eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
59 ویدیو
246 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
قانون تفنگ 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 نمایشنامه‌نویس بزرگ روس آنتوان چخوف یک قانون مشهور دارد که چیزی است شبیه این: اگر در پرده اول نمایش تفنگی روی دیوار باشد، این تفنگ باید در جایی از نمایش شلیک کند. این قانون در واقع توقع خواننده را میرساند. اگر برای اتفاقی مقدمه چینی کنید، توقع خواننده این است که آن اتفاق بیفتد. به نظر من این قانون خیلی به کار نویسنده‌ها می‌آید. به این معنی که اگر شما می‌خواهید شخصیتی در آینده رمان از تفنگی استفاده کند و این جزء ضروری طرح رمان شماست. بهتر است این تفنگ را در پرده اول رمان روی دیوار آویزان کنید یا در حقیقت نشان خواننده بدهید. در داستان نویسی به این فن می‌گویند کاشتن اطلاعات و شما می‌توانید در هر جایی از رمان که بخواهید این اطلاعات را بکارید تا بعدا برداشت کنید. فرض کنید شما دارید به صحنه اوج رمان نزدیک میشوید و فکر می‌کنید بهتر است در این صحنه شخصیت اصلی از نوعی شعله افکن استفاده کند تا با کمک پرتاب شعله‌های آتش از ساعت مچی‌اش از مخمصه‌ای نجات پیدا کند. اگر می‌خواهید شخصیت شما بعدا از شعله افکن استفاده کند باید در جایی از صحنه‌های قبلی تصویری یا اطلاعاتی درباره شعله افکن را بکارید یا بیاورید. 📚طرح و ساختار رمان_ جیمز اسکات بل @shahrzade_dastan
نوشته س. روشن 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 مامان من فقط بخاطر تو دارم به این زندگی ادامه میدم. این واقعا حرف دلم است باور کن اگر روزی خدایی نکرده تو نباشی حتی یک لحظه هم نمی‌مانم و تحمل نمی‌کنم. اولین روز بی تو مصادف است با رفتن من. مطمئن باش یک لحظه هم نمی‌مانم، می‌روم کجا؟ خودم هم نمی‌دانم. شاید مقصدی نامعلوم احتمالا آن روز بی‌خبر به ترمینال می‌روم و یک بلیط برای شهری که اهمیت ندارد کجاست می‌خرم و می‌روم. نه نمی‌روم بلکه فرار می‌کنم. برایم اصلا مهم نیست که بی من چه خواهد شد من میروم تا گم شوم تا هیچ اثری از وجودم در زمان باقی نماند می‌روم تا گذشته‌ام را پاک کنم و حتی نگذارم یک لحظه‌اش در حافظه خودم و هستی باقی بماند. شاید اگر آن روز حتی تو هم مرا ببینی نشناسی. من می‌روم تا بجای همه شلوغی‌ها سکوت بسازم، می‌روم تا وجود شکسته‌ام ترمیم شود آن وقت آن لحظه شدن خودم را جشن بگیرم.خودی که سال‌هاست گم شده است در درونم آنقدر که نمی‌توانم بیابمش. خودی که می‌خواهم باشم انقدر فرق می‌کند با این بیخود اکنونم که شاید خودم هم از دیدنش جا بخورم. کسی مرا نخواهد شناخت چرا که آن روز، روز رهایی من است، آخر آدم‌ها وقتی رها می‌شوند، وسعت شان بی‌نهایت می‌شود و من آنجا در آن اوج عمیق حتی شاید تو را هم ببینم، تو را و بهشت زیر پایت را مطمئن باش مامان آن روز عاقبت زندگی خواهم کرد حتی اگر طول زمانش کمتر از یک روز باشد. من زمان را با همه اهلش خواهم فروخت. @shahrzade_dastan
نوشتن از نگاه جویس کرول اوتس قسمت سوم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 مراحل نوشتن از شكل گرفتن ایده تا به پایان رساندن اثر، واقعا غیرقابل پیش‌بینی است و ممكن است سال‌ها طول بكشد. برای نوشتن یك رمان عناصر زیادی به ذهن می‌رسد. مثل انشعاب‌های فرعی هستند كه مسیرشان را به سمت رودخانه سوق می‌دهند. شما رودخانه را می‏بینید كه به نظر می‏رسد شبیه یك كل منسجم است اما در حقیقت، از بی‌شمار- شاید هزاران – انشعاب‌های فرعی كوچك ساخته شده است. حتی سخت است در مورد این موضوع صحبت كنیم. در حال حاضر این یك جور جریان جویباری است. اگر ایده‏ای داشته باشم، آن ایده كافی نخواهد بود. ایده باید با یك چیزی از ناخودآگاه، نوعی همفكری یا ارتباط، دركی نمایشی مانند جرقه شناختن، تقویت شود. به طور مثال می‌خواستم رمانی بنویسم درباره مردی كه به اشتباه متهم به جنایت شده بود و احتمال می‌رفت به زندان برود. بچه‌هایش درصدد تبرئه او بودند و تلاش می‌كردند پدرشان را آزاد كنند. این ایده‌ای بود كه سال‏ها در ذهنم می‏گذشت اما وقتی روی رمان كار كردم آن ایده سرنوشتی متفاوت به خود گرفت. جرقه اصلی را به خاطر می‌آورم و بدون آن جرقه نمی‌توانستم آن رمان را بنویسم. اما اكنون آن رمان كاملا متفاوت است و این مراحل مرموز را نمی‌فهمم. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 عاقبت روزی ذبیح ذوالفقارت می شوم یا شکارم می کنی یا خود شکارت می شوم أَفْضَلُ اُلاُوقاتِ من وقت به یادت بودن است لحظه ای که واقعا دلْ بی قرارت می شوم بی پناه افتاده ام٬ آیا پناهم می دهی؟ مُستَجیر دست های مُستَجارت می شوم واقعا شرمنده ام با نامه ی آلوده ام موجب این غصه های بی شمارت می شوم مبتلای تو شدن اصلا نمی آید به من با دعای مادرت زهرا دچارت می شوم محمد جواد شیرازی @shahrzade_dastan
