eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
47 ویدیو
222 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16703359937164
مشاهده در ایتا
دانلود
شاعرانه 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزلهای فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن مگذار این همه خورشید هراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد...    ✍محمدرضا برقعی میلاد پیامبر آب و آیینه و امام صادق (ع) مبارک باد. @shahrzade_dastan
سلام دوستان شهرزادی. هفته دفاع مقدس گرامی باد. این هفته به مناسبت هفته دفاع مقدس این چالش ادامه نویسی را با هم خواهیم داشت. لطفا جمله را ادامه بدهید و آن را تبدیل به داستان کنید. _توان راه رفتن نداشت. نمی‌دانست کی از جوانی به پیری رسیده است. صدایی توی گوشش نجوا می‌کرد:.......... @Faran239 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشتن گفتگو در داستان‌های بی‌پروا قسمت اول
نوشتن گفت و گوهای داستان‌های بی‌پروا قسمت اول 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 گفت و گوهای بی پروا در داستان جوانان مربوط به گفت و گوهای جوان هاست اما به این معنا نیست که پر از کلمات ترانه های رپ اصطلاحات کوچه بازاری و عبارات عجیب و غریب است. من صرفاً به این دلیل به این نوع گفت و گوها بدون ممیزی و بی پروا میگویم که بزرگترها بیشتر وقت ها در حرفهایشان بعضی کلمات را ممیزی میکنند یا درز میگیرند اما جوانها و نوجوانها هنوز این مهارت را یاد نگرفته اند. برای همین گفت و گوهای آنها خام تند صادقانه است. خواننده داستانهای جوانان هم توقع دارد نویسندهٔ این نوع داستانها واقع گرایی را در داستان رعایت .کند بنابراین به خاطر داشته باشید که شخصیتهای نوجوان و ،جوان مثل خیلی از بزرگترها پیش از آنکه حرف بزنند کلمات خود را پاکسازی نمی کنند آنچه در گفت وگوی داستان جوانان اهمیت دارد و مثل گفت و گوهای داستانهای بزرگسالهاست واقعی بودن گفت و گوهاست. اهمیت واقعی بودن گفت وگوها در رمان جوانان بیشتر از داستانهای نوع دیگر ،نیست فقط باید مواظب باشیم که شخصیتهایی خلق کنیم که بیش از حد جوانهای کوچه بازاری نباشند. چون جوانهایی که لاتی حرف نمیزنند کمتر از جوانهای دیگر واقعی نیستند. آن براشیرز در رمانهای دنباله دار خود برای جوانها با نام انجمن خواهران جین دوره،گرد به خوبی از گفت وگوهای بی پروای جوانها استفاده می.کند متن زیر بخشی از گفت وگوی دو دختر جوان افی و لینا .است هیچکدام از آنها از سیارهٔ دیگری نیامده اند اما خواندن گفت وگوی آنها ممکن است باعث شود بزرگترها چشمانشان از تعجب گرد شود. در این گفت وگو، افی سعی دارد از لينا اعتراف بگیرد که عاشق پسری شده است به گفت وگوی آنها دقت کنید: افی با لحنی اتهام زننده :گفت تو عاشق کاستوس هستی. نه من نیستم. اگر لینا قبلاً نمیدانست که عاشق کاستوس بوده، حالا میدانست .هست چون حالا میفهمید دروغ گفتن یعنی چه. خود تو هم همین طور و بدبختی این است که تو آنقدر جوجه ای که از عاشقی هیچی نمیدانی غیر از اینکه زانوی غم بغل بگیری. لینا دوباره رفت توی لاک خودش مثل همیشه افی چهره اش درهم شد و توی فکر رفت. افی اصرارکنان :گفت: «فقط قبول کن. لینا چیزی نگفت او دستانش را به صورت صلیب بر سینه اش زد. افی گفت: «خوب قبول نکن. اما من که میدانم حقیقت دارد.» لینا با حالتی بچگانه تندی :گفت «خوب تو اشتباه میکنی.» افی روی تختخواب .نشست حالا چهره اش جدی شده بود: «لینا گوش بده به من خوب؟ ما وقت زیادی نداریم. تو عاشقی. قبلاً من هیچوقت یک همچین چیزی ندیده بودم تو باید شجاع باشی خوب؟ تو باید بروی و به کاستوس بگویی که چه احساسی داری. به خدا قسم اگر نروی بقیه عمرت از این همه ترسو بودن خودت افسوس میخوری لینا میدانست که او راست میگوید افی کاملا به هدف زده .