درس پانزدهم
اجازه بفرمایید که باز در دنباله ی موضوع درس چهاردهم سخن به میان آید:
ابن سینا در طبیعیات «شفا» آورده است که آب دهان انسان اگر در دهان مار ریخته شود مار را می کشد، به خصوص اگر آب دهان روزه دار باشد.
در این گفتار تأمل بفرمایید تا مقصود از خیر یا شر بودن موجودی دانسته شود.
تصدیق دارید که آب دهان انسان شیرین است؛ و اگر این آب شیرین از چشمه ی کوثر دهان نجوشد، بدن انسان می میرد. پس زنده بودن بدن به آب شیرین دهان وابسته است؛ به تعبیر کوتاه، آب دهان، آب حیات بدن است.
آیا آب دهان برای انسان بد است و وجود او برای انسان شر است یا خیر محض است؟ چه می فرمایید؟ بدیهی است که همگی باور دارید خیر صرف است. ولی همین آب شیرین دهان انسان که مایه ی حیات اوست، زهر قاتل مار است. آیا نه
چنین است؟
حالا ببینیم زهر مار برای مار چگونه است؟ باید گفت همان طوری که آب دهان انسان مایه ی حیات انسان است، آب دهان مار برای مار نیز شیرین و مایه ی حیات اوست؛ ولی همین آب شیرین دهان مار که مایه ی حیات اوست، زهر قاتل انسان است. آیا نه چنین است؟
بنابراین حق داریم بگوییم که هیچ چیز در حد خود و در عالم خود شر و بد نیست؛ ولی قیاس و نسبت به این و آن که به میان آمد، سخن از شر و بد به میان می آید.
ملای رومی در اول دفتر چهارم «مثنوی» این معنی را نیکو به نظم در آورده است:
در زمانه هيج زهر و قند نیست
که یکی را پادگر را بند نیست
مر یکی را پادگر را پای بند
مر یکی را زهر و دیگر را چو قند
زهر مار آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی آمد ممات
خلق آبی را بود دریا چو باغ
خلق خاکی را بود آن درد و داغ
همچنین بر می شمر ای مرد کار
نسبت این از یکی تا صد هزار
زید، اندر حق آن، شیطان بود
در حق آن دیگری، سلطان بود
این بگوید زید صدّیق و سنی است
و آن بگوید زید گبر و کشتنی است
زيد يک ذاتست بر آن یک چنان
او، بر آن دیگر همه رنج و زیان
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
عطر است که دماغ انسان از آن معطر می شود و از بوی خوش آن لذت می برد. اگر خانه ای را بوی عطر بگیرد پشه از آن خانه می گریزد که بوی عطر برای او ناگوار است، چنان که برای انسان بوی مردار در آفتاب مرداد؛ بلکه انسان که از بوی عطر برخوردار است چون زکام بگیرد سخت از آن بیزار است، که می دانید عطر با زکام سازگار نیست. دِماغ مَزكوم سخت از عطر رنج می برد و سرش به شدت درد می گیرد.
مجدودبن آدم حکیم سنایی غزنوی در قصیده ی راییه اش گوید:
چه شوی با کلاه بر منبر
چه شوی با زُکام در گلزار
انسان که زکام گرفت، در آغاز زکام گرفتگن، حمام گرفتن برای او سخت زیان دارد و در پایان آن نیک سودمند است. محمد بن زکریای رازی در باب دوازدهم «من لا يحضره الطبيب» گوید:
«چون زکام به انتها رسید و نُضج یافت، حمام نافع است.»
ببینید یک چیز برای یکی سود دارد و برای دیگری زیان، چون عطر برای انسان و پشه؛ و یک چیز برای یک شخص به اختلاف حالات او در یک حال زیان دارد و در یک حال سود، چون استحمام در آغاز زکام و در انجام آن. پس نتیجه گرفته ایم که هیچ موجودی در حد ذات خود شر و بد نیست بلکه خوب و خیر محض است، و چون اضافه و سنجش با این و آن پیش آید گویند که برای فلانی خیری پیش آمد و برای فلانی شری. پس در خود هستی هیچ شری نیست.
باز گوییم در نظام هستی رعد، برق، باد و باران می آید و سیلی سنگین از فراز کوه ها سرازیر می شود. ما که در یک یک آنها تأمل می کنیم می بینیم هر کدام به نوبت خود اگر نباشد چرخ نظام هستی نمی گردد و بود او واجب و لازم است، و چون باران شدید شود سیل از آن تشکیل می گردد و طبیعت سیل هم باید از بلندی به نشیب فرود آید. در این حال که فرود می آید به سرایی مثلا که در آن مسیر بود مواجه شد و بنیان آن را بر کند. در این صورت گویند که سیل یا باران برای فلانی شر بود که خانه ی او را ویران کرد. پس شر امری نسبی و اعتباری بیش نیست و آنچه حقیقت است خیر محض است، و حقیقت جز وجود نیست.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس پانزدهم
@shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام را به لفظ نابغه نمی شود ستود، که این چه نابغه ای است.
درباره فارابی بفرمائید که چه نابغه ای بود،درباره شیخ الرییس و امثال آنان ،دانشمندان و نوابغ علمی بگوئید چه نابغه ای بود . امام را نمی شود گفت نابغه.
همه نوابغ عالم را جمع کنی ، وقتی آمدند به پیشگاه علم مطلق ، آمدند در پیش خلیفه الله اعظم ، می بینند علمشان نسبت به امام ، قدرت امام و عظمت امام قابل قیاس نیست، اینها علمشان کسبی است از راه تحصیل علم است، آن علمش لدنی است.از جانب حقیقت عالم است . ما طبیبانیم و شاگردان حق ، معلمشان حقیقت عالم است . نمی شود امام را گفت نابغه ، بالاتر از هر نابغه ، نابغه ها رعیت او هستند. نابغه ها امام شناس بودند
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
@shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅چکار کنند خلق الله ؟
♦️از محضر مبارک عارف واصل آیت الحق سید عبدالکریم کشمیری رحمة الله عليه سوال شد :
_حالا به نظر شما اگر بپرسند هر کسی بخواهد راه به طرف خداوند متعال را برود چه کار بکند؟ یک دستور عمومی بخواهید برای مردم بفرمایید چه کار کنند خلق الله؟
ـ هر چه می تواند روزه بگیرد. عزلت از مردم ، کم خوابی؛ نماز شبش ترک نشود؛ تهجد داشته باشد. سجده یونسیه را داشته باشد.
