eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
62 ویدیو
247 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اجرا. مقبوله موسوی. قسمت 1.m4a
3.95M
داستان صوتی کوچکترین چیزها را میدیدم نوشته: ریموند کارور اجرا: مقبوله موسوی @shahrzade_dastan
اجرا. مقبوله موسوی. قسمت 3.m4a
5.12M
داستان صوتی کوچکترین چیزها را میدیدم نوشته: ریموند کارور اجرا: مقبوله موسوی @shahrzade_dastan
اجرا. مقبوله موسوی. قسمت 2.m4a
4.78M
داستان صوتی کوچکترین چیزها را میدیدم نوشته: ریموند کارور اجرا: مقبوله موسوی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴✴ داستان برای نقد در روز یکشنبه نوشته فاطمه عساکره 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سه سال بود که باهم رابطه داشتیم عاشق هم بودیم ووابستگی شدیدی به هم پیدا کرده بودیم. هر روز هر ساعت به فکر هم بودیم اونقدی که به لیلی ومجنون معروف بودیم. امشب قرار بود بعد سه ماه ببینمش. دلم واسش یه ذره شده بود. اونقدر دلتنگ بودم که باخودم گفتم تا دیدمش میگم دیگه برنگرده شهرشون، بمونه پیش خودم. اخه من بوشهر بودم واون اصفهان.  فاصله زیاد بود...  بلاخره وقتش رسید ساعت شیش ونیم بعدازظهر بود که گوشیم زنگ خورد وگفت: خورشید جانم میای پایین ببنمت... با لبی  خندون از پله ها پایین رفتم ودیدم پشت بهم ایستاده سمت دیگه ی خیابون..  صداش زدم وبرگشت. اونم خوشحال بود. با خنده به طرفم اومد. اصلا حواسش به خیابون نبود. باصدای بلند صداش کردم:امیر نیا. امیر ماشین... سرشو برگردوند. اما دیر شده بود. پرشیای نحس امیرمو زیر گرفته بود... با گریه دویدم... دویدم وخوردم زمین.. اما هیچی حس نمیکردم. فقط میخواستم همه چیز کابوس باشه یه کابوس تلخ. اما وقتی تو بغل گرفتمش گرمی خونش روحس کردم. دور تادور عشقم رو خون گرفته بود. صدای جیغ میومد.  همه ی این چند دیقه تکرار شد. گریه کردم. جیغ کشیدم. اما کسی نبود که به دادم برسه. اون خیابون زیادی سوت وکور بود. امیرم تو دستای خودم جون داد...  سالهاس از اون روز نحس میگذره. من هنوزم باورم نمیشه. باورم نمیشه عزیزم رو از دست دادم... هنوزم تا صبح دلتنگم هر شب یه یادگاری میزارم رو تنم. هرشب یه خط. تا وقتی تموم کنم بمیرم و بیام پیشت....  قول میدی بیای....قول میدی بیای ببنمت حتی شده چندثانیه.... @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 این هفته یک شنبه دومین برنامه نقد داستان اعضای کانال را با داستان خانم فاطمه عساکره انجام خواهیم داد. روال نقد این طوری است که من داستان را توی کانال قرار می‌دهم و شما با مطالعه داستان تا ساعت پنج و نیم روز یکشنبه فرصت دارید تا نظر و نکات قوت و ضعف داستان را در چند خط برایم بفرستید. حتی می‌توانید صدای خود را درباره داستان ضبط کنید و بفرستید. مهم نیست چقدر به نوشتن واردید. مهم این است که از دید یک مخاطب به داستان مورد نظر نگاه کنید. ساعت پنج، من نظرات فرستاده شده و در انتها نظر خودم را در کانال قرار خواهم داد. ان شاءالاه که این نظرات راهنمای خوبی برای بازنویسی داستان توسط نویسنده باشد. برای ادامه یافتن این بخش از کانال دوست دارم که اعضای کانال در آن مشارکت داشته باشند. پیشاپیش از حمایت و همکاری شما تشکر می‌کنم.🙏⚘ با تشکر فرانک انصاری آیدی جهت فرستادن نقد و نظر و داستان جهت نقد⤵️ @Faran239 @shahrzade_dastan
معرفی نویسندگان زن جهان قسمت پنجم امیلی جین برونته معرفی این نویسنده را با صدای استاد توران قربانی بشنوید👇👇👇
روشهای مختلف برای روایت داستان ( صدای داستان) قسمت دوم 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 جزئیات و نوع بیان جزئیات حتی عادی ترین آدم‌ها هم زندگی خاص و ویژه‌ای دارند. این جزئیات هستند که در اصل منبع مخفی چیزی است که منتقدان نام آن را صدا می‌گذارند. جزئیات همیشه صدای خودکاری در خودشان دارند . ممکن است به نظر برسد دارند رمان را محدود می‌کنندداما در اصل دارند به رمان زندگی می‌دهند. به جملات زیر و جزئیات آن توجه کنید: کارلوتا مینا اجاق قدیمی‌ای بود. مادرش آشپزی بود که در آپارتمان خودش کار میکرد. ماهی مرکب پرسی درست میکرد و دلمه و شیشه‌های سیرابی که همه را در جلوی خانه‌اش میفروخت و آدم ها برای خریدنش صف میکشیدند. اکثرشان هم زن همسایه بودند. آرایشگرها و قصاب ها و پیمان کارها پشت مغازه‌هایشان روی کارتن می‌نشیتند و شامی‌های مادر مینا را می‌بلعیدند و حتی انگشت‌هایشان را هم می‌لیسیدند. ..‌‌ این جملات برای هیچ جایی نیست الا بروکلین. آنچه لحن را خاص کردا نه جمله‌بندیش است و نه دیدگاهش. بلکه جزییاتی است که تصمیم گرفته برای ما بازگو کند. گاهی نه جزئیات بلکه رفتار است که نوعی صدا و لحن برای داستان درست میکند. به بند زیر توجه کنید که از رمان هاروکو آمده است: _اینجا توی قصر امپراطوری چه بگویم؟شما خودتان آدم محترمی هستید. من اعتراف میکنم که از این روابط خیلی نمیدانم. حالا از هاروکو چه انتظاری دارید؟ اون به شدت تحقیر میشه و ناامید. اون برای شاهزاده ژاپن مایه شرم میشه. @shahrzade_dastan
با تمام بزرگی و احترامی که دارین و به نمایندگی از طرف اعلی حضرت می‌فرمایین نقشی را قبول کنم‌که میدونم مناسب دخترم نیست... می‌بینید چه لحن رسمی دارد؟ چقدر حس و حال ژاپنی دارد. سوای چیزهایی چون کاخ و شاهزاده و ژاپن کدام تصاویر و جزئیات در این گفتار تماما ژاپنی هستند؟ تقریبا هیچ. اصالت فرهنگی این صحنه از دل افتادگی بسیار خود پدر برمی‌آید. به میران بردگی کلمات و زبان فاخر آن توجه کنیو، زبان آن ظریف است و حس دل تتگی پدر را می‌بینیم که مقابل خواست اعلی حضرت مقاومت میکند. به زبانی دیگر صدای شخصیت و در اصل صدای شما می‌تواند از دل شیوه نحو شما بیرون بیاید و ما از طریق گفته و دیده و اعمال و جزییات شخصیت به این صدا برسیم. ادامه دارد... شور داستان نویسی_ دونالد ماس @shahrzade_dastan