«#داستانک✍️»
فریدون یه انگشت نداشت، مادر زادی
انگشت اشاره دست چپ نداشت
ننه بابای خوب داشت، خانواده درست حسابی
مدرسه خوب درس خوند سفرای خوب خوب رفت
دانشگاه رفت، مهندس شد،
اما..
یه انگشت نداشت..
همین درد توی سینه اش بود!
درد بدتر اینکه دختری که عاشقش بود بخاطر همین یه دونه انگشت نداشته، بهش جواب رد داد
اونجا بود که هرچی فریدون کلاس موفقیت و عزت نفس رفته بود، دود هوا شد
چندسالی گذشت و فریدون با دختر خوبی ازدواج کرد،
میگفت خوب، چون فریدون رو با انگشت نداشته اش خواسته بود!
بعد چندسال زندگی، فریدون فهمید غم عشقش اونقدرا هم دردناک نبوده و بی جهت عمری غصهشو خورده
درد بدتر اینه که هنوز بچهای نداشت
تو حین و بین دوا درمون
مادر فریدون مرد
اونجا بود که فریدون فهمید درد بدتر غم بی مادریه، بچه نداشتن چه اهمیت داشت وقتی خودش گلی به سر مادرش نزده بود و الان حسرت روی حسرت تلنبار میکرد..
بالاخره خدا به فریدون یه دختر سالم داد، همون لحظه اول به دستای بچه اش نگاه کرد که یه وقت انگشتی کم نباشه..
بچه بزرگ شد،
پدر فریدون مرد،
زنش مریض شد،
فریدون پیر شد..
دم مرگش...
به دخترش گفت: ما آدما همیشه فکر میکنیم یه چیزی نداریم..
فکر میکنیم خونمون کوچیکه، ماشینمون خوب نمیرونه، هوامون بده، اونی که خواستیمش رفته، عزیزمون مرده..
اونقد تو زندگیمون فکر نداشتههاییم که یادمون میره چیا رو داریم، کیا رو داریم..
اونقد حساب کتاب دل و عقلمون اشتباهه که چشم باز میکنیم، می بینم ساعتای آخر عمرمونه و حیف که کیف زندگی رو نکردیم..
کاش ده انگشت نداشتم، اما کم غصه میخوردم،
اون موقع کمتر هرروز می مردم..!
تو مث من نشو بابا جان..زندگی هرچی باشه..خوبه!
#نسرین_قنواتی
🍭@shakhee_nabat
«#پاکت_نامه💌»
عزیزم سلام، حال که این نامه را میخوانی ما بسیار از هم دوریم...
من در شهری زندگی میکنم که مدام باران میبارد و حالم را...
بگذریم...
حالت چطور است؟ او چطور است؟ زندگیتان بر مدار عشق میچرخد؟
الهی که بچرخد...
من هم خوبم!
او"یِ من هم خوب است
مهربان است و برایم لباسهای گلدار میخرد. حتی بلد است موهایم را نیز، ببافد. فقط نمیدانم چرا هرازگاهی میپرسد: چه در چشمهایت هست که غروب جمعه دارد؟
من هم خود را به آن راه میزنم.
آخر بعد این همه سال انتظار معنا ندارد، دارد؟
نامهام را خواندی برایم نامه بنویس
البته اگر به دستت رسیده باشد!
آخر به همان آدرس قدیمی فرستادهام.
همان شهر و کوچه!
راستی هنوز توی شهرتان ایستگاههایی هست با نیمکتهای آهنی؟
همان جا که به من فکر میکردی و حالت خوب میشد؟
نبود هم نبود
نیمکت و باران که مهم نیست، مهم اینست هنوز نمرده باشم توی قفس دلت.
مردم هم مردم
مهم اینست تو نمردهای در هوای دلم؛ و هنوز میتوانم در غیاب "او" ها نامههایی برایت بنویسم و هرگز پست نکنم...
و عزیزتر از جانم
نامهام را خواندی
لبخند بزن که روحم شاد شود
که نامه آنهایی که زنده نیستند
همیشه دیر به مقصد میرسد...
#نسرین_قنواتی
🍭@shakhee_nabat