eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻وقتی سفر راهیان نور موجب متحول شدن یک دختر جوان میشود... کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مداحی جدید و سوزناک سیدرضا نریمانی برای فرمانده مدافعان حرم، سپهبد سلیمانی با سبک قدیمی سلیمانی کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 فرازے‌از‌سلام‌روز‌جمعہ‌ بہ‌امام‌زمان(عجل الله)....🌸 💚 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 💚 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهید محمودرضا بیضائی 🍃🌸 بسم رب الزهرا یہ پیشونۍ بند یا فاطمة الزهرا داشـت همـیشہ میبندید سـرش من فـیلماشو دارما۔۔۔۔ ایشـون( ) رو تـو ڪوچه زدن... کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
میدونی معنی " فمن یعمل مثقال ذره... "یعنی چه؟ 👈یعنی تک تک اعمالت حتی یه لایک، در فضای مجازی باز در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه. 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
📔 از دانشگاه اومد خونه ‌خیلی خسته بود پرسیدم چی شده؟! خندید و گفت: تهران ماشین سوار شدم که بیام قم راننده وسط‌ اتوبان صدای موسیقیشو برد بالا ‌تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش میکرد! منم با‌ اینکه وسط‌ بیابون بودم گفتم یا‌ کمش کن یا من پیاده میشم!؟ اونم نامردی نکرد و زد کنار منم کم نیاوردم و پیاده شدم! 🕊 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل پنجم...( قسمت دوازدهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آن موقع برای اینکه کبودی اش را از حاجی پنهان کنم لباس یقه بسته و آستین بلند می پوشیدم حتی با روسری می خوابیدم اگر می پرسید چرا می گفتم نمی بینی چه خبره هیچی تو مملکت معلوم نست یه وقت می ریزن تو خونه موهام پوشیده باشه با خیال راحت می خوابم مجبور بودم لباس پوشیده هم تنم کنم تا نقشه ام درست پیش برود او هم لابد فکر می کرد زن که چریک و مبارزه نیست فوقش چند تا شعار بدهد کسی کار به کارش ندارد نمی دانست من چه کارها که نکرده ام بهمن سال پنجاه هفت دوباره بچه ها را زدم زیر بغلم و برگشتم تهران زمزمه هایی شنیده بودم که امام بر می گردد مگر می توانستم قم بند شوم مدام خبر می گرفتم تا ببینیم بالاخره چطور می شود همین که فهمیدم قرار است بروند بهشت زهرا مریم را گذاشتم پیش مادرم و با فاطمه و محدود و دو تا خواهرهایم راه افتادم معلوم نبود واقعا بگذارند هواپیمای امام بنشیند کمی نان و سیب زمینی و تخم مرغ اب پز هم بر داشتیم. انگار از در و دیوار آدم می ریخت. قیامتی شده بود با زحمت خودمان را رساندیم نزدیکی های بهشت زهرا و مسیر زیادی را پیاده رفتیم یک چیزی توی دل ها شور و هیجان انداخته بود که سختی را آسان می کرد با بچه هایم دو روز ماندم توی بهشت زهرا بلکه بتوانم امام را ببینم روز اولی که انجا بودیم خبری نشد می گفتیم یک ساعت دیگر دو ساعت دیگر بالاخره می آید ناامید نبودیم وضع همه همین بود هوا که تاریک شد هر کسی کی گوشه گیر آورده بود و چرت می زد آفتاب روز دوم بالا آمد و مردم دوباره به جنب و جوش افتاد یکی می گفت امروز دیگر حتما کار تمام است یکی می گفت تهدید کرده اند که هواپیما را می زنند دیگری می گفت جرئت این کار را ندارند یکی می گفت اگر نگذارند هواپیما بنشیند چه؟ دیگری هول می انداخت توی دلمان اگر بنشیند و نگذارند امام پیاده شود چه؟ همه این ها حرف بود اما امید داشتیم باید صبر می کردیم ببینیم چه می شود تا اینکه از بلندگوها صدای تکبیر بلند و دملان روشن شد. گفتند هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد به زمین نشسته است وودشان به بهشت زهرا خیلی طول کشید ما بعدها از تلویزیون دیدیم آن روز توی شهر چه خبر بوده است. سیم کشی کرده بودند و بلند گو گذاشته بودند مردم مدام شعار می دادند تکبیر می گفتند غلغله ای بود که نگو ما هم مثل بقیه جمعیت از ذوق نمی دانستیم چه کار کنیم. بعد از آن سخنرانی معروف امام و تمام شدن مراسم تازه به فکر افتادیم که حالا چطور برگردیم خانه تا چشم کار می کرد آدم بود و از ماشین هیچ خبری نبود. خواهی نخواهی با سیل جمعیت همراه شدیم بچه ها خسته شده بودند کمی می نشستیم دوباره راه می افتادیم به زبان می گرفتمشان. چاره ای نبود به خودمان که آمدیم رسیده بودیم شته عبدالعظیم. این ها کارخدا بود. او بود که توان می داد صبر و تحمل می داد و الا مگر با عقل جور در می آید سه تا زن با دو تا بچه آن همه راه را بتوانند پیاده بروند بالاخره آنجا توانستیم یک ماشین پیدا کنیم و خودمان را برسانیم خانه در را که باز کردیم و رفتیم داخل حتی نتوانستیم با مادرم حرف بزنیم نه حرفی زدیم نه چیزی خوردیم همین بگویم که بیه.ش شدیم و روز بعدش بعد از ظهر از خواب بیدار شدیم. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
رضایٺ تو... همہ آرزوے من اسٺ لبخند تو... تنہا شاخہ گلے اسٺ ڪہ تمام زمین را بہ یڪ اشاره، گلبــاران مے‌ڪند... سلام محبوب قلبم💚 صبحت بخیر آقاے دو عالم❤️ عجل الله کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 💚 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
✋♥️ هر صبح از میان دلم تا ضریح عشق مِنّی الی الحسین سلامی کشیده اند کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌حجاب از نعمت های الهی ست 🧕حجاب متانت و ارزش گذاری زن است کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🔸دَستش توی عملیات قطع شـده بود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته، بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ 🔵گفت: مادر! اگه دو تا دستم رو هم نداشتم باز وجدانم راضی نمی‌شد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس‌ها رو بکشی... 🌷شهید علی‌ ‌ماهانی🌷 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ❌زندگیتو مقایسه نکن..! خدا پول میده عقل نمیده.!! 🔰انسان در سختی آفریده شد!!! کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠حجت‌الاسلام والمسلمین دانشمند 💢می‌تونم آبروتو ببرم ولی...! کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
هدایت شده از گسترده حنانه
🔴دم عید واین همه خرج وگرونی😞 نری خداتومان بدی سرویس آشپزخونه ونظم دهنده وکاور بخری😟 بیا اینجا خودت قشنگترین رو بدوز😍 تازه میتونی بفروشی دم عیدی کنی 🤩🤩 یه کانال همه چیز تموم بهت معرفی میکنم دعام کنی😊👇👇 ✂️ 👚 👩‍🍳 🛍 👨‍🍳 https://eitaa.com/joinchat/3683975292C6c34a94efa ویژه ڪه تمایل به شغل خانگی دارند👆🔴 💰💰💰💰💰💰💰
هدایت شده از گسترده حنانه
🔴به جای گشتن در کانال های مختلف و بی مصرف😞زیرک باشید☺️☺️ و با عضویت در کانال زیر چندتا هنر کاربردی وپر درآمد یاد بگیر👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3683975292C6c34a94efa گروه رفع اشکال ودور همی هم دارن👆👆👆
