eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 (25) 🌺 1 ! ( : آقای مير عاصف شاهمرادی) . . درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه . يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی ، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند. خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند. پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد." شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان! آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم. گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا. ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند. بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام آشنا شديم. از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر ،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد. بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد. نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟! ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند. اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم. گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ ما شد! ... ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺 #کردستان 1 #کردستان_بيا_بالا_کردستان! (#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .
🌺 (26) 🌺 . 2 ( : آقای مير عاصف شاهمرادی) . . رفتيم برای تحويل آذوقه و مهمات. توی راه گفتم: بچه ها تو رو قبول دارند. هيكل تو فقط به درد فرماندهی میخوره. من هم كمكت می كنم. بعد از آرايش نيروها راهی منطقه شاه نشين شديم. یک در جلوی ماشين ها بود. بعد هم سه نظامی ارتش، پشت سر آن هم ده دستگاه مينی بوس و سواری قرارداشت. پاسگاه بدون درگيری تصرف شد. فردای آن روز يكی از جوانان انقلابی روستا پيش ما آمد و گفت: ضد انقلاب با ديدن ماشين های شما و كاميون های ارتشی به سمت مرز فرار كردند. جالب اين بود كه كاميون ها خالی بود و برای تداركات آورده بوديم!! يكی ديگر از جوانان روستا كه مسئول تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد. يک ظرف بزرگ ماست محلی هم برای ما آورد و گفت: روستا برای شما آماده است. هم از هديه او تشكر كرد و با ادب گفت: لطف می كنيد كمی از ماست را بخوريد! آن جوان هم قبول كرد و كمی از ماست را خورد. وقتی رفت گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خيلی عالی بود. ممکن بود ماست مسموم باشه. چند روزی در پاسگاه ژاندارمری برار عزيز حضور داشتيم. خبر رسيده بود كه به جز پادگان، تمامی شهر سقز در اختيار ضد است. عصر بود كه بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است. يكی از بچه ها عجله داشت. می خواست با مادرش تماس بگيرد. هيچ وسيله ارتباطی ديگری هم در آنجا نبود. شاهرخ به همراه آن رزمنده به مخابرات رفت. قفل در را شكست. بعد هم گفت: مسئول تلفنخانه جوان خوبی است. پول قفل و هزينه تلفن را با او حساب می كنم. وقتی وارد مخابرات شد با تعجب ديد كه روی ميز نقشه پاسگاه، راه های حمله به پاسگاه، تعداد نيروها و محل استقرار آنها ترسيم شده. شاهرخ همان روز مسئول مخابرات را بازداشت كرد. او بعد از دستگيری گفت: فكر نمی كرديم تعداد شما كم باشد. ما فكر كرديم تمام كاميون ها پر از نيرو است. . ... ...
🌺 (27) 🌺 . 3 ( : آقای مير عاصف شاهمرادی) . . روز بعد يک گردان نيرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند. ما برگشتيم به . فرمانده پادگان، همه نيروها را جمع كرد و شرايط را توضيح داد. بعد گفت: ما تعدادی نيرويی از جان گذشته می خواهيم كه با هلی كوپتر به پادگان سقز بروند... اما هيچکس جوابی نداد. همه نيروهای نظامی به هم نگاه می كردند. در اين ميان و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند. ساعتی بعد چهار فروند هلی كوپتر به سمت سقز حركت كرد. هر كدام از ما يک كوله پشتی پر از تداركات و يک دبه بزرگ بنزين يا آب به همراه داشتيم. شرايط پادگان سقز خيلی خطرناک بود. هلی كوپترها فقط ما را پياده كردند و از آنجا دور شدند. ساعتی بعد و با تاريک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شليک می شد. شرايط سختی بود. ما در محاصره بوديم. من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه گذاشتيم. بعد از آن نيروها را در مناطق مختلف پادگان پخش كرديم. روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک رفتيم و به شهر نگاه می كرديم. بيشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر شليک می شد. با كمک يكی از سربازها محل حضور ضد را شناسایی كرديم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ داديم. صبح فردا نيروی كمكی از راه رسيد. شاهرخ نيروها را توجيه كرد. حالا ديگر يک فرمانده تمام عيار شده بود. عمليات آغاز شد. با دستگيری بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران سقز هم پاكسازی شد. هم كه از ماجرا خبردار شده بود به ديدن ما آمد. از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجليل كرد. ما هم به تهران برگشتيم. تلويزيون همان شب فيلمی را از سقز پخش کرد. اين برنامه نشان می داد نيروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند. در جريان عمليات سقز شاهرخ از ناحيه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری بود. بعد از آن دوباره مشغول فعاليت های کميته شد. شرکت در ماموريت های کميته، آموزش نظامی، تشکيل بسيج مسجد، از فعاليت های شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی كه در همان سال افتاد ماجرای بود...!!! . ... . ... .