_چه تعداد؟
ـ ۴۰۰بار ، کمّلین ۳۰۰۰ بار .راهی بعد از این راه نیست به خدا
@shakhehtoba
درس شانزدهم
تا اندازه ای روشن شدیم که در سرای هستی هیچ موجودی در حد خود نه ناقص است و نه شر، و سخن از نقص و شر به قیاس و نسبت پیش می آید. و شاید در هر یک از این دو مطلب پرسش های گوناگون برای دوستانم پیش آید و ایرادهایی در ذهن شان خطور کند! امیدوارم که نوبت طرح آنها برسد و به هر یک پاسخ درست داده شود.
اینک با اندک توجهی تصدیق می فرمایید که اگرچه هیچ چیز در حد خود ناقص نیست و به نسبت با دیگری این ناقص و آن کامل است، ارزشی که کامل دارد و قدر و رتبه ای که عالی دارد برای ناقص دانی نیست؛ مثلا میوه تا بر درخت نرسیده است کسی دست به سوی آن دراز نمی کند، و صنعت گری که در صنعت خود به کمال نرسیده است کسی به سویش نمی رود، و یا اگر برخی نادانسته به او رجوع کرده اند برای بار دوم ترکش می گویند، و آن صنعت گر در اجتماع رونق نمی یابد. به قول جناب نظامی در نصیحت فرزند خود محمد نظامی در کتاب «لیلی و مجنون»:
می کوش به هر ورق که خوانی
تا معنی آن تمام دانی
در علم چو تو تمام گردی
نزد همه نیک نام گردی
پالان گری به غایت خود
بهتر ز کلاه دوزی بد
خطاطان بسی آمدند، کجا آن شهرت ابن مُقلَه، یاقوت مستعصمی، میرعماد حسنی، نیریزی، درویش، گوهرشاد خانم، مریم بانو و اشباه آنان را یافته اند.
سخن سرایان بسیار در هر عصری بوده اند و هستند، ولی کجا آن شهرت جهانی فردوسی، سنایی، نظامی، ملای رومی، سعدی، حافظ و نظایرشان را پیدا کرده اند.
می بینید این دو بیتی هایی که از سوز سینه ی باباطاهر عریان چون شعله های آتش و چون آب زلال است چگونه جهانگیر شده است و بسیاری از آنها به صورت ضرب المثل در زبان ها سایر است؟ و همچنین دیگر طبقات در هر دانش و هر فنی و در هر صنعت و هنری. آن که به کمال رسیده است خواهان او بسیار بودند و خود توانست خدمت شایان به اجتماع کند و نام و اثر بزرگ از خود به یادگار گذارد. آیا نه چنین است؟
بنابراین شما فرزندان و دوستان گرامی من، هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادت مند داشته باشید؛ زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به كمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری، ولگردی و هرزگی به سر می برند سخت دوری گزینید که رهزن شمایند. این گروه روی سعادت را نخواهند دید. چند روزی در مقام خیال، به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی و طاووسی دل خوش اند، و به زودی نه آن را دارند و نه این را، و نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند.
بنابراین شما فرزندان و دوستان گرامی من، هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادت مند داشته باشید؛ زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به كمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری، ولگردی و هرزگی به سر می برند سخت دوری گزینید که رهزن شمایند. این گروه روی سعادت را نخواهند دید. چند روزی در مقام خیال، به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی و طاووسی دل خوش اند، و به زودی نه آن را دارند و نه این را، و نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند.، ناچار بعدا یا باید تن به گدایی در دهند و یا به دزدی و دیگر بیچارگی ها، مزاحم اجتماع باشند و زندگی را بگذرانند. با آنان همنشین نشوید که هم از اکنون به شما بگویم نطفه، مربی، اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت و شقاوت انسانی دخلی بسزا دارند.
جوانا! سر متاب از پند پیران
که پند پیر از بخت جوان
البته در اصول نامبرده و دیگر اصول انسانی سخن به میان می آید و بحث آنها فرا می رسد.
یک پزشک زحمت کشیده ی انسان را در نظر بگیرید. او به هر شهری قدم نهد، با یک قلم و چند برگ کاغذ به دیدن چند بیمار و نوشتن چند نسخه، در مدت کمی مردم آن شهر را به سوی خویش می کشاند و از هر آشنایی آشناتر و از هر عزیزی گرامی تر می شود. این موقعیت میوه ی درخت وجود اوست که آن درخت را از اوان نهال بودنش درست به بار آورده است؛ و این کمال ذاتی است که چون طراوت چهره و لباس های الوان دستخوش فرتوتی و کهنگی نمی گردد.
این ادیسون - مخترع برق - اگر چون هم سالان نابخردش روزگار می گذرانید و سرگرم به خوش گذرانی ها و بیهودگی ها می بود، از چه رو می توانست سرمایه ی هوش و بینش خود را به کار ببرد و از نور اندیشه ی خود به جهانیان نور دهد؟
باید دوستانم از روش نابخردان همواره دوری گزینند و بدانند که اکثر بزرگسالان عصر ما به حد بلوغ نرسیده اند و در راه آن نیستند، و بکوشند که هر روزشان بهتر
از روز پیش باشد.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس شانزدهم
@shakhehtoba
درس هفدهم
مطلب دیگر که از بحث خیر و شر عنوان کرده ایم نتیجه بگیریم: باز تا اندازه ای روشن هر موجودی در حد خود خیر محض است، و تا نسبت و قیاس به میان نیاید
حرف شر به میان نمی آید. از مثال باد و باران، کوزه گر و برزگر، و دیگر اصناف، دانسته شد که وجود باد و باران چون تابیدن ماه و خورشید در نظام هستی
خیر محض است. بنابراین در آن روزی که باران آمد، اگر گازُر به عکس برزگر
دهن به بدگویی و دشنام دادن به دهر و چرخ بگشاید، ایا صحیح است؟ و با این همه دشنام ها که داده اند، آیا به قول معروف دردشان را دوا کرد و یا حاجتشان را روا کرده است؟ آیا کسانی که به شب و روز، باد و باران، گردش روزگار، و دیگر اعضا و اجزای کارخانه ی عظیم هستی بدگویی می کنند، مردم سبک سر و سبک سار نیستند؟ و آیا نه این است که این گونه افراد فقط و فقط سود شخصی خود را در نظر می گیرند و هر چه موافق میل و کامیابی شان نیست از آن بیزاری می جویند و بدان بد می گویند؟ گویا هر یک از آنان چنین می خواهد که نظام هستی تنها برای اوست و باید فقط به وفق مراد او باشد. آیا این گازر اگر فردا برزگری پیشه کند، باز به همان پندار امروز پیشه ی گازری است؟ اگر همان گازر است که هرگز نخواهد بود. وانگهی اگر این گازر فکر کند، می فهمد که اگر برزگر نباشد، گازر نخواهد بود، و برزگر باران می خواهد؛ و همین باران در حقیقت برای اداره شدن گازر و کوزه گر است.