🌹شهید ابراهیم هادی در یکی از مغازه ها مشغول کار بود . یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت وقتی کار تحویل تمام شد . جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! گفتم : اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست! شما ورزشکاری و... خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل پنجم...( قسمت سیزدهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 امام که وارد کشور شدند همه چیز به هم ریخته بود خیلی از طاغوتی ها هنوز باورشان نشده بود که دوره شان به سر آمده امید داشتند و مانده بود سر و خانه و زندگیشان هنوز خیلی جاها کشمکش و درگیری بود صبح که از خانه بیرون می آمدم به مادرم سفارش می کردم اگر دیر کردم و خبری از من نشد بدانید دیگر نمی آیم خیلی ها حتی جنازه شان هم نیامد می گفتم خواستید دنبالم بگردید بروید بهشت زهرا شاید خدا به من لیاقت بدهد برای این انقلاب جانم را تقدیم کنم توی شلوغی ها و سقوط کلانتری ها کلی فشنگ جمع کرده بودم شب که آمدم خانه یک ساک بزرگ فشنگ همراهم بود پدرم گفت دختر آخرش یک کاری دست خودت و ما میدی ها به بچه هات رحم کن گفتم اتفاقا به خاطر خودم و بچه هام و شما اینا رو آوردم بیفتد دستشون سر و صورت و سینه پیر و جوون رو هدف بگیرن و بشکافن خوبه؟ یک جا قایمشان کردم بعد که کمیته اعلام کرد بردم و تحویلشان دادم هر چند آن قدر زیاد بودند که می ترسیدم یک جا تحویلشان بدهند. دیدارهای امام شروع شد دلم نمی آمد حالا که بعد از آن همه بدو بدو و فرار و خون و جراحت و کشته رسیده ایم به روزهای روشن و امام همین جا نزدیک ماست برگردم قم برای حاج حبیب پیغام فرستادم که اگر اشکالی ندارد بیشتر خانه مادرم بمانم. کمکم از برنامه دیدارهای امام آگاه شدم صبح زود از میدان خراسان سوار ماشین می شدم و خودم را می رساندم به میدان شهدا این اسم های امروز آن جاهاست. مردم دسته دته در خیابان در حال حرکت بودند. مقصدشان هم معلوم بود به سمت مدرسه علوی می رفتند بلکه بتوانند امام را ببینند. عده ای از اهالی محلی آب خوردنی و لقمه های کوچک بین مردم پخش می کردند کار بالا گرفت و جمعیت زیاد شد از آنجا دیگر مردم خودشان بانی شدند و شروع کردند به پذیرایی از دیگران. ماشین ماشین نان می آمد همراهش پنیر و تخم مرغ و هر چیزی دیگری که مردم وسعشان می رسید کسی نمی پرسید از کجا آمده و برای چه کسانی است. نمی گفتیم خودشان نیرو بفرستند تا اوضاع را سرو سامان بدهند هر کدام به اندازه توان و بعضی ها بیشتر از توانشان کار می کردند هر کاری که روی زمین مانده بود از خرد کردن پنیر گرفته تا پر کردن کلمن های آب . ساندویچ درست می کردیم و بین مردمی که برای دیدار امده بودند پخش می کردیم به پیرها کمک می کردیم گوشه ای بنشینند تا خستگی در کنند سر بچه ها را گرم می کردیم تا پدر و مادرشان کمی استراحت کنند گاهی هم که کارمان تمام می شد می توانستیم خودمان را برسانیم و گوشه ای از حیاط مدرسه بایستیم . می دیدیم که امام می ایستد جلوی پنجره کلاس و برای مردم دست تکان می دهد مگر خستگی یادمان می ماند؟ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
همتا هم نداری که وقت نبودنت به دلم وعده بدهم شاید " مثلش " را پیدا کنم ! آقای بی همتای من بیا کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
www.sahebzaman.org پایگاه فرهنگی صاحب الزمان.mp3
1.22M