گفت و گو در داستان قسمت سوم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 گاهی وقتها با گفت و گو می‌توانید حادثه‌ای را که در حال رخ دادن است به خواننده منتقل کنید و حتی او را از حوادث آینده که ممکن است روی دهد آگاه کنید. مثلا یک زندانی با همکاری یکی از نگهبانان فرار میکند: _ ببینم... این یارو افسره... همکارت بیدار نشه... _ نه بابا. بیا قرص خواب انداختم تو شربتش. _ ای ولا پس تو حیاط راحتیم. حتما یه فکری هم برای در اصلی کردی. _ امشب نگهبان در خودم هستم. تا تو لباست رو عوض کنی،منم پست رو تحویل میگیرم. پیداست که آنها از ساختمان زندان با نوشاندن شربت آلوده به قرص به افسر نگهبان خارج می‌شوند. اما در این گفت و گو حوادث احتمالی آینده هم ذکر میشود: زندانی با لباس مبدل از در اصلی زندان خارج می‌شود. در حالیکه نگهبان همدست او مسئولیت در اصلی ساختمان زندان را بر عهده دارد. گفتیم که گفت و گو یکی از بهترین راههای انتقال اطلاعات به خواننده است. اما این اطلاع رسانی نباید مصنوعی و ساختگی باشد و خواننده متوجه شود که شما این دو شخصیت را وادار به حرف زدن کرده‌آید تا اطلاعاتی را به او بدهید. مثلا حرف هایی که این معلم به شاگردش میزند: _ ببین عزیزم تو الان کلاس چهارمی. سال گذشته به این مدرسه اومدی. برادرت هم توی همین مدرسه درس میخوند. خیلی دوست داری شاگرد اول باشی. از تمام اطلاعات هر دو نفر آگاهند. چنین مکالمه‌هایی در عالم واقع اتفاق نمی‌افتد. این مکالمه وقتی ارزشمند می‌شود که لااقل یکی از دو طرف هم به محتوای گفت و گو‌ها و اطلاعات آنها نیاز داشته باشد. ادامه دارد 📚بیایید داستان بنویسیم مهدی میرکیایی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته ساره باقری 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 زده بودم به سیم آخر، کبریت را روشن کردم و انداختم زمین، صدای پای کسی در گوشم گُر گرفت. با نوک پنجه ی کفش، روی کبریت فشار دادم. صدا نزدیک تر شد. به دور و برم نگاه کردم. فقط چند تا کارتن خالی نامرتب گوشه سالن چمباتمه زده بودند. سریع و بی سر و صدا پشت کارتن ها پنهان شدم. با خودم گفتم صبر می‌کنم وقتی رفتند، ازشون انتقام می‌گیرم. که حقوق منا نمی دی! آره؟ یک ماه جون کندم. حالا ببین صد برابر بهت ضرر می‌زنم . خفه شو من تا انتقام نگیرم دست بردار نیستم. ساکت شو. وجدان و این چرت و پرت ها را هم زیر پام له می‌کنم. مرد چهارشانه اولی به مردم دومی گفت: مشتی نمی‌خوام کسی بفهمه. همه ی این کارتن خالی ها را با این جعبه ها دور بریزید تا هیچ کس بو نبره. مرد مسن و ریزه میزه دومی گفت: آقا به خاطر نادونی و بچه بازی یه نفر کلی پول و زحمت حروم شد. _مشتی کاریه که شده. بچه س. چکارش کنم؟ سرش را ببرم؟ فقط برا این که آدم بشه، گفتم این ماه حقوق بی حقوق. _حقش بود آقا. هر کی جا شما بود... _حرفشا نزن. طوری نیست برا همون حقوقشم عذاب وجدان دارم. حواستون بهش باشه دیگه خراب کاری نکنه. ولی سرزنشش نکنید. @shahrzade_dastan
_سرزنشش نمی کنم. اما این بچه کله ش بو قورمه سبزی می‌ده. برداشته نسبت مواد ظرف ها را تغییر داده. انگار بچه بازیه. یه چند تا موادم بهش اضافه کرده. تمام چینی ها کوره کج و معوج و تیره شدن. زحمت این همه کارگر و سرمایه شما را هدر داد رفت. با وجود این چه طوری کار کنیم؟ از کجا معلوم دوباره اینجا را با آزمایشگاه مدرسه‌اش اشتباه نگیره. _حالا یه اشتباهی کرده. قول داد سرش را بندازه پایین و کارش را بکنه. مادرش تعهد داده دیگه خراب کاری نمی‌کنه ولی التماس کرد بچه یتیمه، بیرونش نکنیم. پسر از پشت کارتن ها سرک کشید. با پشت دست عرق پیشانیش را پاک کرد. بوسه ای بر کبریت زد و گفت آفرین که تو اولین اصطکاک روشن نشدی. قول میدم.. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان امروز ما را مهمان تکه‌ای از کتابی بکنید که این هفته در حال خواندن آن هستید. عکس کتاب را هم برایمان بفرستید. @Faran239