دوستان! ما که نمی توانیم سرنوشت و برنامه ی نظام هستی را دگرگون کنیم، و می بینیم که هر یک از اعضای این نظام در کمال استواری به کار خویشتن سرگرم اند و به حرف ما گوش نمی دهند، و به بدگویی ها اعتنایی ندارند و ستایش و نکوهش در آنها اثری نمی گذارد. پس چه بهتر که از امروز تصمیم بگیریم که دیگر دهان به ژاژخایی و بیهودگی در برابر نظام هستی باز نکنیم. شاید از این دهان بستن، دری باز شود و از آن در، دستی جایزه ای گران قدر به ما دهد! ممکن است بفرمایید کدام در و چه دست و چه جایزه و چرا؟ البته این پرسش ها خوب است و جواب دارد؛ ولی به قول ملای رومی: این زمان بگذار تا وقت دگر. این قدر احتمال بدهید که شاید این گفته و نوید راست باشد و درها، دست ها و جایزه هایی باشد که ما بدان ها آگاهی نداریم و بدان دست نیافته ایم، و با قطع نظر از این، باور کرده اید که دهان کجی، و نکوهش به دهر و روزگار و موجودات دار وجود، زشت و نارواست و شیوه ی سبک ساران و نابخردان است.
بنابراین از شیوه ی بی خردان پرهیز کردن خود جایزهای بزرگ است.
باور کرده اید که دهان کجی، و نکوهش به دهر و روزگار و موجودات دار وجود، زشت و نارواست و شیوه ی سبک ساران و نابخردان است.
بنابراین از شیوه ی بی خردان پرهیز کردن خود جایزه ای بزرگ است. پس آن که دهان از نکوهش بندد، نخستین جایزه ای که عایدش می شود نمودار فرزانگی اوست که از جرگه ی نابخردان به در آمد و در حلقه ی فرزانگان قرار گرفت.
در عبارت بالا گفته ایم اگر گازُر فهمیده باشد، می بیند که برزگر در خدمت اوست، همچنان که خود در خدمت برزگر. یکی گندم می کارد و دیگری پنبه؛ یکی سنگ تراش است و دیگری شیشه گر؛ یکی پنبه دوز است و دیگری پیله ور؛ یکی حصیر می بافد و دیگری حریر، و دیگر پیشه وران که هر یک به نوبت خود عضوی از اعضای پیکر اجتماع اند و همه در کار همدیگرند.
ما که اکنون در این مسجد نشسته ایم، ببینید از فرشی که زیر پای ماست و از بنایی که دست اصناف گوناگون از معمارش گرفته تا کارگر در آن خدمت کرده اند، و این دفتر و قلم که در دست ماست که می نویسیم، و این لباس که در برداریم، و این عینک که برخی از ما بر دیده نهاده ایم، و آن کسانی که برای ما زحمت کشیده اند که امروز قلم در دست داریم و می نویسیم، و... چه افرادی دست به دست یکدیگر داده اند که این ماییم و در این جاییم و به گفتن، شنیدن و خواندن برخورداریم.
آیا این مردم به ما خدمت نکرده اند و خدمت نمی کنند؟ آیا این رفتگر به ما خدمت نمی کند؟ آیا آن بازرگان، آیا آن برزگر، آیا این سرباز، پاسبان و پلیس، آیا این راننده و خلبان، و آیا ناخدایان به ما خدمت نمی کنند؟ همچنین دیگران آیا هر یک از ما خویشتن را دوست ندارد و بود او وابسته به بود این افراد و اصناف اجتماع نیست؟
پس ما که خودمان را می خواهیم و دوست داریم، آیا نباید ما هم بدان ها خدمت کنیم؟
آیا نباید بدان ها احترام بگذاریم؟ با في الجمله التفات نظر تصدیق خواهید فرمود
که باید با مردم مهربان بود، خیر آنها را خواست و بدان ها احترام گذاشت. باز ممکن است که برای شما سؤال هایی در این جا پیش آید؛ ولی در این برنامه ای که پیش کشیده ایم این سؤال ها جواب داده می شود. ما تازه در ابتدای کاریم و به مثل مشهور این رشته سر دراز دارد.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس هفدهم
@shakhehtoba
درس هیجدهم
سخن در پیرامون حرکت بود. به سوی همان سخن باز گردیم و از حرکت بگوییم. می دانید که دو خط موازی، آن دو خط اند که اگر از هر نقطه ی مفروض بر هر یکی از آن دو خط، خطی به استقامت اخراج شود و به خط دوم منتهی گردد، این خطوط مستقیم همه به یک اندازه باشند؛ یعنی فاصله ی میان آن دو خط به یک اندازه است؛ به عبارت دیگر، از تقاطع این خطوط مستقیم با هر یک از آن دو خط، زوایای قائمه حادث شود؛ چون دو خط «اب» و «ج د» (ش1). لذا این دو خط به همین فاصله هر چه امتداد یابند با هم تلاقی نخواهند کرد. اگر چنان چه بر آن دو خط، خط دیگر مستقیم واقع شود، ولی این خط مستقیم آن دو را چنان قطع کند که مجموع دو زاویه ی داخله در یک جهت از دو قائمه کم تر باشد، آن دو خط متوازی نیستند، و چون آن دو را امتداد دهند، آن دو خط در جهت آن دو زاویه ای که از دو قائمه کم ترند، تلاقی خواهند کرد؛ چون دو خط «ا ب» و «ج د» که دو زاویه ی «ب ه و» و «د و ه» از دو قائمه کم ترند (ش۲). و دو خط نامبرده در همین جهت با هم تلاقی خواهند کرد.
اگر بپرسند چرا این دو خط در جهت نامبرده با هم تلاقی می کنند و شاید بی نهایت امتداد بیابند و تلاقی نکنند؟ (ش ۲). در جواب گوییم: این پرسشی درست است، و این قضیه اصل اقلیدس است، و دانش مندانی قبل از اسلام و بعد از اسلام در پیرامون این قضیه رساله ها نوشته اند. ابن هیثم و خیام و خواجه نصیرالدین طوسی که هر یک از دانش مندان بزرگ اسلامی اند، در این موضوع هر یک رساله ای جداگانه نوشته اند.