صبحم را با یاد تو آغاز میکنم مولا جان🌷 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ سلام 👤حاج محمود کریمی 🌺 🌸 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان مادر گرامی رهبرانقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان 🌹 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: باید کاری بکنیم که بچه‌ها دست را حتماً ببوسند... ✨❤️ 🔹 قوانین مهمی لازم است وجود داشته باشد که جلوی مظلومیت‌ زنان ضعیف و ستم‌زده و مظلوم را بگیرد. کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل پنجم...( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 انگار برای چند لحظه قلبمان می ایستاد دلمان می خواست زمان متوقف شود ولی مثل یک رویا بود زود می گذشت و حسرتش می ماند گاهی هم آن قدر مشغول کار می شدیم که اصلا نمی توانستیم سمت مدرسه برویم اما راضی بودیم هر کسی بدون اینکه بغل دستی اش را بشناسد گوشه کاری را می گرفت چه فرقی می کرد کجا و یا چطور مردم هم خنده شان برای کمک به هم و رضای خدا بود هم اخمشان شنیده بودم ان روزها هر کدام از طاغوتی ها را که دستگیر می کردند می آورند به مدرسه و در زیر زمین همان جا نگه می دارند ولی از آنجا کجا می بردند خر نداشتم یک بار همین طور که داشتم می رفتم سمت مدرسه صدای جیغ و داد و شعار بلند شد یکهو عین مورو ملخ آدم ریخت سمت خیابان نگو یکی از همان هایی را که دستگیر کرده بودند داشتند منتقل می کردند یک لحظه ماشین از کنارم گذشت و صورت مرد میانسالی را دیدیم که خیس بود فکر کردم ترسیده و آن همه عرق کرده شنیدم یک نفر که از کنارم می گذشت تعریف می کرد مردم از خجالتش در آمده بودند و حسابی آب دهان سمتش انداخته بودند خب این ها سال ها خون مردم را توی شیشه کرده بودند مردم نه جانشان، نه مال و اموال و ناموسشان. از دست رژیم در امان نبود. دل خوش ازشان نداشتند که هیچ خون دل خورده بودند سال های سال. حالا انگار وقت تلافی شان رسیده بود. خانه و زندگی ام مانده بود قم. هم دلم می خواست برگردم هم نمی خواست ولی آخرش که چه. ساکم راجمع کردم و برگشتم سر زندگی ام. انقلاب و حال و هوایش و آن همه ارتباط و جنب و جوش. من را بزرگ کرد تا قبل از آن یک زن جوان خانه دار بودم اما حالا اوضاع فرق کرده بود از همان روزها به برکت نفس امام و باورش چیزی در وجود ما پیدا شد که تا همین حالا هم از بین نرفته است برگشته بود خانه ولی انگار مثل مرغی اسیر قفس بودم حاجی هم فهمیده بود خلقم تنگ است سر به سرم نمی گذاشت اما خیلی طول نکشید امام آمدند قم و من اگنار دوباره جان گرفتم مثل طبیعت که داشت جان می گرفت نزدیکی های بهار بود دیگر سر جایم بند نبودم. همسایه های اطراف خانه امام درشان ا به روی مردم باز کردند استکان و چای و قند می گذاشتند و سماورهایشان را روشن می کردند و هر چقدر که در توانشان بود از آنهایی که بر دیدار می آمدند پذیرایی می کردند من هم هر جا می شد می ایستادم به کمک یک جاچ ای می ریختم جای دیگر استکان می شستم امام می رفتند روی پشت بام و برای مردم دست تکان می دادند مردم از پایین شعار می دادند و ابراز احساسات می کردند گاهی که کار کمتر بود من هم می رفتم و قاطمی مردم می شدم چشمم به امام بود و هی زیر لب لا حول و لا قوه الا بالله می گفتم ما آن روزها به هوای نفس کشیدن آقا زنده بودیم اصلا به عشق خدمت به مهمانهایش شب را صبح می کردیم همان روزها خود به ما یک پسر دیگر داد به عشق امام به هوای اینکه آقا روح الله ولی و سرپرست ما شده بود به حاج حبیب گفتم دوست دارم اسم این بچه را بگداریم علی لبخند زد و گفت: ان شاء الله که قدمش برای ما خیر باشه. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---