ترکیب گفت وگو، روایت و حادثه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
وقتی دارید صحنه ای مینویسید و بعد همه صحنه را با یک گفت وگوی سنگین نوشتید و حس میکنید لازم است که از روایت هم استفاده کنید، خود را در موقعیت یکی از شخصیتها قرار دهید و در آن لحظه به جای او فکر کنید و همه چیز را ببینید فکر کنید که شما بازیگر فیلمی هستید و قرار است که همه نقشها را بازی کنید لازم است بدانید هر روایتی که در درون یک صحنۀ گفت وگو میگذاریم سرعت صحنه را اندکی کم می.کند بنابراین در جایی از روایت استفاده کنید که تنش داستان تحت تأثیر یک یا دو خط روایت قرار نگیرد.
بیشتر وقتها باید سعی کنیم صحنه های داستان را با استفاده از هر سه عنصر ،گفتوگو حادثه و روایت متعادل کنیم برای همین هم باید تا آنجا که میتوانید در هر صحنه یک شخصیت را در کنار شخصیتهای دیگر قرار دهید. صحنه هایی که با ترکیب سه عنصر خلق میشود برای خواننده جذابتر از صحنه هایی است که در آنها فقط از گفت وگو یا روایت یا حادثه استفاده شده است. صحنه ای که از رمان زندگی پر رمز و راز زنبورها، نوشته سویی مانک ،کید در زیر آمده است نمونۀ خوبی از این نکته است. در صحنه ای از این رمان ،ادبی که دربارهٔ جنبش حقوق مدنی است به نظر میرسد که کید میخواهد با ما درباره خطر زنبورگزیدگی در کار زنبورداری صحبت .کند اگر بخواهیم در این دنیا با دیگران فرق ،کنیم باید خطرها را بپذیریم و به کاری که قرار است انجام دهیم عشق بورزیم نویسنده به جای موعظه از طریق ،روایت با ترکیب سه عنصر گفت وگو روایت و حادثه خواننده را جذب خود میکند.
تمام صبح را مشغول نجارت زنبورها بودیم. به گوشه ای از جنگل برگشتیم؛ جایی که اصلاً جاده ای وجود نداشت. ۲۵ زنبور روی نردهای نشسته بودند؛ درست مثل یک شهر گم شده کوچک آنجا چادر زدیم و ظرفها را از آب شکر پر کردیم. قبلاً شکرها را توی جیبهایمان ریخته بودیم و حالا فقط خیسشان کردیم وقتی میخواستم در جعبه های کندو را جابه جا کنم.
زنبور دست مرا نیش زد آگوست نیش را درآورد.
گفتم: من داشتم برای این زنبورها لاو میترکاندم.
آگوست گفت: مهم نیست چقدر عشق برای آنها میترکانی.
هوای گرم باعث بیرون آمدن زنبورها میشود. بعد یک بطری کوچک روغن زیتون درآورد و روی پوستم مالید. کاش دیگر هرگز چنین اتفاقی نمی افتاد.
آگوست :گفت باید عادت .کنی نمیشود زنبوردار واقعی بود. بدون اینکه زنبور آدم را نیش بزند. زنبوردار واقعی این عبارت مرا امیدوار کرد و در آن لحظه موجی از پرندگان سیاه در دوردست از زمین بلند شدند و تمام آسمان را پر کردند با خودم :گفتم آیا شگفتی را پایانی نیست؟
چطور کید میداند که کی و کجای صحنه از
چی استفاده کند؟ اینها همه ناشی از استنباط حسی اوست. حدس میزنم که او در هنگام نوشتن پیش نویس چندان به نحوه ترکیب این عناصر داستانی فکر نکرده است. برای این کار نویسنده باید درون جلد شخصیتها برود. شما نمیتوانید حداقل موقع نوشتن پیش نویس اثر آگاهانه و با فکر قبلی از این عناصر استفاده کنید. اما در مرحلهٔ بازنویسی میتوان بهتر دید که در صحنه ها بیشتر روایت به کار رفته است یا گفت وگو یا حادثه. صحنه کاملا متعادل از توازن و نظم برخوردار است و شما باید موقع نوشتن و بازنویسی این وزن را حس کنید.
خواننده موقع خواندن صحنه ای که نویسنده در آن از گفت وگوها به مدتی طولانی استفاده کرده کم کم احساس میکند غیرواقعی است و درست مثل گوش دادن به کسانی است که ما فقط سرهایشان را میبینیم.
خواندن صحنه بدون تصاویر متحرک و بدون توصیف شخصیتها از مکان و زمان و فضای داستان مثل گوش دادن به مصاحبه رادیویی بدون افکت صدای زمینه است. به علاوه صحنه ای هم که پر از حادثه است نیز غیرواقعی به نظر میرسد. برای اینکه ممکن نیست شخصیتها کاری انجام دهند و ضمن آن گفت و گویی نکنند و بالاخره صحنه ای هم که پر از روایت است خسته کننده است. درست مثل وقتی است که کسی درباره موضوعی پرحرفی میکند. حتی اگر موضوع توصیفهای او جالب هم باشد، روایتهای زیاد باعث میشود خواننده به خواب برود.
