معرفی کتاب
زندانبان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
این اثر در چهار فصل با عناوین دوستاق (به معنی زندان)، اتانازی، فراموشخانه و زندان متروک نوشته شده است. موضوع داستان، روایت زندگی یک سروان ارتش قبل از انقلاب است که به خاطر درگیری با افسری امریکایی مورد غضب مافوقهایش قرار میگیرد و به عنوان زندانبان به دوستاق تبعید میشود.
رمان «زندانبان» داستان فراموششدگانی است که به مرگ خودشان راضی هستند. هر محکوم و زندانبانی که پایش به دوستاق میرسد فراموش میشود و محکوم به فراموشکردن است. آنها بهتدریج به جزئی از اجزای زندان تبدیل میشوند و در آرزوی مرگ دست و پا میزنند اما شخصیت اصلی داستان به نام شکیب میخواهد مقابل این مسخشدن بایستد.
شخصیتهای زیادی در داستان حضور دارند که کنشهای متفاوت و جالبی در داستان دارند. داستان با تعلیق و کشمکش اشخاص داستان جلو میرود و خواننده را با خود همراه میکند. خواندن این کتاب جذاب را به همه دوستان پیشنهاد میکنم.
یک قاچ کتاب📚📚📚
_از پشت بعضی از نردهها یک جفت چشم او را نگاه میکردند. با دستهای چسبیده به میلههای زندان و دهانهای باز، در سکوت تماشایش میکردند؛ مثل میمونِ سیرک. نمیخواست پا سست کند ولی وسط محوطه ایستاد و نگاهی دورتادوری به محوطه انداخت؛ حدود سی حجره در اندازههای مختلف همگی محصور میان نردههای محافظ، بعضی خالی بعضی در اشغال مستأجرهای کثیف، لباس پاره، با سروصورتهای جنگلی. همینطور دور خودش میچرخید و نگاه میکرد. ناگهان صدای هُش شنید. از چرخیدن ایستاد. همزمان صدای خنده از حجره ها بلند شد. به سمت قاطرچی برگشت. او افسار قاطر را به دست داشت و بیشتر از شکیب جا خورده بود. زیر نگاه تند و خشمگین رئیس جلو آمد، حجره ای را درست وسط حجره ها نشان داد و گفت:
«دفتر رئیس اونجاست... دفترتون... جناب سروان... قربان.»
_دشمن از دروازه گذشت؛ برید و درید و برد. شکیب آن جا ایستاده بود، میدید و میشنید؛ فرود آمدن شمشیرها را میدید، نعرهٔ مردان وحشی را میشنید، صدای فرو ریختن دیوارهای قلعه را میشنید، کودکان را میدید که گریان به هر سو میدوند، زنان شیون میکردند، بالای سر نعشها چنگ بر صورت میزدند و با دشنه قلب خود را میدریدند. شکیب میدید و میشنید. نه میتوانست چشم برگیرد و نه گوش نسپارد. نه میتوانست تکان بخورد، نه فریاد بزند و نه شمشیر بردارد و به دشمن حمله کند. او مثل شبحی فقط نظاره میکرد، جنگجوها از او میگذشتند مثل بادی که در هوا میوزد.
📚زندانبان
✍الهام سیدحسینی
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan
#معرفی_کتاب
مرا با خودت ببر
نوشته مظفر سالاری
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
مرا با خودت ببر" یک اثر رمانی پر از حوادث است، که در دوران حضرت امام جواد (ع) روایت میشود. این رمان به داستان عاشقانهای در چارچوب دوره امام جواد (ع) پرداخته و ماجراهای سه شخصیت بزرگ از تشیع در آن زمان را روایت میکند.
داستان اصلی این کتاب مربوط به جوانی به نام ابراهیم است که به دختری در دمشق علاقهمند میشود. ابراهیم با ارثی که از پدر فقیدش به دست آورده، کسب و کاری در شهر دمشق راه انداخته است. اما تمام تمرکز و انرژی او به سوی دختری به نام "آمال" معطوف میشود. او به گونهای مشغول عشق و غرام میشود که حتی تصمیم دارد بهترین پیشنهاد کاری از طرف یکی از رفقای تجاری پدرش را رد کند. اما "آمال" در یک منطقه فقیر زندگی میکند، پدر و مادرش را از دست داده و با عموی خود که یک رباخوار است، زندگی میکند. او برای تأمین نیازهای زندگیاش از فروش دستی بهره میبرد و تا حدی خود را تامین میکند تا از کمک عمویش جدا باشد.
