مدرنیسم در داستان
قسمت اول
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مدرنیسم مبانی جنبش رئالیسم را با چند چالش بزرگ روبه رو کرد. یکی از مهم ترین چالشها فرق بین ظاهر و باطن بود. واقعیت شاهواژهی جنبش رئالیسم در هنر و ادبیات بود و رئالیست ها ادعا میکردند که صرفا در پی بازنمایی واقعیتاند. مراد رئالیست ها از واقعیت صرفا جنبهی بیرونی یا مشهود جهان پیرامون ما بود. واقعیت از نظر آنان عبارت بود از آنچه میتوان با چشم دید. بویژه جنبههای ناخوشایند زندگی مانند فقر، محرومیت ، فاصله طبقاتی و مرگ. اما مدرنیستها میپرسند که : آیا میتوان واقعیتی را در نظر گرفت که اصلا دیدنی نیست؟
رئالیست ها تلقی انعطاف ناپذیری از واقعیت داشتند که بر مبنای آن واقعیت برای همه امری یکسان پنداشته میشد. از نظر آنان داستان میبایست آینهی شفافی برای نشان دادن همین واقعیت یکتا باشد. ولی مدرنیستها استدلال میکنند که آنچه در داستان منعکس میشود نه خود واقعیت بلکه انعکاس واقعیت در ذهن ادراک کننده است. از این رو قرار نیست واقعیت در نزد همه یکسان باشد. اتفاقا برعکس گزارهی رئالیستها صحیح است: واقعیت متکثر و قائم به فرد است. داستان باید همین چندگانگی را نشان دهد نه یگانگی ناممکنی را که رئالیستها مفروض تلقی کرده بودند. به این مفهوم مدرنیسم حرکتی است از ظاهر یکپارچه واقعیت به باطن چندپارهی آن.
ادامه دارد
📚داستان کوتاه در ایران
دکتر حسین پاینده
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
دلنوشته
نوشته سید هادی بیضائی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کجای شهری لیلی!
حتما داستان دون کیشوت را شنیده اید ..قهرمان دیوانه ای که دوست داشت در سرزمین خیالی خودش .بی توجه به دنیای حقیقی زندگی را شهود کند و در شهود های باستانی خودش به نوعی از ابدیت دست یابد ..اما در واقع او یک دیوانه بود ..در جایی شنیدم که همه ی ما در درون خودمان مقداری دون کیشوت داریم و من میگویم نام این دون کیشوت درون ما لیلی است .. او اگر چه سوار بر اسبی نیست و یا نیزه ای همچون دون کیشوت ندارد ولی هچون او سرگشته است در شهر و این شهر همان آرمان شهر ماست که ارزوهای ابدی ما انجا محقق میشود..به همین دلیل است که مردها دایما چشمشان دنبال زنی دیگر است .. چون در درونشان دون کیشوتی هست که به دنبال لیلی در شهر چشم چرانی میکند . اری همه ی ما گاهی از حقیقت فاصله میگیریم و به جنون پناه میبریم غافل از اینکه گاهی وفتی ازین سفر جنون امیز به خانه برمیگردیم اهالی خانه تو را ترک کرده اند ... و تازه میفهمی که همسرت طلاق گرفته.... اری همه ی ما در درونمان مقداری دون کیشوت داریم!!!
@shahrzade_dastan
حکایت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عزیزی در چلهّ نشسته بود برای طلب مقصودی بوی ندا آمد که این چنین مقصود بلند بچلهّ حاصل نشود از چلّه برون آی تا نظر بزرگی برتو افتد آن مقصود ترا حاصل شود، گفت آن بزرگ را کجا یابم گفت در جامع، گفت میان چندین خلق او را چون شناسم که کدامست، گفتند برو او ترا بشناسد و بر تو نظر کند نشان آنک نظر او بر تو افتد آن باشد که ابریق از دست تو بیفتد و بیهوش گردی بدانی که او بر تو نظر کرده است چنان کرد ابریق پر آب کرد و جماعت مسجد را سقاّیی میکرد و میان صفوف میگردید ناگهانی حالتی در وی پدید آمد شهقهٔ بزد و ابریق از دست او افتاد، بیهوش در گوشه ماند خلق جمله رفتند چون با خود آمد خود را تنها دید آنشاه که بروی نظر انداخته بود آنجا ندید اماّ بمقصود خود برسید.
فیه ما فیه مولانا
@shahrzade_dastan
روش استفاده درست از شرح وضعیت در شروع رمان
قسمت اول
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هیچ چیزی بدتر از تلنبار کردن اطلاعات در شروع رمان ، حرکت طرح رمان را کند نمیکند. در این حالت نویسنده صرفا چیزهایی را به خواننده میگوید که احساس میکند او قبل از ادامه دادن و جلو رفتن در رمان باید بداند.
دادن این اطلاعات به خواننده در روایت خیلی بد است. ولی دادن این اطلاعات به خواننده در گفت و گوها فاجعه است. مثلا شما ممکن است در رمانی به پاراگرافهایی شبیه این بربخورید:
جان دکتری بود از شرق آمریکا. او در دانشکده پزشکی جان هاپکینز درس خواند. در آنجا دانشجوی نمونه بود. دوره تخصص خودش را در سی سالگی در شهر نیویورک سیتی گذراند. وقتی انترن بود با خانوادهاش در لانگ آیلند نیویورک زندگی میکرد. جان عاشق نیویورک بود.
شاید استفاده از این پاراگراف در برخی از متنها و وضعیتها هیچ عیب و نقصی نداشته باشد و خوب باشد. گاهی مسلما گفتن یا نقل کوتاهتر از نشان دادن و تصویر کردن است. و اگر این گفتن مختصر باشد ممکن است در رمان کارایی داشته باشد. با وجود این نگاهی به شرح وضعیت هایی شبیه این در متن دست نویس رمانتان بیندازید و از خودتان بپرسید که آیا میتوانم این اطلاعات را به شیوه خلاقانهتری به خواننده بدهم؟
ادامه دارد
طرح و ساختار رمان_ جیمز اسکات بل
@shahrzade_dastan
رویداد امروز 03.17.pdf
1.69M
مصاحبه خانم خدیجه خانی از اعضای کانال با روزنامه رویداد امروز👆👆👆
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته علیرضا نادری فام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این روزها از روی حال خرابی کمتر ازخانه بیرون می آیم. مگر اینکه خیلی ضروری باشد. یادم به دوران ویروس منحوس کرونا می افتد. باز هم صدرحمت به دوسال قرنطینه . شاید این آستانه از تحمل در همان دوسال به من القا شد، نمی دانم .ولی این را هم بگویم که در مدت کرونا خیلی از ما آرزوی رفتن به بیرون از خانه را داشتیم ،چه برسد به دشت و تفریح .اما چه زود همه چیز فراموشمان می شود و قدر دان و شکر گزار خدا نیستیم. هر گاه بودن در خانه کلافه ام میکند به منظور خرید یا قدم زدن بیرون می روم با دقت همه چیز را می نگرم .ظاهر آدمهای جامعه و نوع ارتباط و پوششان خیلی مرا آشفته میکند و در آخر با کوله باری سنگین و انرژی منفی به خانه برمیگردم.
@shahrzade_dastan
از قدیم تا همین چندی پیش تنها آرزو و امید بشر عشق بود، چقدر احساسها زیبا بود، چقدر متانت و آبرو و حیا معنی داشت، به همین خاطر کلمه ی مقدس عشق لیلی ومجنون، همیشه زبان زد خاص و عام بود؛ اما به یکباره انگار قیامت شده است و در چشم بر هم زدنی، وارد دنیای دیگری شده ایم، بدون هیچ مقدمه ای و معارفهای.چند روزی است خانه نشین شده ام وفقط از پشت پنجره بیرون را نگاه می کنم. باید کاری کنم .باید چیزی را یاد آور این جماعت کنم. به زیر زمین میروم و میان آنهمه خرت و پرت، فقط دنبال قوطی رنگ و یک قلم هستم .با مشقت زیاد ،بالاخره پیدایشان میکنم به داخل کوچه می آیم اطرافم را نگاه میکنم ساعت ده شب است. کسی در کوچه نیست. قلم را درون قوطی رنگ می زنم و با آهی جگر سوز روی دیوار می نویسم : کجای شهری لیلی؟ بیاد جوانان پسر غیرتمند و دختران نجیب شهرم که الان فکر کنم موهای سرشان فلفل نمکی شده است . اما هنوز که در کوچه و خیابان قدم می گذارند هیبت و مردانگی و غیرت را از ردپایشان می شود فهمید.
لیلی مدتهاست که در شهر گم شده است ،لیلی را مدتهاست به سخره گرفتهاند.
@shahrzade_dastan