«#شعر_شما⛱»
خاطراتم را ورق میزد سرانگشتان باران
بغض کالم ناگهان شد دست بر دامان باران
🌧
وسعت دلتنگیام دریا شد از سیلاب غمها
لحظههایم بستر آهاند در طغیان باران
🌧
پر شده آغوش باز پنجره از هق هق من
گونههایم را نوازش میکند دستان باران
🌧
موبهمو هی پرده بر میدارد از راز درونم
گیسویم را مینوازد چنگ رقص افشان باران
🌧
ردپاهای تو را هرچند باخود برد اما
میچکد موسیقی یاد تو از دیوان باران
🌧
چشم خود را بستم اما خویشتنداری نمیکرد
بوسه میزد اشکهایم بر تن عریان باران
🌧
#طیبه_عباسیآرانی
🍭@shakhee_nabat
«#شعر_شما⛱»
نقطه سرخط دوباره املا بنویس
در دفتر زندگی تقلا بنویس
آب از سر جان گذشت از غصهی نان
از سفرهی خان و شرم بابا بنویس
#طیبه_عباسیآرانی
🍭@shakhee_nabat
«#شعر_شما⛱»
بکش در باورم طرحی، بزن نقشی خیالی را
ببر از ذهن پر تشویش من آشفته حالی را
تمام شهر را گشتی ندیدی رد پای عشق
مرا گم کردهای یا کوچههای این حوالی را؟
گلوگیرم شده بغضی که سنگ ناصبورم شد
ببارانم، بخشکان عقدههای خشک سالی را
به یاد آوردهام هرجا که رنگ آبی دریاست
دویدن زیر باران، عطر چای و بوی شالی را
خراب چشم زیتونیِ تو چون رودبارم من
نگاهت میکند آباد این شهر شمالی را
نشد دست از تو بردارم جنونت ریشه زد در من
ندارد باغبان هرگز دلِ قطعِ نهالی را
"چرا عاقل کند کاری"،.. من عاقل نیستم دیگر
تو عاقل باش و پاسخ ده به جایم هر سؤالی را
#طیبه_عباسیآرانی
🍭@shakhee_nabat