داستان "مرا با خودت ببر" در زمان امام جواد (ع) جریان دارد و انعکاس زندگی ایشان در آن به مخاطب جوانی ارائه میشود. این کتاب نه تنها داستان را روایت میکند، بلکه وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن زمان را با دقت به تصویر میکشد. این رمان به گونهای ساختاری را رقم میزند.
یک قاچ کتاب📚📚📚
اولین بار بود که آمال خانهشان را میدید. ابراهیم اتاقهایی را که تعمیر شده بود، نشانش داد.
- تا چشم به هم بزنی، می بینیکه زندگیمان را شروع کردهایم! آمال دست و صورت مادر را بوسید و کلوچۀ بزرگ و مخصوصی را که داخل دستمالی بود، به او داد.
- خیلی ضعیف شدهاید! اگر از این کلوچه بخورید، حالتان بهتر میشود! برای شما درست کردهام! مادر استقبالی نشان نداد و تشکر نکرد. پرسید: «مطمئنی که آن عفریته چیزی در خمیر این کلوچه نریخته است؟ »
آمال سر تکان داد و لبخند زد. اگرچه مادر اکراه داشت، آمال موهایش را شانه زد و کمک کرد لباسش را عوض کند.
- فردا زودتر میآیم و شما را به حمام میبرم! مادر حرفی نزد.
ابراهیم از چاه آب کشید و آمال لباسها را در حیاط شست و روی بند انداخت. موقع رفتن، ابراهیم به او گفت: «کاش به آن خانه برنمیگشتی و همین جا میماندی! »
- اگر به حج رفته بودی، میماندم، هرچند مادرت با من حرف نمیزد و بداخلاقی میکرد. فراموش نکن هنوز نامحرمیم! آمال که رفت، مادر کلوچه را که در سینی چوبی بود، از خود دور کرد. - من به این نان تیره رنگ لب نمیزنم. ابراهیم گوشهای از آن را کند و در دهان گذاشت.
- به به! خیلی خوشمزه است! آمال این کلوچۀ چاق و چلۀ زنجبیلی را برای شما درست کرده است! تکۀ دیگری کند و به دهان مادر نزدیک کرد.
📚مرا با خودت ببر
✍مظفر سالاری
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب
ماهی ها به دریا برمیگردند
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
کتاب ماهیها به دریا برمیگردند، روایت همسایگی با یک خانواده فلسطینی است که مرضیه اعتمادی به رشته تحریر درآورده است.
داستان مهاجرت اجباری اهالی غزه همیشه در عین دردناک بودن، خواندنی نیز هست. دوری از وطن نه برای چند ماه و چند سال بلکه برای یک عمر، تجربه چند نسل از مردمان فلسطین است. کتاب ماهیها به دریا برمیگردند، داستانی روان از زبان زن جوانی است که در خوابگاه متاهلیشان، یک خانواده فلسطینی نیز حضور دارند و ارتباط بینشان از سفر همسر او و مهربانی مادر خانواده فلسطینی بیشتر و بیشتر میشود. در خلال بیان ماجرای زندگی و سفر سهیل به آمریکا، ما شاهد بیان خاطراتی از رسومات و فرهنگ و رنج مردمان تحت اشغال و خاطرات جنگ و اوضاغ غزه نیز هستیم. مخاطب این اثر، در خلال داستانی جذاب و شیرین، با گوشهای از تاریخچهی اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل، سبک زندگی مردم غزه، دلخوشیها و آداب و رسوم آنها و رنج وآزاری که از اشغالگران میبرند، آشنا میشود.
