نامهها برنامهها ۲
#طفلان_مسلم
#پست_شماره_۱۲
قسم به خدا نباید کاری کنم که محمد روز قیامت خصم من باشد
پس دوید و شمشیر را به کناری بینداخت و خود را در فرات افکند، شنا کنان به جانب دیگر رفت
مولای او فریاد برآورد: ای غلام نافرمانی من کردی
گفت: من فرمان تو بردم تا نافرمانی خدا نمیکردی، اکنون که نافرمانی خدا نمودی از تو بیزارم
پسر خودش را هم خواند و دستور داد
آن پسریست و پسر را بگیر و کنار فرات برو و گردن بزن و سر آن.ها بیاور
پسر شمشیر برگرفت پیشاپیش آن دو طفل میرفت.
چیزی دور نشده بود که یکی از آنها بدو گفت: ای جوان چه اندازه میترسم بر این جوانی تو از آتش جهنم
جوان گفت: ای دوستان! شما کیستید؟
گفتند: ما از عترت پیغمبر تو محمدیم، پدر تو کشتن ما را میخواهد
پس آن جوان به پای آنها افتاد و میبوسید
و همانند غلام سیاه بگفت و شمشیر را انداخت و خود را از فرات افکند و بگذشت به جانب دیگر
آخی
آن مرد،گفت: قتل شما را هیچکس به عهده نگیرد جز من
شمشیر را برداشت و پیش آنها رفت.
وقتی به فرات رسید، شمشیر را از نیام بیرون کشید.
چون دیدهی آن دو طفل به شمشیر افتاد، اشک در چشمان آنها بگردید و گفتند: ای پیرمرد ما را به بازار ببر و بفروش، بهای ما را برگیر و مخواه دشمنی محمد را فردای قیامت.
گفت: نه، ولکن شما را میکشم و سرتان را برای عبیدالله میبرم و دو هزار درهم جایزه میگیرم.
گفتند: ای پیرمرد! خویشی ما را با پیغمبر مراعات نمیکنی
گفت: شما را با رسول خدا خویشی نیست
گفتند: ای پیرمرد! پس ما را نزد عبیدالله بر تا خود او هر حکمی که خواهد در بارهی ما کند.
گفت: به این رهی نیست باید تقرب جویم نزد او به ریختن خون شما
گفتند: ای پیرمرد! به خردی و کوچکی ما دلت نمیسوزد؟
گفت: خدای تعالی در دل من رحم قرار نداده
گفتند: ای پیر مرد! اکنون که ناچار ما را میکشی بگذار چند رکعت نماز بخوانیم
گفت هر چه خواهید نماز گزارید اگر شما را سودی داشته باشد
پس هر کدام چهار رکعت نماز گذاشتند، چشمان خود را سوی آسمان بلند کردند و گفتند: یا حی و یا حکیم یا احکم الحاکمین
گفت:بیننا و بینه بالحق
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