علاوه این که خواجه نصیر طوسی در شکل بیست و هشتم مقاله ی نخستین تحریر اصول اقلیدس» آن را پس از تمهید هفت شکل هندسه ای ثابت کرده است. ولی اکنون توازی دو خط را به عنوان مثال برای عرضی که در پیش داریم آوردیم و ورود در جواب سؤال مذکور خارج از موضوع بحث خواهد بود. غرض این که هر گاه خط «ا ب» بالا را در نظر بگیریم که خط «د ج» با وی موازی نباشد و بخواهيم «د ج» را موازی «ا ب» قرار دهیم، ناچار باید «د ج» را مثلا به تدریج طوری قرار دهیم که تا موازی «اب» شود.
حال می پرسیم، آیا توازی میان آن دو خط به تدریج حاصل شد؟ زیرا که خط «د ج» را کم کم و متدرجا به سوی خط «ا ب» طوری قرار داده ایم که موازی آن قرار گرفت. اما با نظر دقیق حکم می کنیم که توازی بین آن دو خط به تدریج حاصل نشد..
اما با نظر دقیق حکم می کنیم که توازی بین آن دو خط به تدریج حاصل نشد، بلکه آن گاه که توازی حاصل شد هیچ امتداد زمانی نتوان تصور نمود، به این معنی که توازی در یک آن حاصل شده است، هر چند آن دو خط به تدریج از تمایل به توازی رسیدند؛ ولی آن تدریج مقدمه بود برای حصول توازی که دفعة تحقق یافت، و این دفعه همان معنی «آن» است، و اجمالا میدانید که «آن» قسمت پذیر نیست و هیچ امتدادی ندارد.
بنابر آنچه در حصول توازی دو خط گفته ایم، دانسته می شود که اموری آني الوجوداند. در مقابل این امور آنی الوجود، اموری اند که به تدریج حادث می شوند؛ مثل این که هسته ی میوه ای از زمین جوانه زند، کم کم ببالد، درخت بارآور شود و میوهی آن از رنگی آغاز کند تا تدریجا به نهایت آن رنگ برسد. آن هسته در یک «آن» درخت بار آور نشا، بلکه به تدریج در یک مدت طولانی درخت شد و به تدریج به سوی رشد و نمو بود و در هر آن صفت و کمالی و خلاصه صورتی بهتر و کامل تر می یابد که در آن پیش دارای
آن نبود، و آن رنگ در یک آن به کمال و به نهایت نرسید، بلکه به تدریج بدان غایت رسید. این وجود تدریجی را حرکت گویند؛ به عبارت دیگر، آن درخت یک وجود زمانی است و در امتدادی به نام زمان که اجمالا به معنی و مفهوم زمان آشنایی داریم تا کم کم نوبت تحقيق آن فرا رسد درخت شده است.
در نظر بگیرید سنگی را که در لب درهای ساکن بود و کسی آن را از جایش بر کند
و به سوی دره غلطاند. این سنگ در حرکت است. این حرکت بر وی عارض شد که این حرکت برای این سنگ نبود و اینک بر وی دست داد. آن سنگ موضوع این حرکت است، که اگر آن سنگ نبود، این حرکت نمی بود.
معروض هر عارضی را موضوع آن عارض گویند؛ چون دیوار مثلا که موضوع سفیدی است و سفیدی بر وی عارض است؛ و انسانی که زردی گرفته است، بدن او معروض و موضوع زردی است و زردی عارض وي؛ و آب که گرم شده است موضوع گرمی است و گرمی عارض وی. بنابراین چیزی که در حرکت است می توان گفت موضوع حرکت است؛ مثلا میوه ای که از ابتدای مراتب رنگی تا به نهایت آن برسد، چون سیبی که از سرخی به نهایت آن برسد، آن سیب موضوع سرخی است و آن نهال هم موضوع حرکت و رشد و نمو است؛ و چون دانستیم که شیء متحرک هر دم به سوی صفت و کمالی می رود که آن را در دم پیش دارا نبود؛ و این حصول تدریجی حرکت است و آن متحرک موضوع حرکت که دم به دم از نداری به در می رود و داراتر می شود.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس هجدهم
قسمت اول
پس می توانیم بگوییم که حرکت خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی و کمالی به سوی وجدان آن کمال و صفت به طور تدریج و وجود هر جزء بعد از جزء دیگر. این بحث دنباله دارد و در دروس بعدی عنوان می شود.
قسمت سوم
اکنون بدان که حرکت را معنی عامی است و معنی خاصی؛ معنی خاصش خروج از قوه به فعل تدریجا است؛ مانند نهال که کم کم رشد می کند تا درخت می شود که همان حصول تدریجی است؛ و معنی عامش مطلق خروج را حرکت می نامند؛ چه این خروج تدریجی باشد و چه دفعی. همین که شیء از قوه به فعل آید این خروج را حرکت می گویند و حرکت به این معنی عام مرادف با تغیر است.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدقه جاریه
حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله
@shakhehtoba
درس نوزدهم
بسیار خرسندم که باز (۱۳رجب ۱۳۹۶ ه.ق.) به ادراک حضور شریف دوستانم نایل شده ام. بحث ما در حرکت و تعریف آن بود. لازم است به درس های گذشته مروری بفرمایید. تا اندازه ای درباره ی حرکت روشن شده ایم و چنان که در پایان درس پیش گفته ایم این بحث دنباله دارد و موضوع حرکت به چندین شعبه منشعب می شود. اکنون استیفای در همه ی جهات آن را سزاوار نمی دانم، اگر چه امید است که در دروس بعد کم کم بتوانیم آنها را عنوان کنیم.