یک قاچ کتاب📚📚📚
قصه طوبی با علاقه همیشگی اش به جهاد و شهادت شروع شد، که قابل پیش بینی بود انتظار نداشتم با تعابیر عاشقانه و رمانتیک شروع کند. گفت وقتی کلاس سوم دبستان بودند برادر هم کلاسی اش، وسط های سال تحصیلی به شهادت میرسد غصه اش برای شهدا یا نمی دانم شاید احترام و علاقه اش به آنها و آدمهای مجاهد، از اینجا شروع شده بود. از هم دردی با دختر بغل دستی اش توی مدرسه خانواده طوبی اهل جهاد و مقاومت و این حرف ها نبودند زندگی معمولی داشتند. خوشحال نبودند که اسرائیلی ها روستا و خانه و زندگیشان را گرفته اند و آواره و محدودشان کرده اند. اما چه کاری از دستشان بر می آمد؟ زور اسرائیلی ها این قدر زیاد بود که آنها را مجبور به سکوت و تحمل شرایط کند؛ حالا هر جور شرایطی.
_نوشتهها را کسی نمیخواند؛ هیچکس، حتی ستاره. برای همین میشود بنویسم که دوست داشتم خاموش کردن آتش طول بکشد، ماشین آتش نشانی ديرتر برسد.سهیل، سلامت از آتش بیرون بیاید ولی ديرتر بیاید. دوست داشتم دستِ مادر ریحان، همین طور رویِ شکمم را نوازش کند و لبهایش همین طور آرام و پیوسته زیر گوشم قرآن بخواند. تا امروز هیچکس برای سلامتی من و بچهام قرآن نخوانده بود؛ یعنی من یادم نمیآمد که خوانده باشد. وقتی دستش را میکشید روی شکمم، حس عجیبی داشتم.
📚ماهیها به دریا برمیگردند
✍مرضیه اعتمادی
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب
قطار به موقع رسید
هاینریش بل
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
قطار به موقع رسید» را میتوان رمان شرم نامید. نگاه شرمگینانه هاینریش بل در سراسر رمان مشهود و جاری است. شرمی که همراه با جنگ جهانی دوم و رهبری و اقدامات هیتلر و نازیسم در آلمان شکل گرفته، سراسر رمان را در بر میگیرد.
رمان قطار به موقع رسید، داستان سربازی آلمانی 24 سالهای به اسم آندریاس را روایت میکند که با قطار از پاریس به لهستان میرود و در این مسیر که در دیدار و گفتوگو با سربازان دیگر همراه است با واقعیتهای جنگ روبهرو میشویم. تجربه پر از درد که در جبهههای شرقی جنگ جهانی دوم گذشته است حتی از زبان یک زن لهستانی درباره نحوه همکاری با نیروهای پارتیزان ضد فاشیسم مطرح میشود.
کتاب در سه فصل است، فصل اول روایت تنهایی آندرهآس که در رویای پیانیست شدن است. فصل دوم، گفتوگوهایش با دو سرباز دیگر و فصل سوم که رابطه عاشقانهاش با اولینا که در نهایت پس از پیاده شدن از قطار به کنجی میروند و تنهایی را بر در میان جمع بودن ترجیح میدهند.
داستان روایتهای دقیق و جزیی درباره جنگ را مطرح میکند و سایه جنگ در تمام طول داستان گسترده شده است ، مرگی که امکان فرار از آن نیست. و آندریاس درمییابد زمان اندکی از زندگیاش باقی ماندهاست، شاید همین یکشنبهای که میآید.
رابطه عشقی پرشور و افلاطونی آندره آس و اولینا، در فرم و زبان رمان هم دیده میشود. در ابتدا و در شروع داستان، زبان رمان به ادبیات مدرن و ادبیات بعد از جنگ نزدیکی دارد. زبانی که انتقال زیباشناسانه خود را بیش از توصیف، بر کلمات و شکل و ساخت زبان تکیه میدهد.قطار به موقع رسید» همانگونه که از نامش پیداست، رمانی محتوم است. جبرگرا و تلخاندیش. هاینریش بل پس از شکست آلمان در جنگ، رمانی درباره دو سال مانده به پایان جنگ مینویسد. نویسنده در زمان نگارش این رمان، پایان جنگ را میداند. امید و بازگشتی نیست و این حتمی بودن و شکست، در لحظه لحظه رمان مشهود است.
خود قطار که بخش اعظم رمان در آن میگذرد، میتواند نشانهای و تمثیلی باشد از توهمات رهبر و ملتی که هیچگاه به خواستههای خود نمیرسند. قطاری که نهایتا، رسیدنش به ایستگاه، تاریخی است برای پایان آلمان نازی و شکستش در جنگ.
یک قاچ از کتاب📚📚📚
_به زودی. به زودی. به زودی. به زودی. این به زودی کی خواهد بود؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی. به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد. به زودی میتواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمهای است هراس انگیز. این به زودی آینده را در هم میفشارد، آن را کوچک میکند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود. هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود. به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است. به زودی همه چیز است. به زودی مرگ است.
_اولینا با صدائی آهسته شروع به صحبت میکند: «لازم نیست بگویم که … اگر نمردی هرگز نباید این راز را به کسی بگوئی. خودم میدانم. من مجبور شدهام به خدا و همه مقدسین و لهستان، وطن خود ما قسم بخورم که از این بابت به هیچ کس چیزی نگویم، ولی وقتی آن را با تو در میان میگذارم درست مثل این است که آن را به خودم گفته باشم، و همان طور که نمیتوانم چیزی را از خودم پنهان کنم، از تو هم هیچ چیز را نمیتوانم پنهان کنم.» از جا بلند میشود و آب جوشان را بسیار آهسته و با ملایت و مراقبت تمام در قوری کوچک میریزد.
📚قطار به موقع رسید
✍هاینریش بل
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب
سوزانا پیکاک سیوپنج ساله از میراث شرمآور مادر خود به فروشگاهش، بازار طاووس، پناه میبرد. در دیوارهای جادویی فروشگاهش نه تنها دوستی را کشف میکند و از مشکلات ازدواجش میگریزد بلکه با بزرگترین شور و عشق واقعی زندگی خودش روبهرو میشود.
اما شبح مادرش هنوز بر زندگی سوزانا سایه افکنده و باعث ایجاد رویدادهایی چشمگیر میشود. او فقط به واسطه مقابله با گذشته توان روبهرو شدن با آینده را پیدا میکند …
یک قاچ کتاب📚📚📚
آتنه فورستر هم مثل بسیاری دیگر از زنان به دهه شصت زندگی رسید، او که لقب ”آخرین ترشیده“ را یدک می کشید بسیار لوس، زیبا و خارج از کنترل بود. در مدت دو سال پس از ازدواجش، یک بار دیگر شایعاتی در مورد او بر سر زبان ها افتاد. سوزانای سی و پنج ساله از میراث شرم آور مادر خود به فروشگاهش، بازار طاووس پناه می برد. در حصار دیوارهای جادویی فروشگاه نه تنها دوستی واقعی را کشف می کند بلکه از مشکلات ازدواجش نیز می گذرد و با بزرگ ترین شور زندگی واقعی مواجه می شود. اما شبح مادرش هم چنان بر زندگی سوزانا سایه افکنده و مجموعه ای از رویدادهای دراماتیک را شاهد هستیم. فقط به واسطه مقابله با گذشته است که او بالاخره توان مواجهه با آینده را کسب می کند.
📚بازار طاووس
✍جوجومویز
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
کتاب برادر من تویی، اثر داوود امیریان، پیرامون زندگینامه داستانی حضرت عباس (ع) به رشته تحریر درآمده که با قلمی روان و نثری دلچسب می کوشد تا زوایای گوناگونی از زندگی و زمانه این مرد بزرگ را از دوران کودکی تا شهادت روایت کند.
عباس بن علی بی ابیطالب که به ابوالفضل مشهور است، پنجمین پسر امام علی است. مادر او، امالبنین است. حضرت عباس (ع) در واقعهی کربلا حضور داشت و جانش را برای رساندن آبی زلال و گوارا به دیگران از دست داد. او در روز عاشورا شهید شد و مزارش در نزدیکی حرم امام حسین (ع) قرار دارد. این محل یکی از مکانهای زیارتی مسلمانان است. داوود امیریان در کتاب برادر من تویی، در قالب داستانی جذاب و خواندنی، از زندگی او گفته است. مردی شجاع و تاثیرگذار که شهادتش، جاری شدن اشکهای امام حسین را در پی داشت.