بود لینا به خوش زحمت نداد حرف او را رد کند. در حالی که از صدایش غم میبارید :گفت: «اما افی، اگر او مرا دوست نداشته باشد چی؟ چرا میگوییم گفت وگوی بالا گفت وگویی تأثیرگذار و بی پروا است؟ برای اینکه جوانها هرچه در ذهنشان میگذرد به زبان می آورند من در بزرگسالی هم بارها عاشق شده ام اما وقتی قرار شده این موضوع را با کسی دیگر در میان بگذارم هرگز به دوستم نگفته ام اگر او مرا دوست نداشته باشد چی؟ البته شاید به این موضوع فکر کنم یا آن را حس کنم. اما آن قدر رو ندارم که آن را به کسی بگویم فقط ممکن است خودم این را قبول .کنم جوانها همیشه دربارهٔ مسائل خصوصی و حرفهای خصوصیشان با دیگران حرف میزنند اما بزرگترها دوست دارند خیلی محترم به نظر برسند برای همین افی میگوید: «تو آن قدر جوجه ای که از عاشقی هیچی نمیدانی، غیر از اینکه زانوی غم بغل بگیری. عبارت «عاشق شدن» و «اگر مثل قبل مرا دوست نداشته باشد چندین بار تکرار شده است آخرین باری که خود شما دربارهٔ عاشق شدنتان با دوستی صحبت کرده اید کی بوده؟ اما نوشتن گفت و گوهای بی پروا و بدون ممیزی جوانها کار شما را راحت می.کند ما هر آنچه در ذهن شخصیت میگذرد مینویسیم چون جوانها اغلب هرچه در ذهنشان میگذرد به زبان می آورند. 📚گفت وگونویسی فنون و تمرینهایی برای نوشتن گفت و گوهای قوی ✍گلوریا کمپتون @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی انسیه حیدری جن جنگلی نویسنده.ولادیمیر نابوکف 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 من متفکرانه دور سایه ی لرزان مدور جوهردان را قلم میگرفتم.انگاه که من ،من رویازده،خیال میکردم کسی به در ضربه میزند،در اتاقی دور ساعتی دیواری بر زمان ضربه میزند،ابتدا به ارامی،بعد بلند وبلند تر.او دوازده بار دق الباب کردوانگونه که انتظار میرفت،مکث کرد. @shahrzade_dastan
نوشته فاطمه نوروزنژاد
نوشته فاطمه نوروزنژاد 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 توان راه رفتن نداشت. نمی دانست کی از جوانی به پیری رسیده است. صدایی توی گوشش نجوا کرد: وقتت دیگر تمام شده تو به زودی به دنیایی خواهی رفت که هیچکس آرزوی دیدنش را ندارد اما وقتی وارد آن شد می فهمد که انگار از شکم مادرش متولد شده است. بنابراین، با اینکه برایش سخت بود اما همه فرزندان و نوه ها را جمع کرد تا پرده بردارد از تجربه هایی گاه تلخ، گاه شیرین، گاه باور ناپذیر، گاه دردناک. او شروع کرد و تمام خاطراتی را که با خون و دل نوشته بود را برای آنها بازگو کرد. سعی کرد فرزندانش را به روش غیر مستقیم و با گفتن خاطراتش برای آنها آگاه کند و از خطر ها و دام هایی که پیرزن دنیا برایشان پهن کرده بود بگوید. اما؛ آنها در دل به او خندیدن و گفتن تجربه های یک آدم پیر فقط به درد خودش می خورد و بهتر است آنها همان راهی را بروند که می دانند درست است. اما فقط یک نفر، فقط یک نفر از اعضای پر جمعیت این خانواده بود که... حرف های پدربزرگش تا اعماق جانش نشستند. کسی که کوچک ترین فرد خانواده بود و حتی آنقدر کوچک بود که اجازه ورود به اتاق پذیرایی را نداشت و او یواشکی سخنان پدربزرگ را با جان و دل گوش کرده بود. سخنانی که سبب شد که در هر مرحله از زندگیش از آنان بهره گیرد. او، خیلی دوست داشت که پدر بزرگ هر شب برایش اینگونه قصه وار داستان زندگیش را برایش تعریف کند اما افسوس که فردای همان شب پدربزرگ به دیدار اجدادش در آن دنیا رفت. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان هر هفته روزهای شنبه و چهارشنبه داستان بلندی در چند قسمت تقدیم حضورتان میشود. نویسنده این داستان زیبا بانو توران قربانی صادق هستند.
