«#شعر_نو🌱»
آی آدم ها که بر ساحلْ نشستهْ شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پایِ دائم می زند
رویِ این دریایِ تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیالِ دستْ یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیشِ خودْ بیهوده پندارید
که گِرِفْتَسْتیدْ دستِ ناتوانی را
تا تواناییِّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگْ می بندید
بر کمرهاتان کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جانْ، قربان!
آی آدم ها که بر ساحلْ بساطِ دِلْگُشا دارید!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خوانَد شما را.
موجِ سنگین را به دستِ خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشمِ از وحشتْ دریده
سایه هاتان را زِ راهِ دورْ دیده
آب را بلعیده در گودِ کبود و هر زمانْ بیتابیَشْ افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدم ها!
او زِ راهِ دورْ این کهنهْ جهان را باز می پاید،
می زند فریاد و امّیدِ کمک دارد.
آی آدم ها که رویِ ساحلِ آرام در کارِ تماشایید!
موج می کوبد به رویِ ساحلِ خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جایْ افتاده، بس مَدْهوش.
می رود نعره زنان. وین بانگْ باز از دور می آید:
– ₍₍آی آدم ها₎₎ …
و صدایِ بادْ هر دمْ دِلْگَزاتَر،
در صدایِ بادْ بانگِ او رهاتر
از میانِ آب های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
– ₍₍آی آدم ها₎₎ …
#نیما_یوشیج
🍭@shakhee_nabat
«#عکس_نوشته📷»
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه،
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
#نیما_یوشیج
🍭@shakhee_nabat