سخنی که اینک در پیرامون بحث حرکت باید به میان آید این است که مخرج متحرک از نقص به کمال کیست؟ روشن تر سخن بگوییم و این پرسش را باز کنیم و کاوش و جست و جو در این باره بنماییم:
دانستیم که حرکت را غایت است و آن غایت، غرض است که متحرک به سوی آن می رود. ناچار باید گفت که متحرک بالفعل دارای آن غرض و غایت نیست؛ وگرنه به سوی آن رهسپار نمی شد و هر کس چیزی را که داراست به دست آوردن آن را معنی نبود؛ و به عبارت کوتاه، تحصيل حاصل محال است. پس هر جنبنده در جنبش خود از نداری به دارایی می رسد، و نداری نقص است و دارایی کمال است. لذا حق داریم بگوییم هر متحرک از نقص به سوی کمال می رود تا به غرض نهایی خود برسد. اگر بگویی که متحرک دم به دم از وجودی ضعیف به در می رود و به وجودی قوی تر می رسد، هم رواست؛ زیرا دانستی در متن خارج جز هستی نیست و هر چه هست وجود است، و متحرک در حد خود وجودی است که نسبت به وجود غایی و نهایی خود ناقص است، و چون به غایت رسد وجودی قوی تر گردد. روشن است که ما با حرکت، در حرکت و در جهان حرکتیم و از حرکت بدین قد و قامت رسیده ایم و از حرکت در این جا گرد آمده ایم، بلکه از حرکت، گویا، دانا، خوانا و نویسا شده ایم؛ چه این که بدیهی است اگر نطفه در حرکت نمی افتاد بدین حد نمی رسید و این که اکنون هست نمی شد. همچنین همه ی رستنی ها و همه ی جانداران بلکه طلوع و غروب كواكب، پدید آمدن شب و روز، تغییر و تحول فصول سال، قرب و بعد خورشید، ماه و ستارگان و اوضاع و احوال گوناگون آنها با یکدیگر، به شکل های جور به جور درآمدن کره ی ماه، اختلاف های بی شمار وضع هوا و هزاران پدیده های رنگارنگ و گوناگون که ما هم خود قسمتی از آنها هستیم همه از حرکت است، بلکه ممکن است سخن فراتر از این توان گفت که شاید ذات طبيعت و سرشت و تاروپود آن و سرتاسر هستی آن در جنبش باشد؛ به این معنی که گوهر، حقیقت و متن وجود طبیعت در حرکت باشد
ممکن است سخن فراتر از این توان گفت که شاید ذات طبيعت و سرشت و تاروپود آن و سرتاسر هستی آن در جنبش باشد؛ به این معنی که گوهر، حقیقت و متن وجود طبیعت در حرکت باشد؛ به عبارت دیگر، این گوی زمین را که دارای حرکت وضعی و انتقالی می دانیم که از حرکت وضعی شب و روز پدید می آید، و از حرکت انتقالی فصول سال - شاید به جز این دو حرکت، حرکت های دیگر هم داشته باشد؛ مثلا شاید به طرف جنوب هم حرکتی داشته باشد و یا از این بالاتر، شاید ذات آن که خود طبیعت اوست، تمام ذرات آن، بلکه سرشت آن ذرات هم در حرکت باشد که طبیعت زمین یک پارچه موجود سیال و متحرک باشد. باید در این امور بحث کرد و امید است که نوبت عنوان این مباحث فرا رسد. .
مقصود این که همه در حرکت اند، و حرکت از نقص به در آمدن و به کمال رسیدن است؛ و آن كمال غرض و غایت متحرک است؛ و متحرک در آغاز فاقد آن بود و به برکت حرکت واجد آن شد.
سؤال ما اکنون این است که متحرک فاقد كمال چگونه واجد آن شد؟ اگر گفته شود که کمال در خود او بود و هست، دانستی که تحصیل حاصل غلط است. حالا باید بهتر اندیشه کرد. آیا طبیعت متحرک خود به خود به سوی کمال می رود یا دیگری او را به کمال می کشاند و می رساند؟ چگونه خواهد بود.
از تکثیر امثله اعتراض نفرمایید؛ زیرا غرض رسیدن به حقیقت است. شاید با تعدد ذكر امثله راه بهتری پیدا شود. فکر می کنم که خودمان از هر چیز به خودمان نزدیک تریم. به ظاهر نظر بدوی کنونی، همه بیرون از ما هستند و از ما به درند. پس چه بهتر که پرسش را از نهاد خودمان و از سرشت و خواهش ذاتی خودمان استنباط کنیم و طرح نماییم. بنابراین به این چند پرسش و پاسخ که از گرد آمدن ما در این جلسه پیش می آید توجه بفرمایید:
اگر کسی در سرای شما از شما می پرسید به کجا می روی؟ در پاسخش می گفتی:
می خواهم به مسجد سبزه میدان بروم.
س - مگر در آنجا چه خبر است؟
ج- در آن جا مجلس گفت و شنید است که درباره ی اموری تجزیه، تحلیل، پرسش و کاوش می شود، می خواهم شرکت کنم.
س- چه نتیجه ای از گفت و شنید و تجزیه و تحلیل حاصل می شود؟
ج- هر روز به مطالبی یا لااقل به مطلبی آشنایی پیدا می کنیم و از تاریکی ندانستگی به روشنایی دانایی می رسیم. در نتیجه هر روز روشن تر می شویم و از قوه به فعل، و به عبارت دیگر، از نقص به كمال ارتقا می یابیم.
س- گفتید آنچه را یاد گرفتیم، به یاد گرفتن روشن می شویم....
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
@shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰برترین جهاد برای زن چیست؟؟
.
✔️صديقه كبري (س) بلنداي منزلت انساني را بخصوص براي زنان تبيين كرد و با ارجمندترين شيوه خانه داري، شوهرداري، تربيت و پرورش فرزندان شيوه جهاد زن در اسلام را به نمايش گذاشت و در يك كلام در تمام ابعاد و شئون زندگي، بهترين و ارزشمندترين روش زندگي و حيات انساني را براي هميشه به انسان ها آموخت.
#زن
#اسلام
#جهاد
@shakhehtoba
س- گفتید آنچه را یاد گرفتیم، به یاد گرفتن روشن می شویم. مگر یاد گرفتن چیست؟
ج- یاد گرفتن همان دانش آموختن است.
س - چگونه به دانش آموختن روشن می شوید؟ مگر دانش نور و چراغ است که شما را روشن کند؟ وانگهی چگونه نور و چراغی است؟ از چه هیزم، نفت و فتیله برافروخته می شود، و کجای ذات شما تاریک بود و روشن شد، و چگونه روشن می شود؟
ج- اگرچه از جواب در خصوصیات این نور اکنون ناتوانم و نمی توانم از عهده ی آن برآیم، چون به خویشتن رجوع می کنم می یابم و می بینم که از دانستن روشن می شوم. شاید در بعد این سؤال ها در همین محفل پیش بیاید و برایم روشن شود که دانش چگونه نوری است؛ آن گاه بتوانم این پرسش شما را به تفصیل و با برهان و دلیل جواب بگویم.
