eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
420 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
202 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : وارد موزه شدیم بین جمعیت خیلی ها ایرانی نبودند کلی از دیدن ایرانی ها به ذوق می آمدند به نظر می آمد آسیایی هستند. با دیدن من و روهام که دست در دست وارد موزه شدیم به سمتمان آمدند تعداد آن ها از بیست نفر هم بیشتر بود همین هجوم آوردن یکدفعه به سمت من و روهام کمی ترس به دل روهام راه داده بود، ما را در بغل گرفتند بعد با دوربین های عکاسی که روی پایه ای تنظیم کرده بودند عکس انداختند از شدت ذوق آن ها من هم به ذوق آمدم. نمی توانستم از بین جمعیت تکانی بخورم، همانطور که جمعیت کم کم پراکنده شد نگاهم به موزه افتاد. در موزه اشیاء، آثار و اسناد قدیمی مربوط به بلدیه تبریز، هدایای مقام‌ها و شخصیت‌های خارجی ، کتب خطی و آثار هنری، اسناد اداری و مالی، جام‌های قهرمانی باشگاه شهرداری تبریز، چینی آلات، سفرنامه‌های نوشته شده درباره تبریز، تجهیزات در معرض دید قرار گرفته بود. روهام هر کدوم از آن ها را می دید تا دستی به آنها نمیزد خیالش راحت نمی‌شد مَجال نمی داد یک لحظه در تصورات و خیال خودت باشی یکدفعه قیافه بامزه و متفکرش دوخته میشد به وسیله و آن را برمی‌داشت. اکثر وسیله ها با شیشه محافظت شده بودند اما باز تک و توک بین آنها وسیله هایی بودند که فقط با یک میله از دسترس مردم خارج می‌شدند. از همین باب نگران بودم که نکند آن ها را بردارد و از دستش بیفتد و بشکند می دانستم آن آثار خیلی قدیمی اند و با ارزش، وقتی از موزه بیرون آمدیم آسمان رو به خاموشی می رفت و تاریک می شد. نسیم خنکی صورتم را نوازش می کرد خبری از گرمای داغ تابستان در تبریز مشهود نبود. آنقدر روهام ورجه ورجه کرد تا در آغوش پدرم خوابش برد، نمای بیرونی موزه خیلی چشم نوازی می کرد نورپردازی ها و چراغ های آن را روشن کرده بودند. با روشنایی اش جلوه‌گری برای توریست و مردم حاضر در آنجا کرد و قامت خودش را به رخ اهالی شهر می کشید. از آن چشم برداشتم خسته و کوفته به صندلی ماشین لَم دادم روز خوبی بود اما هنوز خستگی راه در تنم بود و بدن کوفته ام نیاز به یک خواب جانانه داشت. : :