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (27) 🌺 . #کردستان 3 #نيروی_از_جان_گذشته (#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) . . روز
🌺 (28) 1 _امام_آدم_كرد ( : آقای مير عاصف شاهمرادی). نماز را در خوانديم. با مشغول صحبت بودم. مسئول كميته شرق تهران هم آنجا بود. من و شاهرخ در حال خروج از مسجد بوديم كه مسئول كميته، ما را صدا كرد. وقتی همه از اطرافش رفتند رو به ما كرد و گفت: امام جمعه لاهيجان با ما تماس گرفته. مثل اينكه سران حزب توده و چريكهای فدائی خلق از تهران به لاهيجان رفته اند. مردم انقلابی و مومن اين شهر هم از دست آنها آسايش ندارند. بعد ادمه داد: من شنيدم كه شما با بچه های كميته رفته بوديد كردستان. تجربه خوبی هم در مبارزه با ضدانقلاب داريد. برای همين از شما می خوام كه يک سفر به لاهيجان برويد. ما هم قبول كرديم و قرار شد فردا برای دريافت دو دستگاه اتوبوس و امكانات برويم مقر كميته مركز وقتی صحبت ها تمام شد. مسئول كميته نگاهی كرد و با تعجب گفت: آقا شاهرخ، شما قبل از چيكار می كرديد!؟ شاهرخ لبخندی زد و گفت: بهتره نپرسيد، من و امثال من رو آدم كرد. ما گذشته خوبی نداشتيم. ايشان ادامه داد: آخه از طرف دادستانی آمده بودند برای دستگيری شما، حتی من عكسی كه آورده بودند را ديدم. تصوير خود شما بود. می گفتند: اين از گنده لاتهای قديمه. تو جلسه ساواک هم حضور داشته. قراره دستگير و به احتمال زياد اعدام بشه. من هم توضيح دادم كه اين آقا الان از بهترين نيروهای كميته است. گذشته هر چی بوده تموم شده. اما الان آدم فوق العاده درستيه. .... ....
🌺 (33) 🌺 . ( : آقای جبار ستوده) شهريور پنجاه ونه آمد . مادر خيلی خوشحال بود. بعد از ماه ها فرزندش را می ديد. يک روز بی مقدمه گفت: مادر، تا کی میخوای دنبال کار باشی، سن تو رفته بالای سی سال نمیخوای ازدواج کنی؟! خنديد و گفت: چرا، يه تصميم هایی دارم. يکی از پرستارهای انقلابی و مومن هست که دوستان معرفی کردند. اسمش فريده خانم و آدرسش هم اينجاست. بعد برگه ای را داد به مادر و گفت: آخر هفته میريم برای خواستگاری، خيلی خوشحال شديم. دنبال خريد لباس و... بوديم. ظهر روز دوشنبه سی و يکم شهريور شروع شد. شاهرخ گفت: فعلاً صبر کنيد تا تکليف جنگ روشن بشه. ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (47) 🌺 .#اسیر 2 #آدمخوارها!! (#راوی : آقای محمد تهرانی) . از فرماندهی اعلام شد:
. ✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺 (48) 🌺 . 1 ( :جمعی از دوستان شهيد) . فرماندهی بسيار خوش برخورد بود. بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد. سيد با شناختی که از داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد. ٭٭٭ پدر و پسری با هم به آمده بودند. هر دو، قبل از فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند. . . . ...
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (2) 🌺 . بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط , فقط (ره) وقتی در تلوزیون صحبت های حضرت امام پخش میشد, با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد, می شود خمینی, با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی را از بین برد. همیشه میگفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از , یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر از پا نمیشناخت. حماسه های او را در سنندج, سقز, شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و ... هنوز در خاطره ها باقی است. . . ... شهید ...