س - بالاخره از این روشن شدن چه می خواهید و چه چیزی عایدتان می شود؟
ج - می خواهیم بفهمیم که خودمان کیستیم، از کجاییم، به کجا می رویم، سرانجام ما چه خواهد شد، چه می خواهیم، چه باید بخواهیم، این همه چیستند و...؟
س - مگر این ها را خودت نمی دانی؟
ج- اگر می دانستم نیاز به انبازی در این جلسه نداشتم؛ زیرا که تحصیل حاصل محال است
س - آن کس که شما را از ندانستگی و تاریکی به دانایی و روشنایی می کشاند، و یا به قول شما از قوه به فعل و از نقص به کمال می رساند، کیست؟
ج- فلانی است.
س - مگر او خودش این ها را می داند؟
ج- اگر نداند چگونه به ما می آموزد، و فاقد شیء چگونه معطی آن می شود.
س- او چگونه شما را از نادانی به دانایی می کشاند و از تاریکی به روشنایی و از نقص به کمال می رساند؟
ج- او حرف می زند، ما گوش می دهیم و کم کم یاد می گیریم.
س - این فلانی که شما را از نقص به کمال می برد و این ها را به شما می آموزد، آیا خودش داشت و دارا بود یا او نیز از دیگران آموخت؟
ج- او خود اظهار می دارد که از دیگران آموخت و دیگران از دیگران.
س - او چگونه آموخت؟
ج- همچنان که ما از وی می آموزیم.
س - شما گفتید آموختن دانش اندوختن است و دانش روشنایی است و این دانش را از حرف زدن او و شنیدن تان به دست آورده اید؟
ج -آری، چنین گفتیم؛ زیرا اگر او حرف نمی زد و ما نمی شنیدیم، دانا نمی شدیم. مگر لال می تواند به دیگری چیزی بیاموزد و یا كر از دیگری چیزی فرا بگیرد.
س-آن گاه که شما به فکر فرو رفته اید و دارید مثلا یک مسأله ی سنگین ریاضی یا یک پرسش دشوار دیگر را می گشایید، نه این است که در آغاز به جواب آن مسأله و حل آن پرسش آگاه نبودید و سپس از اندیشیدن بدان آگاهی یافتید، روشن شدید و از قوه به فعل رسیده اید؟ آیا دست یافتن به جواب و حل آنها دانش نیست و دانش روشنایی نیست؟
@shakhehtoba
آیا دست یافتن به جواب و حل آنها دانش نیست و دانش روشنایی نیست؟
ج - آری، چنین است.
س - آیا در این صورت که با اندیشه ی خودتان به دانشی دست یافته اید، گفت و شنودی در کار بود؟
ج- نه خير!
س - پس می شود که دانش از جز گفت و شنود به دست می آید، نه چنین است؟
ج- بنابر این مثالی که زده اید و کاوشی که در پیش کشیده اید باید چنین باشد.
س - حالا بفرمایید شما که خاموش بودید، به اندیشه فرو رفته بودید، گوینده ای نداشته اید و به حل آن پرسش دشوار پیروز شده اید، مگر از نداری به دارایی نرسیده اید؟
مگر از نقص به كمال نیامدید، از تاریکی به روشنی وارد نشدید و از قوه به فعل قدم ننهاده اید؟
ج - آری، همین طور است که بیان داشته اید.
س- اکنون بفرمایید که مخرج شما در این صورت از قوه به فعل کیست؟ چه گوینده ای و چه دهنده ای شما را از نقص به کمال رسانده است؟
ج- من خودم به فکرم دریافتم. در این صورت جز من کس دیگر نبود.
س- شما که گفتید انسان چیزی را که داراست به سوی آن نمی رود و تحصیل حاصل محال است؛ پس چگونه از خودتان که نداشتید این دارایی حاصل شد؟
ج- من فکر کردم و از فكر به آن رسیدم.
س - پرسش من این است که خود فکر حرکت است و در این حرکت نتیجه ای حاصل شده است که حل آن مسأله ی دشوار بود. بفرمایید چه کسی فکر را از قوت به فعل، از نقص به کمال و از ندانستگی به دانایی کشانید؟ آن مخرج حرکت فکری از قوت به فعل چه کسی است؟ شما که می گویید جز من دیگری نیست و شما هم که فاقد آن نتیجه بودید، و خودتان گفتید فاقد شيء معطی آن نمی شود. حالا بفرمایید آن کسی که واجد آن نتیجه ی مسأله ی علمی و آن پرتو فروغ دانش بود، و آن را به شما بخشید، کیست و چگونه از نقص ندانستگی درآمديد و به کمال دانایی رسیده اید؟
ج- انصاف می دهم که از پاسخ آن عاجزم. به راستی نمیدانم چه بگویم. اجازه بفرمایید درسی دیگر در این موضوع عنوان کنیم.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس نوزدهم
قسمت چهارم
#معرفت_نفس
@shakhehtoba
🔷 اعمال روز مباهله
🌷 فرارسیدن سالروز مباهله حضرت رسول اکرم(ص) با مسیحیان نجران؛ و نزول آیه تطهیر مبارک باد 🌿
این روز داراى شرافت بسیاری است، و برای آن چند عمل وارد شده است: 🔻
🔹 اوّل: غسل؛
🔹 دوّم: روزه گرفتن؛
🔹 سوّم: خواندن دو رکعت نماز، که در وقت و کیفیت و ثواب مانند نماز روز عید غدیر است(این نماز دو ركعت است كه در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه سوره توحید و ده مرتبه آیه الكرسی و ده مرتبه سوره قدر خوانده می شود و بهتر است نزدیك ظهر به جا آورده شود و قبل از آن غسل انجام گیرد)، و اینکه «آیة الکرسى» در نماز مباهله باید تا «هم فيها خالدون» خوانده شود؛
🔹 چهارم: خواندن دعاى مباهله مى باشد، که شبیه به دعاى سحر ماه رمضان است.
دعاى روز مباهله همراه با فضیلت آن، از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده، و آن دعا این است:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ..
@shakhehtoba
علامه #حسن_زاده_آملی :
«[مرحوم شیخ سردار کابلی] در زبان انگلیسی استاد کامل بوده است، و لاتین را مانند تازی و پارسی خوش می نوشته است، دستخط شریف او را در این زبانها دارم، باری، اگر طلبه حواسش جمع باشد که وقت را مغتنم بشمارد و زوائد اشتغال را حذف کند و ما لایعنیه را ترک بگوید، به خوبی می تواند یکی دو زبان زنده و ارزنده را در حاشیه تحصیلات اصلیش فرا بگیرد که نیک او را بکار آید»
دروس هیئت، ج۱، ص۲۶۵
پن: خود حضرت علامه حسن زاده آملی حفظهالله به زبان فرانسه (که آن زمان در ایران مطرح بوده) تسلط دارند.
