eitaa logo
انجمن ادبی شاخ نبات 🍭
865 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
350 ویدیو
211 فایل
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند✨ شاخ نبات، لذت بودن با ادبیات❤️📖 حرفاتون رو می‌شنویم😌: @shakh_nabaat
مشاهده در ایتا
دانلود
22.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🎥» شعر سیب دندان زده از زبان سه شاعر( حمید مصدق، فروغ فرخزاد،جواد نوروزی) عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز..‌ 🍎 🍭@shakhee_nabat
« 📷» از من رمیده ای و من ساده دل هنوز بی مهری و جفای تو باور نمی کنم دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس خندید در نگاه گریزنده اش نیاز لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد افسانه های شوق تو را گفت با نگاه پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت 🍭@shakhee_nabat
«📷» رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم؟ 🍭@shakhee_nabat
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🎥» هیچ می‌دانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم؟ 🍭@shakhee_nabat
«🗓» تولدت مبارک فروغ خانوم 🤍 می‌بندم این دو چشم پرآتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعلهٔ نگاه پریشانش می‌بندم این دو چشم پرآتش را تا بگذرم ز وادی رسوائی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می‌کنم به خلوت و تنهائی 🍭@shakhee_nabat
«🌠» وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید، باید، باید دیوانه‌وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچ‌کس نیست 🍭@shakhee_nabat
«🌸» دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد میبرم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا با هر چه طالبی بخدا میخرم ز تو بر شاخ نوجوان درختی شکوفه‌ای با ناز می‌گشود دو چشمان بسته را می‌شست کاکلی به لب آب نقره فام آن بالهای نازک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش بر چهر روز روشنی دلکشی دوید موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او رازی سرود و موج بنرمی از او رمید خندید باغبان که سرانجام شد بهار دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار ای بس بهارها که بهاری نداشتم خورشید تشنه‌کام در آن‌سوی آسمان گوئی میان مجمری از خون نشسته بود می‌رفت روز و خیره در اندیشه‌ئی غریب دختر کنار پنجره محزون نشسته بود 🍭@shakhee_nabat