«#زیر_چتر_شعر☔️»
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «سادهای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتادهای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جادهای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچکس حتی شبیهت نیست، فوقالعادهای !
با دل آزردهام چیزی نمیگویی ولی
از دل آزردن که حرفی میشود آمادهای
باز بر دوری صبوری میکنم اما مگیر
امتحان تازهای از امتحان پس دادهای
#سجاد_سامانی
🍭@shakhee_nabat
«#برای_یار ❤️»
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد !
#سجاد_سامانی
🍭@shakhee_nabat
«#زیر_چتر_شعر ☔️ »
نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هروقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم میدوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانهای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش
اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی
#سجاد_سامانی
🍭 @shakhee_nabat
🍥از شعر های کتاب:
به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویى در این باد و پریشانتر
مسلمانى که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصاى دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار...
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روى صورتم گیسوى او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان رو سیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد
#سجاد_سامانی
🍭@shakhee_nabat
« #زیر_چتر_شعر ☔️ »
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟
بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور
گر بوسه بر لبش بگذارم چهها کنم
گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد
کی قول دادهام که بخواهم وفا کنم؟
بیم فراق دارم و باید به شوق وصل
شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم...
اشکی نماندهاست که جاری کنم ز چشم
جانی نماندهاست که دیگر فدا کنم
ای عشق، من که عقل خود از دست دادهام،
دیوانهام مگر که تو را هم رها کنم؟
زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی
ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم...
#سجاد_سامانی
🍭 @shakhee_nabat
«#زیر_چتر_شعر ☔️ »
چشمِ من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم؛
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشد
من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی
چهبسا طعنه زدنهای تو بخشیده نشد
ای که مهرت نرسیدهست به من، باورکن
هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
#سجاد_سامانی
🍭 @shakhee_nabat
«#نظم_پریشان🍷»
همان آغاز باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار اول باید استففار میکردم
#سجاد_سامانی
🍭@shakhee_nabat
« #زیر_چتر_شعر ☔️ »
بی من خوشی، وگرنه از آنِ تو میشدم
جان میسپردم آخر و جانِ تو میشدم
گفتم که مُردَم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمانِ تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیانِ تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگرانِ تو میشدم
#سجاد_سامانی
🍭 @shakhee_nabat
«#دستخط🖋»
اثر محمدجواد حسین زاده
چیزی از عشق بلاخیز نمی دانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم
#سجاد_سامانی
🍭@shakhee_nabat
«#زیر_چتر_شعر ☔️»
کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد
مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه بازیهای دریا داستان دارد!
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست
دلدادگیهای زلیخا داستان دارد
مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید
امروز آسودهست، فردا داستان دارد!
عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد
هر قصهگویی دیگر از ما داستان دارد
#سجاد_سامانی
🍭 @shakhee_nabat
«#زیر_چتر_شعر ☔️ »
چنان طنین صدای تو برده از هوشم
که از صدای خود آزرده میشود گوشم
من از هراس شبیخون روزگار خبیث
لباس جنگ به هنگام خواب میپوشم
چون آفتاب به هر ذرهای نظر دارم
به روی هیچ کسی بسته نیست آغوشم
تو در دل منی و دیگران نمیدانند
تو آتشی و من آتشفشان خاموشم
غبار آینهی چشمهای مست توام
تو چشم بستهای و کردهای فراموشم
#سجاد_سامانی
🍭 @shakhee_nabat