@shakhehtoba
ی س:
باسلام
سلسله مباحث سخنرانیهای اخلاقی و معرفتی وعرفانی از بزرگان و علما وعرفا و علامه حسن زاده آملی و شاگردان ایشان بصورت سی دی صوتی رایگان (صلواتی) در موسسه فرهنگی ثامن الائمه ارائه میشود و دوستانی بنابه هردلیلی نمیتوانند برای دریافت سی دی ها از راه های دور و از شهرستان ها حضور پیدا کنند میتوانند این سخنرانی های اخلاقی و معرفتی وعرفانی را ازطریق شماره تلگرام 09364242258 دریافت نمایند.
ضمنا عزیزان میتوانندازهمین الان تامحرم فرصت دارن برای عضوشدن و ورود به جلسات آنلاین (بخش مستقیم ازطریق لینگ)و برای اطلاع از جلسات حضرت استاد امامی حفظه الله که درایام محرم دهه اول قراراست برگزارشودرابا همین شماره هادر ارتباط و پیگیرباشید.
واتساپ 09364242258
تلگرام 09364242258
لینگ جلسات فقط درکانال عارف حکیم استادامامی ارسال خواهدشد
لطفا اطلاع رسانی بفرمائید
درس بیستم
این درس دنباله ی سؤال و جواب درس پیش است:
س- در درس پیش از شما پرسیدم که فلانی چگونه شما را از نادانی به دانایی می کشاند. در جواب گفته اید که او حرف می زند، ما می شنویم و کم کم یاد می گیریم.
در این جا علاوه بر سؤال هایی که بعد از جواب نامبرده داشته ام، باز می پرسم که از حرف زدن او چگونه نور دانش در شما راه یافت؟
درست به سؤال من دقت بفرمایید. از موج زدن هوا صوت پدید می آید. این صوت را به پارسی آواز گوییم، و این موج از جهت هیأت هایی که در گذرگاه خود از محبس ها و مخرجها می پذیرد، حرف را به وجود می آورد؛ پس حرف، هیأتی است که به آواز عارض می شود؛ به عبارت دیگر و روشن تر، از حرکت زبان و برخورد آن به مخارج حروف و تموج هوا، صوت پدید می آید و حرف پیدا می شود، و این تموج هوا و شکن های گوناگون آن که حرف از آن تشکیل شد به دستگاه شنوایی شنونده که گوش اوست برخورد کرده، به پرده ی صماخ او رسیده و آن را شنیده است اگر چه این خود امری شگفت آور است و در دار هستی هیچ چیزی از خرد و کلان نیست که سبب حیرت انسان و مایه ی شگفتی آن نشود، این مطلب به جای خود، ولی - سؤالم در این مقام این است که حرف از تموج هوا و هیأت عارضه بر آن پدید آمد، و از این تموج چگونه به قول شما نور علم و فروغ دانش در شنونده جایگزین شده است؟ همین هواست که ما همواره در میان او به سر می بریم، چون ماهی در میان آب؛ و اگر از آن به در برویم می میریم، چنان که ماهی در بیرون آب. حالا بفرمایید این هوایی که ما در همه حال در او غوطه وریم چگونه به یک موج و شکن خوردن علم داده است؟ آیا می فرمایید که هوای خارج از دهان دانا به تموج و شکنش حامل نور علم است و آن را از راه دستگاه شنوایی به شنونده تحویل داده است، یا خروج از دهان شرط نیست؛ زیرا از صوت های ضبط شده در آلات ضبط صوت چون گرامافون و مانند آن، همان معانی مفهوم می شود که آن حروف از دهانی بیرون شده باشد، چه جواب می فرمایید؟
ج - خیلی باید در این سؤال تأمل کرد و به راستی معمایی است که حل آن اسان نیست. اکنون نمی دانم چه بگویم.
س۔ مگر شبیه همین سؤال را از خواندن نوشته های کتب و رسائل پیش نمی آید؟
مگر جز این است که نوشته، مرکبی است که به هیأت ها، صورت ها و شکل های گوناگون در آمده است؟ چگونه از کتابی دانا می شویم و به معارف می رسیم، در حالی که چیزی از کتاب در ما انتقال نیافت. در حرف زدن باز تموج هوایی بود که در خواندن کتاب این هم نیست؛ فقط چشم، نقوشی را بر صفحه ی کاغذ می نگرد. چه طور از آن دانا می شود؟ دانش دهنده کیست؟
س۔ مگر شبیه همین سؤال را از خواندن نوشته های کتب و رسائل پیش نمی آید؟
مگر جز این است که نوشته، مرکبی است که به هیأت ها، صورت ها و شکل های گوناگون در آمده است؟ چگونه از کتابی دانا می شویم و به معارف می رسیم، در حالی که چیزی از کتاب در ما انتقال نیافت. در حرف زدن باز تموج هوایی بود که در خواندن کتاب این هم نیست؛ فقط چشم، نقوشی را بر صفحه ی کاغذ می نگرد. چه طور از آن دانا می شود؟ دانش دهنده کیست؟ کتاب، آموزگار است یا استاد، آموزگار است؟ و دانستی که سؤال و اشکال درباره ی هر دو پیش می آید، و یا، نه کتاب آموزگار است و نه استاد، بلکه این ها وسایل و معدات اند و معلم، دیگری است؛ و آن دیگری کیست، و تازه او چگونه تعلیم می دهد و ما چگونه از او یاد می گیریم؟ چه جواب می فرمایید؟
ج- فعلا در حیرت افتاده ام،و می بینم ایرادهای شما وارد است و پرسش های شما درست و استوار و پاسخ آنها دشوار است. از شما مهلت می طلبم.
س- خیلی سپاس گزارم که به سؤال هایم دقت دارید و از سر انصاف جواب می دهید. در جواب های درس پیش گفته بودید که در آن مجلس گفت و شنید، هر روز از تاریکی به روشنایی می رسم، بفرمایید آن که تاریک بود چه کسی بود که روشن شد و روز به روز روشن تر می شود؟
ج- آن تاریک من بودم که روشن شده ام و روز به روز به تدریج روشن تر می شوم.
س- متشکرم که به پرسش هایم پاسخ می دهید. لطف بفرمایید آن «من» را که گفته اید آن تاریک، من بودم، توضیح بدهید، تا درباره ی «من» شما آگاهی به دست آورم؟
ج- أن «من» همین منم که در حضور شما هستم، و من منم و همینم که می بینی، و این که منم و رو به روی شما قرار گرفتم امر پوشیده ای نیست تا آن را توضیح دهم و تفسیر کنم، و آن «من» همین «من» است، و این منم دیگر چه توضیحی می خواهد؟ این پرسش شما سخت سست می نماید.
س - اگر اجازه می فرمایید در این باره از شما پرسش کنم و خیلی متشکر می شوم
ج۔ خواهش می کنم هر چه می خواهید بپرسید!
س- این «من» شما که فرمودید رو به رویم قرار گرفته است، آیا لباس، کفش و کلاه شما هم جزء همین است؟
ج- خير! آنها پوشاک من هستند و از من به درند.
س - آیا موی سر و ریش شما جزء همین «من» است که می فرمایید: آن «من» همین است که می بینی؟
ج- نه خیر! موی سر و بدنم اگرچه به لباسم از من نزدیک ترند، باز جزء من نیستند
زیرا که مویم را می زنم و می تراشم، و از تراشیدن مو، منم باقی است و من منم.
س- ایا رنگ اندام شما هم جزء آن «من» شماست که می فرمایید آن «من» همین منم که در حضور شما هستم؟
س- آیا رنگ اندام شما هم جزء آن «من» شماست که می فرمایید آن «من» همین منم که در حضور شما هستم؟
ج- اگر چه رنگ اندامم از مویم به من نزدیک تر است، باز فکر می کنم که رنگ من هم از من به در باشد و غیر از من باشد؛ زیرا ممکن است مثلا چند روزی در سفری و یا در کاری باشم که باید در شعاع آفتاب بیابان به سر برم و کم کم رنگ اندامم که گندم گون بود از آفتاب و باد خوردن سیاه شود؛ پس در این صورت رنگم تغییر کرد و تبدیل یافت؛ ولی من منم، و یا مثلا بیماری یرقان بگیرم که رنگ اندامم به کلی زرد شود؛ ولی باز من، منم.
س- خیلی متشکرم که با منطق و استدلال به پرسش هایم پاسخ می دهید. حالا بفرمایید انگشتان دست و پای شما، بلکه خود دست و پای شما جزء این من شما است؟
ج- بله، مگر انگشتانم و دست و پایم مانند لباس، کفش، کلاه، مو و رنگم هستند که از من به در باشند و بیرون از من باشند؟
س۔ اگر کسی، یک انگشت او را بریده اند، آیا افعال و آثارش را به خود نسبت نمی دهد و نمی گوید من دیدم، من شنیدم، من رفتم، من آمدم، من گرفتم، من دادم، من اندیشه کردم و من پیش بینی می کنم، و همچنین در افعال دیگر؟
ج- چرا، این افعال را به خود نسبت می دهد.
س - آیا به بریدن این یک انگشت او، در آن من او خللی و نقصانی حاصل شد که وقتی می گوید من، از منی که یک جزء آن بریده شد خبر می دهد؟ و یا این که
چه بسیار در افعال، اقوال و احوالش، من من می گوید و به کلی از آن انگشت ناقص غفلت دارد و هیچ در خاطرش خطور نمی کند؟
ج- ظاهرا باید همین طور باشد که شما می گویید.
س - پس آن انگشت جزء من آن کس نیست؟
ج- بنابراین باید همچنین باشد.
س- حالا بفرمایید اگر انگشتان یک دستش را و یا دستش را تا مچ و یا آرنج و یا تا شانه، نداشته باشد، آیا احوال، افعال و اقوالش را به خود نسبت نمی دهد و ذهول و غفلت از نبود دست در اسناد آثارش به خود برایش پیش نمی آید؟
ج- ظاهرا در این صورت هم، چنان است که شما می گویید.
س - پس دست او هم جزء آن من او نیست.
ج- باید همین طور باشد که شما می گویید.
س- اگر دست ها و پاهایش را نداشته باشد، یا دارد و به کلی افلیج و از کار افتاده اند و مانند چوب خشکی به او چسبیده اند، آیا در این صورت باز نمی گوید من چنان کردم، چنین گفتم و من و من، و یا در این من گفتن اشارت به برخی از قسمت من خود می کند و از جزء منش خبر می دهد؟
ج- ظاهرا من همان من است و کل و جزء در او راه ندارد و تفاوتی پیش نمی آید.
س - پس دست و پایت جزء من تو نیست؟
ج- باید این طور باشد.
س - پس دست و پایت جزء من تو نیست؟
ج- باید این طور باشد.
س - آیا همین پرسش در گوش، چشم، بینی، زبان، دندان، اعضا و جوارح دیگر پیش نمی آید؟ آیا آنها جزء من تو هستند؟
ج- باید حق با شما باشد. گویا که این اعضا هم جزء من نباشند.
س- اینها سؤال هایی درباره ی اعضای ظاهری بود. حالا بفرمایید اگر کسی یک کلیه ی او را گرفته باشند، با کلیه ی دیگر زنده نمی ماند؟
ج۔ چرا، زنده می ماند، و افراد بسیاری را می شناسیم که با یک کلیه زنده اند و به خوبی در کار و کوشش روزانه ی زندگی خود هستند.
س- سخن را کوتاه کنم؛ آیا همان سؤال هایی که در اعضای دیگر پیش آوردیم در این جا پیش نمی آید تا در نتیجه بگوییم که کلیه هم جزء آن من نیست؟
ج- باید همین طور باشد.
کوتاه سخن؛ آیا اگر قلب کسی را بگیرند زنده می ماند، و یا اگر سر کسی را ببرند زنده می ماند؟
ج- نه خیر!
س - آیا قلب، آن «من» است و یا سر، آن «من» است؟
ج- مسلما باید قلب یا سر آن «من» باشد، وگرنه شما که انسان را به کلی مثله کرده اید و چیزی از او باقی نگذاشته اید، بدیهی است اگر سر و یا قلب او هم آن «من» نباشد، پس کیست که من من می گفت. بالاخره باید چیزی باقی باشد تا من او باشد. شما از انسان آنچه بود همه را به کنار گذاشته اید، از او گرفته اید و او را هیچ کرده اید. دیگر من او کو تا من من بگوید؟
س - اجازه می فرمایید سؤالم را ادامه بدهم و پرسش و کاوش بیشتر در میان اورم؟
ج- خواهش می کنم بفرمایید!
پایان درس
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
#درس بیستم
#معرفت_نفس
#خودشناسی
#من_کیستم
@shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله که مبدأ کائناته.
بسم الله که سرچشمه حیاته
بسم الله که کلید مشکلاته
بسم الله که شافع عرصاته
@shakhehtoba