داود امیریان در این اثر تلاش می کند تا در عین وفاداری به منابع تاریخی، زندگینامه داستانی جذابی خلق کند که مطالعه آن به سبب داشتن نثری روان و صمیمی به ویژه به مخاطبان نوجوان و جوان پیشنهاد می شود.
📚برادر من تویی
✍داوود امیریان
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب
ماهی ها به دریا برمیگردند
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
کتاب ماهیها به دریا برمیگردند، روایت همسایگی با یک خانواده فلسطینی است که مرضیه اعتمادی به رشته تحریر درآورده است.
داستان مهاجرت اجباری اهالی غزه همیشه در عین دردناک بودن، خواندنی نیز هست. دوری از وطن نه برای چند ماه و چند سال بلکه برای یک عمر، تجربه چند نسل از مردمان فلسطین است. کتاب ماهیها به دریا برمیگردند، داستانی روان از زبان زن جوانی است که در خوابگاه متاهلیشان، یک خانواده فلسطینی نیز حضور دارند و ارتباط بینشان از سفر همسر او و مهربانی مادر خانواده فلسطینی بیشتر و بیشتر میشود. در خلال بیان ماجرای زندگی و سفر سهیل به آمریکا، ما شاهد بیان خاطراتی از رسومات و فرهنگ و رنج مردمان تحت اشغال و خاطرات جنگ و اوضاغ غزه نیز هستیم. مخاطب این اثر، در خلال داستانی جذاب و شیرین، با گوشهای از تاریخچهی اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل، سبک زندگی مردم غزه، دلخوشیها و آداب و رسوم آنها و رنج وآزاری که از اشغالگران میبرند، آشنا میشود.
یک قاچ کتاب📚📚📚
قصه طوبی با علاقه همیشگی اش به جهاد و شهادت شروع شد، که قابل پیش بینی بود انتظار نداشتم با تعابیر عاشقانه و رمانتیک شروع کند. گفت وقتی کلاس سوم دبستان بودند برادر هم کلاسی اش، وسط های سال تحصیلی به شهادت میرسد غصه اش برای شهدا یا نمی دانم شاید احترام و علاقه اش به آنها و آدمهای مجاهد، از اینجا شروع شده بود. از هم دردی با دختر بغل دستی اش توی مدرسه خانواده طوبی اهل جهاد و مقاومت و این حرف ها نبودند زندگی معمولی داشتند. خوشحال نبودند که اسرائیلی ها روستا و خانه و زندگیشان را گرفته اند و آواره و محدودشان کرده اند. اما چه کاری از دستشان بر می آمد؟ زور اسرائیلی ها این قدر زیاد بود که آنها را مجبور به سکوت و تحمل شرایط کند؛ حالا هر جور شرایطی.
_نوشتهها را کسی نمیخواند؛ هیچکس، حتی ستاره. برای همین میشود بنویسم که دوست داشتم خاموش کردن آتش طول بکشد، ماشین آتش نشانی ديرتر برسد.سهیل، سلامت از آتش بیرون بیاید ولی ديرتر بیاید. دوست داشتم دستِ مادر ریحان، همین طور رویِ شکمم را نوازش کند و لبهایش همین طور آرام و پیوسته زیر گوشم قرآن بخواند. تا امروز هیچکس برای سلامتی من و بچهام قرآن نخوانده بود؛ یعنی من یادم نمیآمد که خوانده باشد. وقتی دستش را میکشید روی شکمم، حس عجیبی داشتم.
📚ماهیها به دریا برمیگردند
✍مرضیه اعتمادی
#معرفی_کتاب
#برگزیده_جایزه_ادبی_فلسطین
@shahrzade_dastan
کتاب "اول شخص مفرد" مجموعهای از هشت داستان کوتاه از نویسنده مشهور ژاپنی، هاروکی موراکامی است که در سال 2021 منتشر شده است. این داستانها همگی از دیدگاه اول شخص و توسط راویهای کلاسیک موراکامی روایت میشوند و به موضوعاتی چون عشق، تنهایی، خاطرات و موسیقی میپردازند.
