شاعرانه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃🍃🍃
با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند.
مثل وقتی که صرف همین شعر میشود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیشتر است.
✍غلامرضا بروسان
@shahrzade_dastan
صحنه در داستان
قسمت دوم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عمل:
عمل وقتی اتفاق میافتد که شخصیت برای رسیدن به هدف اصلی خود کاری انجام دهد. شخصیت در هر صحنه هدف صحنه دارد. هدف صحنه ممکن است هر چیزی باشد که شخصیت را در رسیدن به هدف داستان یک قدم نزدیکتر کند.
وکیل میخواهد بیگناهی موکلش را ثابت کند. برای همین به خانه شاهدی میرود تا با او گفت و گو کند. در این صحنه هدف او بدست آوردن اطلاعاتی است که احتمالا به بیگناهی موکلس کمک کند. این عمل است. اما هر صحنه نیاز به درگیری دارد. وگرنه خستهکننده میشود. برای همین در این صحنه مثلا شاهد نمیخواهد بل وکیل حرف بزند. در اینجا ما رویارویی داریم و میتوانیم یک صحنه یا عمل بنویسیم. رمانهای عامه پسند بیشتر از صحنههای حادثه استفاده میکنند.
@shahrzade_dastan
عکس العمل
صحنه عکس العمل بیانگر احساسات شخصیت اصلی ، بعد از اتفاقی بد است که برای او رخ میدهد. وکیل اطلاعات دندان گیری از شاهد به دست نمیآورد. حتی در واقع شاهد میگوید که موکل را دیده است که رو به هدف شلیک کرده است. حالا باید وکیل باید دوباره قضیه را دقیقا بررسی کند. احسای او چیست؟ چه کار باید لکند؟ هنگامی که او بالاخره تصمیم گرفت چه کاری باید بکند، میتوانید یک صحنه عمل یا حادثه دیگر بنویسید.
نویسنده رمانهای ادبی احتمالا بیشتر مایل است که از صحنههای عکس العمل یا واکنش استفاده بکند. چون این گونه صحنهها بیشتر به دنیای درونی شخصیتها میپردازند.
عکس العمل ها معمولا در هر واحد صحنه رخ میدهند.
مثال: ریچل ساعت شش و نیم به بندرگاخ رسید. استفانوس گفته بود که میخواهد در دفترش او را ببیند. اما او اول باید سری به رستوران دریایی میزد. خورشید در بندرگاه خطی نارنجی انداخته بود. ریچل یک لحظه فکر کرد چقدر خوب است آدم نزدیک ساحل زندگی کند. شکوه خلقت نسیم تنیز دریا و پاکی آن. با این افکار ناگهان شور و شوق عجیبب پیدا کرد که توی ماشینش بپرد و برود. اصلا او آنجا چه میکرد؟فکر کرد چرا او باید خود را درگیر پروندهای به این بزرگی بکند؟( تردیدهای درونی شخصیت) اما دلیلی آورد که باید بماند. او میخواست بختش را دوباره امتحان کند و پروندهاس را باز پس بگیرد.( توجیه خود).
ادامه دارد....
طرح و ساختار داستان
@shahrzade_dastan
عکسنوشت 👆👆👆
🍂🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
_ چند تا چراغ روشنه؟
_ فکر کن هزار تا. خدا کنه دل آدم روشن باشه. وگرنه مسیر روشن رو همه میتونند برند.
_ راست میگی. پاشو بیا راهمونو بریم تا شب نشده باید برسیم آبادی.
بعد عصایش را برداشت و از جاده سلانه سلانه راهی شد. دوستش هم به دنبالش راه افتاد.