🌼🍁 . بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط , فقط (ره)وقتی در تلوزیون صحبت های حضرت امام پخش میشد, با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد, می شود خمینی, با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی را از بین برد. همیشه میگفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از , یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر از پا نمیشناخت. حماسه های او را در سنندج, سقز, شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و ... هنوز در خاطره ها باقی است.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (1) 🌺 . نام: #شاهرخ شهرت: #ضرغ
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺 (2) 🌺 . بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط , فقط خمینی (ره) وقتی در تلوزیون صحبت های حضرت امام پخش میشد, با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد, می شود خمینی, با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین برد. همیشه میگفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از , یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر از پا نمیشناخت. حماسه های او را در سنندج, سقز, شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و ... هنوز در خاطره ها باقی است. . .... .
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
. ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (14) 🌺 #سال_پنجاه_و_هفت 2 (#راوی : آقای ع
🌺 (15) 🌺 . ( : آقای عباس شیرازی) عاشق (ع)بود. از دوران کودکی علاقه شديدی به آقا داشت. اين محبت قلبی را از مادرش به يادگار داشت. راه اندازی هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گريه برای سالار شهيدان در سطح محل، آن هم قبل از از برنامه های محرم او بود.هر سال در روز به هيیت جواد الائمه در ميدان قيام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت می کرد. پيرمرد عالمی به نام حاج سيد علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلی دوست داشت. در عاشورای سال پنجاه و هفت، ساواک به بسياری از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نمی داد. اما با صحبت های شاهرخ، دسته هيئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه می زد. نميدانم چرا اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سال های قبل بسيار متفاوت بود.موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبت های او به قدری زيبا بود که گذر زمان را حس نمی کرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد.بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه های هدايت ما در همان زده شد. آن روز، بعد از صحبت های حاج آقا و پرسش های ما، ديگری متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا، حٌرّي به نام برای نهضت عاشورایی حضرت امام (ره) ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#شهید_شاهرخ_ضرغام (17) .#مشهد#توبه (#راوی : آقای رضا کیانپور) سه روز از #عاشورا گذشته. #شاهرخ خيلی
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺 (18) 🌺 1 ( : آقای رضا کیانپور) هر شب در تظاهرات بود. اعتصابات و درگيری ها همه چيز را به هم ريخته بود. از که برگشتيم. برای نمازجماعت رفت مسجد!! خيلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهرات ها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبی برای دوستانش بود. البته شاهرخ از قبل هم ميانه خوبی با و درباری ها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه و خاندان سلطنت فحش می داد. ارادت شاهرخ به تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل از انقلاب سينه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: . ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (18) 🌺 #انقلاب 1 #خمينی_فدايت_شوم (#راوی
کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺 (19) 🌺 2 !! ( : آقای رضا کیانپور) .اوايل بهمن بود، با بچه های مسجد سوار بر موتورها شديم. همه به دنبال حرکت کرديم. اطراف بلوار کشاورز رفتيم. جلوی يک رستوران ايستاديم، رستوران تعطيل بود و کسی آنجا نبود.شاهرخ گفت: من می دونم اينجا کجاست. صاحبش يه که الان ترسيده و رفته ،اينجا اسمش رستورانه اما خيلی از دخترای مسلمون همين جا بی آبرو شدند. پشت اين سالن محل دانس و قمار و... است. بعد سنگی را برداشت. محکم پرت کرد و شيشه ورودی را شکست. از يکی از بچه ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتورها شديم و سراغ کاباره ها رفتيم. آن شب تا صبح بيشتر ها و های تهران را آتش زديم.در همان ايام پيروزی شاهد بودم که شاهرخ خيلی تغيير کرده، نمازش را اول وقت و در می خواند، رفقايش هم تغيير کرده بود.نيمه های شب بود. ديدم وارد خانه شد. لباس هايش خونی بود. مادر باعصبانيت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجایی، آخه تا کی میخوای با مامورها درگير بشی، اين کارها به تو چه ربطی داره. يکدفعه میگيرن و اعدامت می کنن پسر! نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقاً خيلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئوليم! ما با کسی درگير شديم که جلوی و ايستاده، بعد به ما گفت: شما ايمانتون ضعيفه، شما يا به خاطر بهشت، يا ترس از جهنم نماز می خونی، اما راه درست اينه که همه کارهات برای خدا باشه!! مادرگفت: به به، داری ما رو نصيحت می کنی، اين حرفای قشنگ رو از کجا ياد گرفتی!؟ خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد می گفت. ..
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (19) 🌺 #انقلاب 2 #همه_کارهات_برای_خدا_باشه!!
. ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺 (20) 🌺 3 ... ( : آقای رضا کیانپور) .در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بيشتر شده بود. با انسانی که تا چند ماه قبل می شناختيم بسيار متفاوت شده بود. هر شب بود. ماشين پيکانش را فروخت و خرج بچه های مسجد و هزينه های کرد!شب بود كه آقای طالقانی(رئيس سابق فدراسيون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت. ايشان وقتی فهميد که شاهرخ، به نيروهای انقلابی پيوسته بسيار خوشحال شد. بعد هم گفت: تا چند روز ديگر بر می گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتياج داريم.روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند، با خبر ورود هواپيمای امام(ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. به او را به سالن محل حضور ايشان رساند.لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد، اشك تمام چهره شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزديک ايشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد.آنروز با بچه ها تا بهشت زهرا(س) رفتيم در ايام دهه فجر شاهرخ را کمتر می ديديم. بيشتر به دنبال مسائل انقلاب بود. روز بيست و دو بهمن ديدم سوار بر يک جيپ نظامی جلوی مسجد آمد. يک اسلحه و يک قبضه کلت همراهش بود.شور و حال عجيبی داشت. هر روز برای ديدار به مدرسه رفاه می رفت. ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
. ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (20) 🌺 #انقلاب 3 #شور_و_حال_عجيبی_داشت..
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (21) 🌺 #من_انقلابی_ام ( : آقای حسین رحمانی) چند روزی از پيروزی انقلاب گذشته بود. نيروی نظامی و انتظامی وجود نداشت. كميته های حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهبانی میداديم. خبر رسيد كه يكی از افراد شرور قبل از با اسلحه در محله نارمک تردد دارد.دو نفر از بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتی بعد ديدم آقایی با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته شد.موهای فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتی داشت. بعد هم با صدایی خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟!گفت: هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روی ميز. يكدفعه صدای مهيبی آمد. گلوله ای از دهانه اسلحه خارج شد!همه ترسيده بودند. بيشتر از همه خود . رنگش پريده بود. دست و پايش می لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوری نداشتم. اسلحه ام- ۳ خيلی حساسه.خدا رحم كرد. گلوله به كسی نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردی؟گفت: من عضو كميته منطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزی.من هم كمی فكر كردم و گفتم: اين آقا رو فعلاً بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته مركز اونجا معلوم می شه. ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (22) 🌺 #کمیته #تانک (#راوی : آقای حسین ر
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺 (23) 🌺 . ( : آقای عباس شیرازی) چند نفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کرده بود. آخر شب جلوی مسجد مشغول صحبت بودند. يکی از آنها پرسيد: شاهرخ، اين که میگن همه بايد مطيع باشن، يا همين ولايت فقيه، تو اينو قبول داری!؟ آخه مگه می شه يه پيرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟ کمی فکر کرد و با همان زبان عاميانه خودش گفت: ببين، ما قبل از هر جا می رفتيم، هر کاری می خواستيم بکنيم، چون من رو قبول داشتيد، روی حرف من حرفی نمی زديد، درسته؟آنها هم با تكان دادن سر تائيد کردند. بعد ادامه داد: هر جایی احتياج داره يه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا اين حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی می زنه که عالم دينِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ايشونه.بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غير از کسی می تونست رو از بيرون کنه، پس همين نشون میده که پشتيبان ولايت فقيه خداست.ما هم بايد به دنبال امام عزيزمون باشيم. در ثانی ولی فقيه کار اجرایی نمی کنه بلکه بيشتر نظارت می کنه...اين استدلال های او هر چند ساده و با بيان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند. چند روزی از پيروزی انقلاب گذشت. شاهرخ نشسته بود مقابل تلويزيون، سخنرانی در حال پخش بود.داشتم از کنارش رد می شدم که يکدفعه ديدم اشک تمام صورتش را پر کرده.باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گريه می کنی!؟با دست اشک هايش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترين لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفهميم رهبر خوب چه نعمت بزرگيه، من که حاضرم جُونم رو برای اين آقا فدا کنم ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (23) 🌺 .#پشتيبان_ولايت_فقيه_خداست (#راوی :
🌺 (24) 🌺 .... ( : آقای عباس شیرازی) مدتی بعد، خانه ای مصادره ای را برای سکونت در اختيار گذاشتند. بعد گفتند: چون خانه نداريد، می توانيد برای دريافت زمين مراجعه نمائيد. يک قطعه زمين در شمال منطقه تهرانپارس به ما تعلق گرفت. اما شاهرخ گفت: خيلی از مردم با داشتن چندين فرزند هنوز زمين نگرفته اند. من راضی به گرفتن اين زمين نيستم.يكروز پيرمردی را ديد که نتوانسته بود زمين دريافت کند. آمد خانه. سند زمين را برداشت و با خودش بُرد. سند را تحويل پيرمرد داد و گفت: اين هديه ای از طرف حضرت امام است.مدتی بعد خانه مصادره ای را هم تحويل داد. گفته بودند برای يک مقر نظامی احتياج داريم. دوباره برگشتيم به مستاجری، اما اصلاً ناراحت نبود. گفتم: پس چرا قطعه زمين را تحويل دادی؟گفت: ما که برای خانه و زمين نکرديم، هدف ما بود. خدا اگر بخواهد، صاحب خانه هم می شويم. ..
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺 #کردستان 1 #کردستان_بيا_بالا_کردستان! (#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .د
🌺 (25) 🌺 1 ! ( : آقای مير عاصف شاهمرادی) از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر ،از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد. بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ فرمانده ماشد ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (25) 🌺 #ادامه_کردستان 1 #کردستان_بيا_بالا_کردستان! (#راوی : آقای مير عاصف شاهمرا
🌺 (26) 🌺 . 2 ( : آقای مير عاصف شاهمرادی) رفتيم برای تحويل آذوقه و مهمات. توی راه گفتم: بچه ها تو رو قبول دارند. هيكل تو فقط به درد فرماندهی میخوره. من هم كمكت می كنم. بعد از آرايش نيروها راهی منطقه شاه نشين شديم. یک در جلوی ماشين ها بود. بعد هم سه نظامی ارتش، پشت سر آن هم ده دستگاه مينی بوس و سواری قرارداشت.پاسگاه بدون درگيری تصرف شد. فردای آن روز يكی از جوانان انقلابی روستا پيش ما آمد و گفت: ضد انقلاب با ديدن ماشين های شما و كاميون های ارتشی به سمت مرز فرار كردند. جالب اين بود كه كاميون ها خالی بود و برای تداركات آورده بوديم!!يكی ديگر از جوانان روستا كه مسئول تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد. يک ظرف بزرگ ماست محلی هم برای ما آورد و گفت: روستا برای شما آماده است. هم از هديه او تشكر كرد و با ادب گفت: لطف می كنيد كمی از ماست را بخوريد! آن جوان هم قبول كرد و كمی از ماست را خورد. وقتی رفت گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خيلی عالی بود. ممکن بود ماست مسموم باشه.چند روزی در پاسگاه ژاندارمری برار عزيز حضور داشتيم. خبر رسيده بود كه به جز پادگان، تمامی شهر سقز در اختيار ضد است. ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (27) 🌺 . #کردستان 2 #کامیون (#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .عصر بود كه بچه ها
روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک رفتيم و به شهر نگاه می كرديم. بيشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر شليک می شد. با كمک يكی از سربازها محل حضور ضد را شناسایی كرديم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ داديم.صبح فردا نيروی كمكی از راه رسيد. شاهرخ نيروها را توجيه كرد. حالا ديگر يک فرمانده تمام عيار شده بود. عمليات آغاز شد. با دستگيری بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران سقز هم پاكسازی شد. هم كه از ماجرا خبردار شده بود به ديدن ما آمد. از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجليل كرد. ما هم به تهران برگشتيم. تلويزيون همان شب فيلمی را از سقز پخش کرد. اين برنامه نشان می داد نيروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.در جريان عمليات سقز شاهرخ از ناحيه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری بود. بعد از آن دوباره مشغول فعاليت های کميته شد.شرکت در ماموريت های کميته، آموزش نظامی، تشکيل بسيج مسجد، از فعاليت های شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی كه در همان سال افتاد ماجرای بود...!!! ... .
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داش
🌺 (28) 1 _امام_آدم_كرد ( : آقای مير عاصف شاهمرادی). نماز را در خوانديم. با مشغول صحبت بودم. مسئول كميته شرق تهران هم آنجا بود. من و شاهرخ در حال خروج از مسجد بوديم كه مسئول كميته، ما را صدا كرد.وقتی همه از اطرافش رفتند رو به ما كرد و گفت: امام جمعه لاهيجان با ما تماس گرفته. مثل اينكه سران حزب توده و چريكهای فدائی خلق از تهران به لاهيجان رفته اند. مردم انقلابی و مومن اين شهر هم از دست آنها آسايش ندارند.بعد ادمه داد: من شنيدم كه شما با بچه های كميته رفته بوديد كردستان. تجربه خوبی هم در مبارزه با ضدانقلاب داريد. برای همين از شما می خوام كه يک سفر به لاهيجان برويد. ما هم قبول كرديم و قرار شد فردا برای دريافت دو دستگاه اتوبوس و امكانات برويم مقر كميته مركزوقتی صحبت ها تمام شد. مسئول كميته نگاهی كرد و با تعجب گفت: آقا شاهرخ، شما قبل از چيكار می كرديد!؟شاهرخ لبخندی زد و گفت: بهتره نپرسيد، من و امثال من رو آدم كرد. ما گذشته خوبی نداشتيم.ايشان ادامه داد: آخه از طرف دادستانی آمده بودند برای دستگيری شما، حتی من عكسی كه آورده بودند را ديدم. تصوير خود شما بود. می گفتند: اين از گنده لاتهای قديمه. تو جلسه ساواک هم حضور داشته. قراره دستگير و به احتمال زياد اعدام بشه. من هم توضيح دادم كه اين آقا الان از بهترين نيروهای كميته است. گذشته هر چی بوده تموم شده. اما الان آدم فوق العاده درستيه.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (33) 🌺 .#خستگی_ناپذیر #نماز_صبح #همه_چی_دست_خداست (#راوی : آقای جبار ستوده) .ني
🌺 (34) 🌺 . ( : آقای جبار ستوده) شهريور پنجاه ونه آمد . مادر خيلی خوشحال بود. بعد از ماه ها فرزندش را می ديد. يک روز بی مقدمه گفت: مادر، تا کی میخوای دنبال کار باشی، سن تو رفته بالای سی سال نمیخوای ازدواج کنی؟! خنديد و گفت: چرا، يه تصميم هایی دارم. يکی از پرستارهای انقلابی و مومن هست که دوستان معرفی کردند. اسمش فريده خانم و آدرسش هم اينجاست. بعد برگه ای را داد به مادر و گفت: آخر هفته میريم برای خواستگاری، خيلی خوشحال شديم. دنبال خريد لباس و... بوديم. ظهر روز دوشنبه سی و يکم شهريور شروع شد. شاهرخ گفت: فعلاً صبر کنيد تا تکليف جنگ روشن بشه. ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم
. بسم الله . 🌺 (48) 🌺 . 1 ( :جمعی از دوستان شهيد) . فرماندهی بسيار خوش برخورد بود. بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد. سيد با شناختی که از داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد. ٭٭٭ پدر و پسری با هم به آمده بودند. هر دو، قبل از فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#شهید_ناصر_آل_ابراهیم شهید 20 ساله #تاریخ #تولد : 9 / 7 / 1345 تاریخ شهادت : 26 / 10 / 1365 محل ش
قسمتی از وصیتنامه شهید ناصر آل‌ابراهیم: گوش به فرمان رهبريت باشيد كه جز اين، فنا شدن و نابود گرديدن است. شهيد پرور شماهایی كه تا امروز به و جهانيان ثابت كرديد كه تا فتنه روی زمين است، به مبارزه خود ادامه ميدهيد ولي توجه كنيد كه مبارزه و جهاد شما بايد از دعاهايتان بگيرد. چون اين دعاها و ادعيه ها بود كه تا امروز ما را به اينجا كشانده است و بدانيد كه اگر حضور گسترده در نبود، اين خود فروختگان داخلی دست به غلط كاريهای بسيار زيادی میزدند. اين نماز جمعه‌هاست كه دردل دشمنان و ما خوف و وحشت به وجود آورده است. از شما تقاضا دارم به طور عاجزانه كه به جان رزمندگان را فراموش نكنيد و شهدا را در هر شب جمعه در هر جایی كه هستيد كنيد و از دور برايشان ای بخوانيد زيرا هر چه داريم از اين شهیدان به خون خفته داريم.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 این فیلم را برای نفر از دوستان، نزدیکان و اعضای خانواده خود بفرستید تا از نظر رهبر انقلاب درباره نامزد اصلح در انتخابات فردا مطلع شوند ✏️نامزد اصلح کیست؟ ✏️معتقد به مبانی ، و دارای توانایی کار. 💻 Farsi.khamenei.ir
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (2) 🌺 . بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط , فقط (ره) وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش میشد, با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد, می شود خمینی, با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی را از بین برد. همیشه میگفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از , یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر از پا نمیشناخت. حماسه های او را در سنندج, سقز, شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و ... هنوز در خاطره ها باقی است. . . ... شهید ...