ویژگیهای کلیدی این کتاب:
روایت اول شخص:
تمام داستانها توسط راوی اول شخص بیان میشوند که اغلب شبیه به خود موراکامی است.
مضامین تکرارشونده:
در این داستانها، مضامین تکرارشوندهای مانند موسیقی (بهویژه جاز و کلاسیک)، بیسبال، دلتنگی و خاطرات جوانی به چشم میخورند.
ترکیب واقعیت و خیال:
موراکامی در این کتاب نیز مانند سایر آثارش، مرز بین واقعیت و خیال را در هم میآمیزد و خواننده را در فضایی مبهم و سورئال قرار میدهد.
سبک خاص موراکامی:
داستانها دارای نثر روان و خوشخوان موراکامی هستند و با پیچ و خمهای داستانی خاص او همراهند.
موضوعات فلسفی:
داستانها به موضوعات فلسفی و تأملبرانگیز درباره زندگی، عشق، تنهایی و زمان میپردازند.
خلاصه داستانها:
خامه بر بالین سنگی:
داستان درباره مردی است که خاطرات جوانیاش را مرور میکند و به موضوعاتی چون عشق، تنهایی و موسیقی میپردازد.
چارلی پارکر بوسا نووا مینوازد:
در این داستان، راوی با یک زن مرموز آشنا میشود و از طریق موسیقی، با او ارتباط برقرار میکند.
با بیتلز:
این داستان به خاطرات راوی از دوران جوانی و علاقهاش به موسیقی بیتلز میپردازد.
اعترافات میمون شیناگاوایی:
در این داستان، راوی با یک میمون سخنگو روبرو میشود و از طریق او، به مسائلی فلسفی درباره زندگی پی میبرد.
کارناوال:
این داستان درباره رویدادی مرموز در یک کارناوال است که راوی در آن حضور دارد.
مجموعهاشعار یاکولت سوالوز:
این داستان به تأملات راوی درباره مرگ و زندگی و همچنین موسیقی میپردازد.
اولشخص مفرد:
این داستان با همین عنوان، درباره تجربه نوشتن راوی و مرز بین خیال و واقعیت است.
نکات تکمیلی:
این کتاب در ایران توسط نشر خوب و با ترجمه مهدی غبرایی و امیر مرزبان و امیر قاجارگر منتشر شده است.
برخی از داستانهای این مجموعه قبلاً در مجلات ادبی منتشر شده بودند.
این کتاب به عنوان یکی از آثار مهم موراکامی شناخته میشود که نشاندهنده سبک و جهانبینی خاص اوست.
یک قاچ کتاب📚📚📚
_اما اگر وقت و تلاش کافی وقف کنی و آن چیز ارزشمند را به دست آوری، آنوقت میشود خامهٔ زندگیات.» «خامه؟» «در زبان فرانسوی ضربالمثلی هست که میگوید: خامهٔ خامه. تابهحال شنیدهای؟» گفتم: «خیر، فرانسوی بلد نیستم.» «خامهٔ خامه؛ یعنی بهترینِ بهترینها؛ مهمترین گوهر زندگی. به آن خامهٔ خامه میگویند. هرچه غیر آن خستهکننده و بیارزش است.»
عشق همان سوخت ضروریست که به ما امکان ادامهٔ زندگی را میدهد. ممکن است آن عشق روزی تمام شود یا ممکن است به جایی نرسد. اما حتی اگر از بین برود یا یکطرفه هم باشد، بازهم میتوانی به خاطرهٔ دوست داشتن یا عاشق کسی بودن بچسبی؛ و این منبع ارزشمندی از گرماست.
حقیقت این است که شکستهایی که زندگی برای ما به همراه میآورد، بسیار بیشتر از پیروزیهایش است؛ و حکمت واقعی از این حاصل نمیشود که بدانیم چطور کسی را مغلوب کنیم، بلکه از یادگیری پذیرش شکست حاصل میشود.
📚اول شخص مفرد
✍هاروکی موراکامی
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan