eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (33) 🌺 . #ازدواج #آخر_هفته_میريم_برای_خواستگاری (#راوی : آقای جبار ستوده) شهريور
🌺 (34) 🌺 1 ( : مير عاصف شاهمرادی) ظهر روز سی و يکم بود. با بمباران فرودگاه های کشور عليه شروع شد. همه بچه ها مانده بودند که چه کار کنند. اين بار فقط درگيری با گروهک ها يا حمله به يک شهر نبود، بلکه بيش از هزار کيلومتر مرز خاکی ما مورد حمله قرار گرفته بود. شب در جمع بچه ها در مسجد نشسته بوديم. يکی از بچه ها از در وارد شد و را صدا کرد. نامه ای را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوی برای تمام نيروهایی که در حضور داشتند اين نامه ارسال شده بود. تقاضای حضور در مناطق جنگی را داشت. شاهرخ به سراغ تمامی رفقای قديم و جديد رفت. صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهی جنوب شديم. وقتی وارد شديم همه چيز به هم ريخته بود. آوارگان زيادی به داخل شهر آمده بودند. رزمندگان هم از شهرهای مختلف می آمدند و... همه به سراغ استانداری و محل استقرار دکتر چمران می رفتند. سه روز در اهواز مانديم. دكتر چمران برای نيروها صحبت كرد. به همراه ايشان برای انجام عمليات راهی منطقه سوسنگرد شديم. در جريان اين حمله سه دستگاه تانک دشمن را منهدم كرديم. سه دستگاه تانک ديگر را هم غنيمت گرفتيم. تعدادی از نيروهای دشمن را هم به اسارت در آورديم. بعد از اين حمله شهيد چمران برای نيروها صحبت كرد و گفت: اگر می خواهيد کاری انجام دهيد، اينجا نمانيد، برويد خرمشهر ما هم تصميم گرفتيم که حرکت کنيم. اما چگونه!؟ ... ....
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (61) 🌺 . #چایزه 2 #سید (#راو
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم…✨ بسم الله 🌺(62) 🌺🌺 (:) برای دریافت آذوقه رفتیم رسیدم به سراغ را گرفتم گفتند:داخل جلسه هستند.لحظاتی بعد درب بازشد. به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند. و و ارومی از معاونین بودکه در حمله در سال ۶۶به شهادت رسید پشت سر بودند جلو رفتم وسلام کردم. را هم از قبل می شناختم.یکی از رفقا من را به معرفی کردوگفت:آقا از بچه های محل هستند دوباره برگشت ومن را در آغوش گرفت وگفت:مخلص همه هم هستیم.کمی با هم صحبت کردیم.بعد گفت: ما تو هستیم.وقت کردی یه سر به ما بزن.من هم گفتم :ما تو منطقه دبحردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم.گفت:چشم به خاطر بچه های هم که شده می یام چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم.یک نظامی از دوربه کاملا در تیررس بود.خیلی ترسیدم.اما با سلامتی به خط سمت ما می آمد.رسید با تعجب دیدم با چند نفر از دوستانش آمده.خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کرد من را از بچه ها جدا کرد گفت یه خواهش از شما دارم
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (34) 🌺 . #ازدواج #آخر_هفته_میريم_برای_خواستگاری (#راوی : آقای جبار ستوده) شهريور
🌺 ( 35) 🌺 1 ( : مير عاصف شاهمرادی) ظهر روز سی و يکم بود. با بمباران فرودگاه های کشور عليه شروع شد. همه بچه ها مانده بودند که چه کار کنند. اين بار فقط درگيری با گروهک ها يا حمله به يک شهر نبود، بلکه بيش از هزار کيلومتر مرز خاکی ما مورد حمله قرار گرفته بود.شب در جمع بچه ها در مسجد نشسته بوديم. يکی از بچه ها از در وارد شد و را صدا کرد. نامه ای را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوی برای تمام نيروهایی که در حضور داشتند اين نامه ارسال شده بود. تقاضای حضور در مناطق جنگی را داشت. شاهرخ به سراغ تمامی رفقای قديم و جديد رفت. صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهی جنوب شديم. وقتی وارد شديم همه چيز به هم ريخته بود. آوارگان زيادی به داخل شهر آمده بودند. رزمندگان هم از شهرهای مختلف می آمدند و... همه به سراغ استانداری و محل استقرار دکتر چمران می رفتند. سه روز در اهواز مانديم. دكتر چمران برای نيروها صحبت كرد. به همراه ايشان برای انجام عمليات راهی منطقه سوسنگرد شديم.در جريان اين حمله سه دستگاه تانک دشمن را منهدم كرديم. سه دستگاه تانک ديگر را هم غنيمت گرفتيم. تعدادی از نيروهای دشمن را هم به اسارت در آورديم.بعد از اين حمله شهيد چمران برای نيروها صحبت كرد و گفت: اگر می خواهيد کاری انجام دهيد، اينجا نمانيد، برويد خرمشهر ما هم تصميم گرفتيم که حرکت کنيم. اما چگونه!؟
(62) (:) برای دریافت آذوقه رفتیم رسیدم به سراغ را گرفتم گفتند:داخل جلسه هستند.لحظاتی بعد درب بازشد. به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند. و و ارومی از معاونین بودکه در حمله در سال ۶۶به شهادت رسید پشت سر بودند جلو رفتم وسلام کردم. را هم از قبل می شناختم.یکی از رفقا من را به معرفی کردوگفت:آقا از بچه های محل هستند دوباره برگشت ومن را در آغوش گرفت وگفت:مخلص همه هم هستیم.کمی با هم صحبت کردیم.بعد گفت: ما تو هستیم.وقت کردی یه سر به ما بزن.من هم گفتم :ما تو منطقه دبحردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم.گفت:چشم به خاطر بچه های هم که شده می یام چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم.یک نظامی از دوربه کاملا در تیررس بود.خیلی ترسیدم.اما با سلامتی به خط سمت ما می آمد.رسید با تعجب دیدم با چند نفر از دوستانش آمده.خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کرد من را از بچه ها جدا کرد گفت یه خواهش از شما دارم