دستاوردهای نوین نیما در فرم و زبان با چارچوب قالبهای سنتی به توافق برسد...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11641
🔗این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دریا شده است خواهر و من هم برادرش
(با صدای استاد #محمدعلی_بهمنی)
🔗 جشنواره فروش کتاب «غزل زندگی کنیم» در فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻آمریکا!
(شعری از #آلن_گینزبرگ با ترجمۀ #فرید_قدمی)
▪️«هرچه را که داشتهام تقدیم تو کردهام
و حالا دیگر آسوپاسام آمریکا!
دو دلار و بیستوهفتسنت، هفدهم ژانویۀ ۱۹۵۶
تاب خیالاتم را ندارم آمریکا،
پس کی تمام میکنی این جنگ انسانی را؟
گمشو، آمریکا!
با بمبهای اتمات برو گمشو، آمریکا!
سر به سرم نگذار، حالم خوش نیست
تا حواسم سر جاش نباشد به جایی نمیرسد شعرم
پس کی همچون فرشتهها خواهی شد، آمریکا؟
از عمق گور کِی به خودت نگاه خواهی کرد؟
لایق میلیونها تروتسکیستات کی میشوی؟
در اشک چرا غرقهاند کتابخانههایت، آمریکا؟
کِی به هند میفرستی تخممرغهایت را؟
حالم را به هم میزند این کارهای احمقانۀ تو.
پس کی میتوانم بروم سوپرمارکت و
بردارم هر چه میخواهم، فقط به خاطر خوشگلیام؟
گذشته از اینها
متعالی من و توییم، آمریکا
نه جهانی که میرسد از راه.
دم و دستگاه تو زیاد است خیلی از سر من،
پس چه شد؟
تو که میخواستی از من قدیس بسازی آمریکا!
طور دیگری باید این بحث را فیصله داد.
باروز که در طنجه است و
من هم فکر نمیکنم که برگردد و عجب نحسی!
تو هم نحسی، آمریکا
یا اینکه اینها همه بازی است؟
سعی میکنم بگویم اصل مطلب را
نمیشود که بیخیال دغدغههام بشوم!
لج نکن، آمریکا!
خودم خوب میدانم چه میکنم.
شکوفههای آلو دارند میریزند، آمریکا!
چند ماه است که روزنامه نخواندهام.
هر روز کسی را میبرند پای میز محاکمه
به اتهام قتل عمد.
دلم میسوزد به حال وابلیها.
بچه که بودم کمونیست بودم آمریکا.
پشیمان هم نیستم اصلاً.
گواهی میدهد دلم که در پیش است گرفتاری.
باید مرا میدیدی چطور مارکس میخواندم!
روانکاو که میگوید چیزیم نیست.
من دیگر نیایش ربانی را نمیخوانم،
رسیدهام به بصیرت عرفانی
و دریافتهام لرزههای کیهان را.
هنوز برایت نگفتهام آمریکا
چی به سر دایی مکس آوردی
وقتی از روسیه آمد اینجا.
با توام،
واقعاً میخواهی بگذاری مجلۀ تایم
سوار شود روی زندگی عاطفیات؟
رفته روی اعصابم این مجلۀ تایم
میخوانمش هر هفته
هر وقت رد میشوم یواشکی از کنار قنادی
زُل میزند به من جلدش.
میخوانمش توی زیرزمین کتابخانۀ عمومی برکلی.
این تایم همیشه با من از مسئولیت حرف میزند.
مسئول و جدیاند تاجران
جدیاند اهالی سینما حتا،
اصلاً همه مسئول و جدیاند جز من،
چون من آمریکا هستم.
باز که دارم با خودم حرف میزنم.
طغیان کرده آسیا در برابر من.
من شانس چینیها را ندارم
با یک ادبیات خصوصی غیر قابل چاپ
که میرود هزاروچارصد مایل در ساعت
و بیستوپنج هزار تیمارستان.
نه، هیچ نمیگویم از زندانهایم
هیچ نمیگویم از میلیونها محروم
که زندگی میکنند توی گلدانهایم
زیر نور پانصد خورشید...»
🔗 متن کامل این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11643
☑️ @ShahrestanAdab
🔻پدرکلان
(داستانی کوتاه از مجموعهداستان #افتاده_بودیم_در_گردنه_ی_حیران اثر #حسین_لعل_بذری، به مناسبت میلاد #امام_رضا علیهالسلام)
▪️«حالا سه روز میرود که مثالِ جنگزدهها، اسباب و اثاثمان همانطور پرتوپلا، یَله شده است به میان حویلی. دیگر هیچکدام ما دل و دماغ گپ زدن حتی ندارد، اثاث دیگر جای خود. مادر هی میرود به پسخانه سرک میکشد و هی مینشیند به زاری. بابا یک کنجی نشسته و فقط سگرت در میدهد و دیگر لب به هیچ قوت نمیزند، گپ هم دیگر هیچ.
آن روز آخری با من بود. برده بودمش حرم برای زیارت. باهم وضو کردیم و رفتیم داخل و به نماز شدیم. من یک مقدار دلم آشوب بود. نماز را که سلام دادیم، زیارتنامه برداشتم به خواندن. پدر کلان برخاست. گفت:
- باش تا من از خاطری آسوده یک زیارتی بکنم.
خواستم که همراهش بروم، دست به سر شانهام گذاشت که: "نی!"
من مادر مرده اگر میدانستم ایطور میشود گوش به گپش نمیدادم و به ردش میرفتم اما نمیدانستم. چه میدانستم؟ با همان نادانستگی هم وقتی در آن شلوغی از چشمم افتاد، میان دلم یکبارگی خالی شد اما به خودم هراس راه ندادم. زیارتنامه را که تمام کردم از ایمام رضا خواستم که یک راهی به پیش پای ما بگذارد؛ یک راه خیری که از ای پریشانی به در بیاییم؛ از ای دربهدری و خانه به دوشی. اصلاً به دلم نبود که با بابا راهی شوم، مادر هم دلش نبود، به اجبار تسلیم زورِ بابا شده بود. پدركلان ولی هیچ بروز نمیداد که خاطرش به کدام سو است؛ به مزار شریف یا به اینجا...»
🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11644/
☑️ @ShahrestanAdab