eitaa logo
انجمن ادبی شاخ نبات 🍭
591 دنبال‌کننده
943 عکس
192 ویدیو
121 فایل
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند✨ شاخ نبات، لذت همراهی با ادبیات❤️📖 حرفاتون رو می‌شنویم😌: @shakh_nabaat
مشاهده در ایتا
دانلود
شما هم برامون شعر بخونید و ارسال کنید 🤍: @shakh_nabaat
✍️» صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می‌مانم تا تاکسی مورد علاقه‌ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست‌‌های قوی و آفتاب سوخته و چشم‌های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می‌گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح‌ها سوار ماشینش می‌شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش‌دارش را شنیده‌ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می‌کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می‌رویم، فقط چهارشنبه‌های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی‌مان را عوض می‌کند. یکی از چهارشنبه‌های آخر ماه به او گفتم: - «از این طرف راهمون دور میشه ها.» - «می‌دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می‌رفت و چهارشنبه‌های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می‌کرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می‌رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت: «ببخشید الان بر می‌گردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست‌هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست‌هایش پیدا بود، پرسیدم: «حالتون خوبه؟» گفت: «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد. چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می‌شود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می‌گوید خانواده‌اش اجازه نمی‌دهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان می‌خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می‌دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است. از راننده پرسیدم: «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی‌دانست. پرسیدم: «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه‌های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم: «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت: «خدا نکنه» بعد گفت: «اگر ماه دیگر نیاد می‌‌میرم.» 🍭@shakhee_nabat
مَخلـوق-.mp3
1.69M
🎼🎼🎼 🎵 «🎻» برای آرزوهای مـــحال خویـــــش می‌گــــریــم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گـــــریم شب دل کنــدنت می پرســم آیا باز می‌گــــردی؟ جوابت هرچه باشد،برسوال خویش می‌گـــریم نمی دانم چرا اما به قــدری دوستـت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حســـرت نمی خوردم ولی من بر شکست بی جدال خویش می‌گـــریم به گردم حلقـــــه می بندند یـــاران و نمـــــی دانند که من چون شــــمع هرشب بر زوال خویــــــــش» می‌گریم نمی‌گـــریم بـــرای عمـــــر از کـــــــف رفته‌ام، اما به حال آرزوهای مــــحال خـــــویش می‌گــــــریم •فاضل نظری نوازنده سنتور: سارا صدیقیان 🎼🎼🎼 🍭@shakhee_nabat
شما هم برامون ساز بزنید و ارسال کنید 🤍🎻: @shakh_nabaat
🌱صبحمون رو با یه آیه از قرآن شروع کنیم « ✨ »‌           بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَىٰ مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ پس فرشتگان زکریّا را ندا کردند هنگامی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود که همانا خدا تو را بشارت می‌دهد به (ولادت) یحیی، در حالی که او به کلمه خدا (یعنی نبوّت عیسی) گواهی دهد و او خود پیشوا و پارسا و پیغمبری از شایستگان است. (آیه ۳۹ سوره آل عمران) 🍭@shakhee_nabat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🖋» اثر محمدجواد حسین زاده چیزی از عشق بلاخیز نمی دانستم هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمی‌دانستم ‌ گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم ‌ بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم ‌ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم ‌ 🍭@shakhee_nabat
«🌱» اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی بگو تا تمام دلم را شرحه شرحه کنم زخم‌‌ها زیبایند و زیباتر، آن‌ که تیغ را هم تو فرود آورده باشی! تیغت، سِحر است و نوازشت، معجزه و لبخندت تنظیفی از فواره‌ نور و تیمارداری‌ات کرشمه‌‌ای میان زخم و مرهم عشق و زخم از یک تبارند اگر خویشاوندیم یا نه من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشتِ نوازش باش 🍭@shakhee_nabat
«🖼 در عشق او چون او شدم🫂 🍭@shakhee_nabat
«📖🍃» 📒نام کتاب: دستخط 👤شاعر: محمدحسن جمشیدی 🗒تعداد صفحه: ۸۴ 🔮سبک: غزل و رباعی 🌀نشر: سوره مهر شاید از من دل برید، اما فراموشم نکرد زندگی جز شاید و اما چه دارد با خودش دستپخت محمدحسن جمشیدی توی دستخط آنقدر نکوست که از بهارش پیداست. غزلیات اول این کتاب شما رو مشتاق خوندن ادامه‌ی این کتاب می کنه. ترکیب غزلیات عاشقانه، عارفانه و آیینی ترکیبیه که هر خواننده ای رو میت ونه راضی کنه. در کتاب جلوتر می‌ریم و به یک غزل آیینی برخورد می‌کنیم. جایی که شاعر خطاب به سید و سالار شهیدان دست به زلف قلم برده: جز غم عشقت کسی کام مرا شیرین نکرد چای تلخ روضه‌هایت کار خود را می‌کند پیش‌تر که می‌ریم غزلیات عاشقانه و عارفانه هم بیشتر خود نمایی می‌کنن. اینجا شاعر به زیبایی دنیا رو وصف می‌کنه: غم مخور امروز اگر دنیا به کام ما نبود پشت این تقویم پنهان است فردایی هنوز باز جلوتر می‌ریم و توی این چرخش موضوعات، بازم به غزل آیینی و سخن گفتن شاعر با سیدالشهدا برمی‌خوریم: خون شش‌ماهه‌ی خود را به هوا پاشیدی تا مگر پنجره‌ای رو به جهان باز کند زبان شاعر توی تلخی هجران هم گاهی این‌جور سیر می‌کنه: برای رفتنت هرجا دلیلی تازه آوردم مگر پنهان کنم پایان تلخ داستانم را دست‌خط محمدحسن جمشیدی رو زودتر بخرید و چشم و دل به خوندن اون بسپارید. پیوند خرید نسخه چاپی کتاب: https://sooremehr.ir/book/2415/%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%AE%D8%B7/ پیوند خرید نسخه الکترونیکی کتاب: https://taaghche.com/book/40850 📌معرفی کتاب شعر از: 🍭@shakhee_nabat
یک شعر از کتاب بچشیم☕️... بعد از این حال تو زار است ببین کی گفتم تازه این اول کار است ببین کی گفتم شیر هر قدر به آهو بسپارد دل و جان خصلتش باز شکار است، ببین کی گفتم! خواستی روز و شب از عشق بگویی، اما پاسخت چوبه‌ی دار است، ببین کی گفتم اینکه هرگز نچشد باغ، شکوفایی را بهتر از داغ بهار است، ببین کی گفتم! حرف خودشیفتگی نیست، ولی پای غمت چون من انگشت شمارست، ببین کی گفتم! 🍭@shakhee_nabat