هرگاه در هر صحنه فقط از یکی از این سه عنصر داستانی گفت وگو حادثه و روایت استفاده کردید، از خود سؤال کنید که آیا صحنه واقعی به نظر میرسد و به لحاظ احساسی برای خواننده جذاب است؟
📚گفت وگونویسی فنون و تمرینهایی برای نوشتن گفت و گوهای قوی
✍گلوریا کمپتون
#روایت
#گفتگونویسی
#حادثه
@shahrzade_dastan
نوشتن از نگاه احمد محمود
قسمت پنجم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده هنگامی که می نویسد هنگام خلق اثر در هاله ای از شعور ناآگاه فرو میرود. البته این بدان معنی نیست که نویسنده شاعر بر آنچه که می کند نیست... نویسنده، وقتی که نمی نویسد فکر می کند بررسی میکند، تحلیل می کند، تحقیق می کند و... هنگام نوشتن برمبنای این تفکر و تحلیل و تحقیق درهاله ای از شعور ناآگاه فرو میرود و در چنین شرایطی لحظه های خلق اثر شکل می گیرد. بنابراین رمانی که نوشته میشود دارای منطق خاص خودش خواهد بود که سرتاسر آن را نمی توان بر مبنای تعقل دیالکتیکی و اصول علمی بررسی کرد. چون اگر اینطور باشد میشود ،ریاضی میشود پارامترهای هنر در اینجا رمان منطبق بر منطق دیالکتیکی نیست و البته جدا از منطق هم نیست یعنی نویسنده هیچوقت حق ندارد مثلاً بگوید کتاب که روی میز بود یک دفعه تبدیل شود به خرگوش و بعد هم احتمالاً اگر از گوشت خرگوش خوشش بیاید آن را ذبح کند و کباب کند و بخورد!... نویسنده چنین حقی .ندارد اما احتمالاً این حق را دارد که در قهرمان داستان وقوع حادثه ای را پیش بینی کند مثل فاضل در «زمین سوخته» که انگار وقوع حادثه ای را پیش بینی میک کند و محلی را که بعد موشک خواهد خورد ترک نمیکند و یا مثل راوی قصه باز هم در زمین سوخته» که شهادت خالد را انگار از نگاه خالد احساس میکـ کند که البته به این دو نکته در مجمعی که شرکت کرده بودم ایراد گرفته شده بود و به نام تصادف از آن یاد شده بود معتقد بودند که تصادف در داستان نباید باشد زیرا هر تصادفی عللش قابل بررسی است صرف نظر از اینکه منطق زندگی عاری از تصادف نیست (و تصادف نیز جبری ناشناخته است و صرف نظر از اینکه، حس ششم (بگذار به این نام آن را بنامیم عملاً وجود دارد اگرچه به حیطه تجربه نیامده است و بازصرف نظر از اینکه زندگی مجموعه ای است از علل و معلول دقیق دیالکتیکی به اضافه چیزی و منهای چیزی.
نمونه این گونه احساس وقوع حوادث، قبل از اتفاق افتادن، در آثار برجسته ترین نویسندگان رئالیست نیز وجود دارد.
📚چگونه مینویسم
✍کاظم رهبر
@shahrzade_dastan
هر بازخوانی اثر کلاسیک کشف تازهای است همچون نخستین خوانش آن.
✍ایتالو کالوینو
@shahrzade_dastan
نذر فرهنگی به نفع جبههی مقاومت
کتاب من اگر روضهخوان بودم به فروش میرسد به این صورت که:
هزینهی کتاب تمام و کمال به جبههی مقاومت اهدا میشود.
و خود کتاب به عنوان نذر فرهنگی به دانشآموزان و مدارس اهدا میشود.
جهت مشارکت در این طرح به نویسنده کتاب پیام بدهید: @mehmane_quran
و یا مبالغ مورد نظر خود را به شماره کارت زیر بنام مهدوی واریز بفرمایید:
5859831025491050.
حکایت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
حکایت کرده اند که مردی شاعر را، دشمنی بود. روزی به سفر، دشمن خویش در کنار خود یافت و دانست که خواهدش کشت.
از این رو وی را گفت: ای فلان من دانم که مرگم فرا رسیده است. اما تو را به خدا سوگند می دهم که اگر مرا کشتی، بدر خانه ی من رو و این مصراع را برخوان که:
«هان دختران، بدانید که پدرتان... »
شاعر را دو دختر بود که پس از آن که آن مرد، بدر خانه ی ایشان آن مصراع خواند، مصراع دیگرش را خواندند که:
«بقتل رسیده از آنکس که آمده است، خون بهایش بستانید»
و در مرد آویختند و بنزد حاکمش بردند. حاکم از او باز پرسید تا سرانجام اعتراف کرد و حاکم دستور داد بازای قتل آن مرد بکشتندش.
📚کشکول شیخ بهایی
@shahrzade_dastan