داستان باغبان نوشته توران قربانی صادق قسمت اول 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 محمد که می میرد ؛ می شوی کیمیا ! تو می مانی وخانه ای کاهگلی و چپقی که توتوش را توی توبره کوچکی که به گردنت می اندازی، ریخته ای و یک آن از خودت دورش نمی کنی، از کی گرفتارش شده ای یادت نیست! روز ها پشت پنجره چوبی اتاق می نشینی و پا رو پا می اندازی و به مسیر سنگفرش کم عرض حیاط که از دالان گذشته و به سمت کوچه می رود نگاه می کنی .سقف لانه مرغها آوار شده ؛چند درخت و باغچه ای که دیگر دور و برش پر از علف هرز شده است و تو دیگر جانش را نداری آنها را بچینی و تخم ختمی سفید بکاری و پیازچه ! ومرز باغچه ها را آفتابگردان ، که وقتی تخمه هایش پر شدند سرشان را پارچه توری ببندی از دست گنجشک های شیطان و نوه های آتشپاره ات. به سال های گذشته دور فکر می کنی که در این خانه به روی همه باز بود و دوست؛ آشنا و اقوام می آمدند و می رفتند ، حتی اگر کاری هم نداشتند سری الکی می زدند . آخر رسم نبود در خانه بزرگتر ها روی کسی بسته باشد! " شابی خونه ای؟ "و تو چادر به کمر از پنجره سرت را بیرون می بردی و هر کس بود را به خانه دعوتش میکردی " دو تا تخم مرغ میخوام " با دست لانه را نشان داده و می گفتی " فکر کنم اون تو هست ؛بردار بردار نوش جونت " و هیچ وقت توقع نداشتی که بعدا عوض تخم مرغها را برایت برگرداند .خانه بزرگتر ها اینطوری صفای صادقانه داشت . 《 شابی ننه اون نردبان تون رو ببرم》 فرخنده است. عروس همسایه که می خواهد با پدر شوهرش دو تایی پشت بامشان را کاهگل بکنند تا فصل باران نرسیده است . شوهرش ژاندارم مرزی هست و سه چهار ماه یکبار می آید و دوست ندارد زنش را با خودش آنجاها ببرد . مادر شوهر هم پای حرکت ندارد و مدتهاست زمین گیر شده است . 《 ننه یه مشت هم نمک ....》 《بیا یه کاسه بردار ببر فخی》 نمک دانه درشت را به کاهگل می زنند برای سفتی اش! می بینی ، نمی شود در را به روی این مردم بست. ادامه دارد... توران_ قربانی صادق @shahrzade_dastan
یادداشت‌هایی از کارگاه تخیل خلاق ۲۶ شهریور_موسسه آفرینش های هنری رضوی آستان قدس رضوی استاد مصطفی مستور قسمت اول
یادداشت‌هایی از کارگاه تخیل خلاق ۲۶ شهریور_ موسسه آفرینش‌های هنری رضوی آستان قدس رضوی استاد مصطفی مستور قسمت اول 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 شکل گیری ایده _تجربه زیسته. منبع اول _مطالعه. منبع دوم _تفکر. منبع سوم و عالی ترین منبع نکته ؛ خواندن کتاب داستان و رمان ، یعنی خواندن اندیشه دیگری و به ما خلاقیت نمی‌دهد. مطالعه غیر داستانی، مثل فلسفه ، روانشناسی ، تاریخ در ذهن ایده جدید خلق می‌کند. چرا که ما را به تفکر وا میدارد. کلام استاد: بیشترین تایم مطالعه من کتاب‌های غیر داستانی‌ست. منبع مهم ایده یابی خلاق؛ تفکر است . روی یک موضوع متمرکز شوید برای خود پرسشی ایجاد کنید و تایم مشخص را به آن فکر کنید و در ذهن خود به دنبال پاسخ باشید. نظامند به آن پرسش فکر کنید! هر پاسخی که به ذهن تان می‌رسد یاداشت کنید. پاسخ های دریافت شده خیلی ارزشمند است برای ایده. ایده هایی که از کتاب دیگران میگیری و یا از تجربه زیسته به دست آوردی انقدر عمیق نیست نسبت به ایده های که از تفکر راجع به مسائله ای بدست آوردی. مثلا ده دقیقه از خودتون بپرسید : نظرت راجع به مرگ چیه؟ طلاق چطور شکل می‌گیره ؟ خدا هست یا نیست ؟ به پیری خودت فکر کردی ؟ به موضوعات مختلف فکر کنید و در ذهن خود سوال ایجاد کنید . نویسنده موفق مدام در حال کار کردن است مخصوصا وقتی نمی نویسید !چون در حال تفکر است . ✓هرچه کتاب غیر داستانی بخوانید پاسخ های عمیق تری نسبت به مسائل دست می‌یابید &&&&&&&& شکل دهی ایده. شخصیت پردازی یک داستان خوب از یک شخصیت خوب خلق می‌شود. دو دسته شخصیت سازی کنید ۱. شخصیت خاص بسازید: اغراق کنید در یک صفت معمولی. مثلا اگر شخصیت شما تنبل است. منتها علیه یک آدم تنبل را نشان دهید اگر ترسو هست ، بی‌نهایت ترسو بساز. اگر عصبانی‌ست، نشان بده مردم جرات حرف زدن عادی با او را هم ندارد. این میشود شخصیت خاص داستان تو. ۲. شخصیت پارادوکس بسازید شخصی که ویژگی هایی دارد که باهم سازگار نیست. شاعری که قاتل است‌ . آدم نظامی خشن و قانون مند که عاشق می‌شود و کنار معشوقش مطیع است . ✓در زندگی روزمره مدام شخصیت پیدا کن ✅✍ارسالی خانم سمانه قائینی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته زینب قلی‌زاده
نوشته زینب قلی‌زاده 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 یک دو. سه. از روی اوپن خانه ی بابا حجی به پایین می پرم، می بینید چقدر خوب این کار را بلدم. دوباره با یک خیز بالا میروم و با گفتن یک دو. سه. می پرم. و بعد برای خودم دست می زنم و آفرین می گویم. این را خانمی یادم داده که هفته ای سه بار پیشش می رویم. مادرم با آنهایی که به خانه ی بابا حجی آمده اند حرف می زند وبه من نگاه نمی کند، هیچ کس به من نگاه نمیکند، با یک خیز دیگر پایین می پرم، یکی از خانم هایی که شبیه آجی است به مادرم میگوید «بگیرش، پاهایش درد گرفت از بس پرید، والا دل من که غش رفت» مادر به سمت می آید، فرار میکنم وپشت مبل قایم می شوم. بابا حجی بغلم میکند واز اتاق بیرون می رویم، اما من نمی خواهم بیرون باشم، زور میزنم از بغلش خودم را بیرون بکشم، قبل تر ها می توانستم، توی صورتش می زدم وفرار می کردم اما بلد شده که چه کار کند، با تمام قدرتی که دارم جیغ می زنم وپاهایم را به شکمش میکوبم. رهایم میکند خودم را به اتاق میرسانم، جلوی مهمانها بشقاب کیک گذاشته اند، طمع کیک را دوست ندارم خیلی بد است دستهایم را می لیسم ومحکم فشارشان می دهم بااین کار فکر هایم جمع میشود، آخر هزار تا فکر با هم به کله ام می زند وقتهایی که می خواهم حرف بزنم همه ی کلمات باهم می آیند اما نمی توانم یکی را انتخاب کنم. جلوی خانمی که شبیه آجی است می ایستم می گویم« آجی» او هم می گوید «آفرین آجی، آجی....» آفرین را که می شنوم دستهایم را به هم میزنم ومی گویم آفرین. این را خا نم یادم داده که هفته ای سه بار پیشش میرویم. مادر به سمتم می آید که مرا بگیرد، روی زمین می نشینم و زانوهایم را بغل میکنم، خانم روسری قرمز همانطور که چنگال کیک را به طرف دهانش می برد می گوید «ولش کن، حالا که آرام است» مادر نگاهم نمیکند اما نزدیکم می نشیند.می گوید« معلم گفتارش گفته بایدتوی جمع بیارمش تا عادت کند» همه با هم حرف می زنند، سرم از صدا هایشان پر شده، با من حرف نمی زنند به طرف همان خانم رو سری قرمز می روم لبهایش رنگ روسریش است با لگد محکم به ساق پایش می کوبم، پایش را جمع میکند و آخ بلندی میگوید من هم میگویم آخ ومی خندم، بالاخره با من هم حرف زدند، به سمت یکی دیگر می روم به ساق پایش میکوبم وآخ میگویم وبعدی و بعدی، ننه گلی آخ نمیگوید روبه مادرم می گوید«خدا ذلیلت کند این را ور دار ببر» مادرم جواب می دهد« نباید دعوایش کنید وگر نه بدتر میکند» نمی خواهم بروم . توی بغل ننه گلی مینشینم همه آخی کش داری می گویند، ننه گلی میگوید«هان الان ببین چه پسر خوبی شدی، بیا کیک بخور» سرم را چند بار تکان میدهم و تکه کیکی که در دهانم فرو کرده را تف میکنم، دستهایم را محکم به هم می مالم وبعد لیس میزنم. یک کار دیگر هم بلدم، آن ها هنوز نمی دانند که من چقدر قوی هستم وچه نشانه گیری خوبی دارم از بغل ننه گلی به بیرون جست می زنم و بشقاب کیک جلوی ننه را با آخرین قدرتم به سمت کله ی خانم رو سری قرمز نشانه میروم، جا خالی میدهد، صدای خرد شدن بشقاب را دوست ندارم همیشه بعد از این صدا مادر مرا به اتاق خودمان می برد. مادر به سمتم می آید، دستهایم را محکم به هم می مالم وبعد می لیسم، هزار تا فکر به کله ام هجوم آورده است. @shahrzade_dastan
اخبار کانال شهرزاد
خانم توران قربانی صادق، نرگس جودکی و فرانک انصاری به عنوان داوران جشنواره نویسندگی مجموعه ذهن زرین انتخاب شدند. به امید موفقیت و پیروزی در این پروژه فرهنگی برای این عزیزان. 🌹🌹🌹 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆👆👆👆 داستان خانم پاریزی شروع و پایان زیبایی دارد. زیبایی نثر قوت داستان است. کاش گفتگوهای درونی شخصیت را هم می‌دیدیم. البته تصادفی بودن نذر کفش با آمدن مرد فقیر از جمله مواردی است که میتواند بحث‌انگیز باشد. می‌شد شخصیت‌ کفشدار و مرد ثروتمند شخصیت‌پردازی شود و دیالوگ آنها همراه با کنش آنها نوشته شود. ممنونم از خانم پاریزی 🙏🙏🙏 @shahrzade_dastan
👆👆👆👆👆 داستان خانم چکامه را خواندم. شخصیت سودابه زنی است که خودش را به شکل مرد در می‌آورد و به حرم میرود. اسمش را غلام یه وری گذاشته است. نویسنده شخصیت جالبی خلق کرده و من سودابه را دوست داشتم. اما چرایی کار در نیامده. این که چرا سودابه این شکلی رفتار می‌کند. آیا او به خاطر فوت حسام که عاشقش بوده دیوانه شده است؟ به نظرم پیرنگ کار کمی نیاز به کار دارد. اما شخصیت جاندار است. نویسنده می‌توانست گفتگوی سودابه با امام رضا را بیاورد و ما آنجا با آرزوهای او آشنا می‌شدیم. در کل از خواندم داستان خانم چکامه لذت بردم. 🙏🙏🙏 @shahrzade_dasstan
نقد ارسالی آقای کریمیان برای داستان خانم چکامه سلام داستان خانم. چکامه را چندین بار خواندم. درک مطلبم سخت بود. فکر کنم منظور ایشان نگاه فمینیستی بود و برابری زن ومرد. چون معلوم نشد. سودابه مرد و همان عباس (یوریه) یا زنی ایست که معشوقه عماد بوده وبا لباس تنگ و کوتاه اللخ. چرا با اندام بر آمده به قسمت مردانه حرم می‌رود. چرا؟ به نگاه مردا حساس است. ملیحه از کجا پیدا شد در حرم. برای چه چهله نشسته بوده؟ فکر کنم نویسنده می خواسته مشکلات بانوان را طرح کند غیر مستقیم. یا مشکل کسانی که از نظر فیزیکی بدنشان متفاوت است. ولی آخرش. علت گذاشتن کفشهایش را در جای ویژه نفهمیدم ولی دستش درد نکنه.. یک چالش نوشته به نظر بنده خواننده باید خودش برای هر پاراگراف تو خیالش ی داستان بسازه. کلا از اینکه ایشان توانسته راجع به مشکلاتی که در باره آن در رسانه ها صحبت نمیشه صحبت کنه. قابل تقدیر است. @shahrzade_dastan
👆👆👆👆 داستان خانم زرگران را خواندم که راوی شگرف را برای روایت انتخاب کرده بودند. فروش نرفتن کفش خود مساله کفش است و بعد از مدتی پسرکی او را میخرد و از او استفاده می‌کند‌ . کفش می‌توانست دارای شخصیت باشد. مثل حسود، خلاق، دروغگو و....من در ادامه منتظر حادثه‌ای بودم اما اتفاق نیفتاد. اما نثر نویسنده را دوست داشتم. ممنونم از خانم زرگران. 🙏🌹 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا