🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺
#کردستان 1
#کردستان_بيا_بالا_کردستان!
(#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی)
.
.
درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت #تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه #گنبد.
#شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی #کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.
خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند.
#امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد."
شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان!
آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم.
گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا.
ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.
بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام #محسن_چريک آشنا شديم. از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر #سيد_مجتبی_هاشمی،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از #انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.
بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.
نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان #سنندج وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد #انقلاب به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!
ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای #شاهرخ_ضرغام فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.
اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.
گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ #فرمانده ما شد!
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (24) 🌺 .#هدف_ما_اسلام_بود... (#راوی : آقای عباس شیرازی) مدتی بعد، خانه ای مصادره
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺
#کردستان 1
#کردستان_بيا_بالا_کردستان!
(#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی)
.درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت #تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه #گنبد.
#شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی #کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند.#امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد."
شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان!آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم.
گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا.ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام #محسن_چريک آشنا شديم
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺 #کردستان 1 #کردستان_بيا_بالا_کردستان! (#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .د
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺
#ادامه_کردستان 1
#کردستان_بيا_بالا_کردستان!
(#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی)
از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر #سيد_مجتبی_هاشمی،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از #انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.
بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان #سنندج وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد #انقلاب به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای #شاهرخ_ضرغام فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ فرمانده ماشد
#ادامه_دارد...