فرانک انصاری
@shahrzade_dastan
↩ ادامه یست کتابهایی که باید خواند:
61.عزاداران بَیَل، غلامحسین ساعدی
62.عشق سالهای وبا (Love in the Time of Cholera)، گابریل گارسیا مارکز
63.عقاید یک دلقک (The Clown)، هاینریش بل
64.غرور و تعصب (Pride and Prejudice)، جین آستن
65.فرانکنشتاین (Frankenstein)، مری شلی
66.قصههای مجید؛ هوشنگ مرادی کرمانی
67.قلعه حیوانات (Animal Farm)؛ نوشته جُرج اُروِل
68.کشتن مرغ مقلد؛ To Kill a Mockingbird
69.کلبه عمو تام (Uncle Tom’s Cabin)، هریت بیچر استو
70.کلیدر؛ محمود دولت آبادی
71.کنت مونت کریستو (The Count of Monte Cristo)، الکساندر دوما
72.کیمیاگر (The Alchemist)، اثر پائولو کوئلیو
73.گتسبی بزرگ (The Great Gatsby)؛اف. اسکات فیتز جرالد
74.گوژپشت نتردام (The Hunchback of Notre-Dame)، ویکتور هوگو
75.گیله مرد؛ بزرگ علوی
76.لبه تیغ (The Razor’s Edge)؛ ویلیام سامرست
77.ماجراهای هاکلبری فین (Adventures of Huckleberry Finn) رمانی اثر مارک توین
78.مادام بوواری (Madame Bovary)، گوستاو فلوبر
79.ماه الماس (The Moonstone)، ویلکی کالینز
80.ماهی سیاه کوچولو؛ صمد بهرنگی
81.مدیر مدرسه، جلال آل احمد
82.مردی به نام اوه (A Man Called Ove)؛ نام رمانی از فردریک بکمن
83.ملت عشق (The Forty Rules of Love: A Novel of Rumi) رمانی نوشته الیف شافاک
84.من او، رضا امیرخانی
85. سمفونی مردگان عباس معروفی
86. مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی
87. ژرمینال امیل زولا
88.رگتایم ال دکتروف
89.طبل حلبی گونتر گراس
90.طاعون آلبر کامو
@shahrzade_dasta
دوستان شهرزادی از دیروز داستان دنبالهدار بوسه بر کلون را شروع کردیم. هر روز ساعت یازده میتوانید ادامه این داستان زیبا را در این کانال بخوانید.👇
داستان بوسه بر کلون
نوشته توران قربانی صادق
قسمت دوم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#بوسه_بر_کلون ۲
یک سینی چایی دم نکشیده به قول مادرم شبیه شربت عاشورا ریختم.
و با دستهایی لرزان به پذیرایی برگشتم.
" کجا باهاتون حرف داشتم "
دلم می خواست بمانم ولی نمی شد.
سینی را با سر و صدا روی قالی طبیعی گذاشتم که هر کس خواست خودش بردارد.
کف اتاق کیپ تا کیپ فرش بود و آدم کیف می کرد وقتی رویش پا می گذاشت.
مادرم چپ چپ نگاهم کرد.
لابد گرمای دست پسر عمه لپ هایم را آنقدر سرخ کرده بود که تابلو شده بودم .
چند لحظه بعد آمد و جایی نشست که مرا خوب ببیند.
یقه پیراهنش دو سه دگمه باز بود . شلوار جگری دم پا پوشیده بود با کمر بندی که سگک اش نصف کف دست بود و برق میزد .
هنوز رنگ و بوی رژیم قبلی در پوشش مردم باقی بود.
حتی چند نفر از معلمهایمان با کت و دامن سر کلاس می آمدند.
خودم برای دادن تجدیدی با شلوار لی و بلوز آستین کوتاه به مدرسه رفتم که حرص خانم ناظم در آمد.
اول با دست اشاره کرد و بعد چنان چشم غره ای رفت که خجالت کشیدم .
حالا هم پسر عمه برای مادرم زبان می ریخت .
از بی ملاحظه کاری جهان و دوستانش می گفت.
مادرم یک نگاه به او و یک نگاه به من می کرد .احساس می کردم که نمی خواهد جلوی روی خواهر شوهر خوار و ذلیل اش کنم.
هر چند مادر بزرگم به زن کولی که طالع ام را دید گفت
" لابد عروس عمه اش میشه "
زن کولی نخ قیطانی به انگشت اشاره ام می بست و چشم در چشمم طالع ام را می دید.
" خودش دوره ولی از فامیلهای نزدیکتون هست ! بخت اش همینو میگه.
@shahrzade_dastan