❣دوست من چرا میگی من نمیتونم؟
چرا میگی از من گذشته؟
چرا میگی من بدشانسم؟
چرا میگی من بدبختم..
مگه خدا نگفته من از روح خودم در وجودتون دمیدم؟ از روح خدا در ما دمیده شده، پس هیچ محدودیتی نداریم.پس باید عالی باشیم.
کلام تو عصای معجزه گر توست،این جملات را هر روز تکرار کنید...اونقدر بگید که ذهنتون باور کنه که هستید و خیلی کارها میتونید انجام بدید:
👈من خودم را دوست دارم،
👈من شادم،
👈من عالیم،
👈من خودم را باور دارم،
👈من می توانم،
👈من سرشار از انرژی هستم،
👈من شجاعم،
👈من خوش شانسم
👈من دوست داشتنی ام،
👈من لایق بهترینها هستم،
👈من توانمندم.
خـــدایــــا شکرت😍🍃
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#انگیزشی
وقتی کتابی رو باز میکنی
تنهایی تقریبا درمان شده است!
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
از کنار یه سری چیزا
باید رد شد و سکوت کرد
یه چیزایی رو نباید دید
یه وقتایی ام نباید شنید
#رفیق
هر چیزی رو برای خودت مهم نکن :)
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
چند سال بعد با امروز هیچ فرقی نخواهد کرد مگر به دو دلیل:
اینکه این مدت چه کتابهایی خوانده یا با چه کسانی معاشرت کرده باشی.
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌹جشنواره ماه مبارک رمضان
🍀ترنم وحی
🤩جشن فرشته ها🤩
در سالروز ولادت امام حسن مجتبی(ع)
💐همه ی روزه اولی ها با خانواده هاشون دعوتن
✅زمان: پنج شنبه ۱۷ فروردین ماه
ساعت۱۶ عصر تا اذان مغرب/ همراه با سفره ی افطار و کلی برنامه ی شاد و متنوع برای بچه ها و خانواده ها
✅مکان:بوستان ابوذر،در جوار حرم مطهر شهدای گمنام ابوذر
🍀منتظر حضور سبزتان هستیم
🌱🌷🌱
#موسسه_امام_رضا_ع
#مجموعه_شهید_عسگری
🔸https://eitaa.com/alreza72
🔹https://sapp.ir/alreza72
لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼
https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #صدوچهلویکم
ننه علی زن روستایی بود که چون اولین بچه اش اسمش علی بود به او ننه علی می گفتند بچه هایش همه تهران بودند و هرکدوم مشغول کاری و از مادرشون غافل شده بودند. آن زمان آروین را می شناخت وقت هایی که به باغ می آمدند به او سر میزد مثل یک پسر آروین را دوست داشت و آروین هم با تموم وجود او را می پرستید جای مادر بزرگ نداشته آروین را برایش پرکرده بود. آخ که یاد عزیز افتادم سرطان جان او را گرفت و دارفانی را وداع گفت. آن زمان حالم خیلی ناخوشایند بود آنقدر که یک شب به خوابم آمد و از من گِله کرد. از آن به بعد مشغول درسم شدم.
+ رها جان چقدر خوشگل شدی ننه ایم چادر چقدر بهت میاد. بیا که من آب پر کنم بریم خونه یه چایی بخوریم بشینیم از خودت برام بگی چقدر دلم برات تنگ شده
_ منم دلم براتون تنگ شده، باشه ننه علی بده من پر کنم.
به خانه اش که رسیدیم درست مثل قدیم همانطور با سلیقه بخ جا مانده بود و تغییری در آن صورت نگرفته بود. چایی ریختم و تو حیاط کنار ننه علی نشستم چشم انتظار می کشید تا برایش از خودم بگویم بدون کم و کسری برایش از خودم گفتم و این چندوقت و اتفاقات جورواجور.
+ ببینم ننه تو شوهر نکردی؟
خنده ام گرفت و خندیدم. زد پشت دستش و سرش را تکان داد.
+ دختر به این خوشگلی امان من قد تو بودم علی میرفت مدرسه
_ هی چی بگم ننه علی جون
+ بچه که بودید به یاد دارم آروین عین پروانه دورت می چرخید ننه، آنقدر باحیا بود بزرگ تر که شدی عین یک آقا گوشه می نشیست و آروین عین بچه منه ننه میدونم پاکه ژلف هم نیست ننه
_ ژلف چیه
+ مثل این پسرایی که موهاشون سیخ سیخیه دیگه ننه
_ ننه علی اون جلفه نه ژلف
خندیدم که بشکونم از دستم گرفت.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